به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 مهر 90 [ 17:37]
    تاریخ عضویت
    1389-5-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,838
    سطح
    25
    Points: 1,838, Level: 25
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: در برخورد با شوهرم چگونه باشم؟

    آیسان عزیز سلام .
    منم با دوستان موافقم ،اینکه رابطه جنسی بعد از ازدواج کمتر یا بهتر بگم متعادل تر میشه طبیعیه !
    نباید مبنای سرد بودن قرار داده بشه یا بی تفاوتی .
    شاید گاهی باید خودت شروع کننده باشی ؟ تا حالا به این فکر کردی ؟
    یه وقتی که تشخیص دادی مناسبه یعنی همسرت خسته نیست امتحان کن .
    شاید اینکه این در خواست یه طرفه است به نظر تکراریه !!!
    در مورد کارهای خونه که همه مردا اینطورین !اصلا خودتو ناراحت نکن و کوتاه نیا !
    یه کار دیگه رو بهش بده بذار براش تنوع بشه !! :R
    امیدوارم موفق باشی!!!


  2. 2 کاربر از پست مفید آیسودا تشکرکرده اند .

    آیسودا (شنبه 01 بهمن 90)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1389-10-13
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2
    تشکرشده 3 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: در برخورد با شوهرم چگونه باشم؟

    با سلام منم امید 6 ماه نامزد کردم بنظر من مشکل شما تکراری بودن زندگیتونه چرا که در دوران نامزدی وقتی دو نفر به تازگی باهم اشنا می شوند بدنبال پاسخ یکسری از سولاتی که در ذهن خود دارند میگرند به هر حال با گذشت چند ماه به پاسخ خود میرسید اما تازگی هایی که در این دوران دارید و اینکه بخواید برای شوهر خوب جلوه بدید و همچنین شوهر تون هم همینطور هر روز سعی در تغییر خود میکنید تا روز به روز بهتر جلوه کنید اما سوال من این است که شما هنوز اون تغییرات رو دارید ؟ مثلا ایا هروز ظاهر تازه ای برای همسر خود دارید ، ایا تفکر همون موضعی که اشاره کردید مانع تغییر شما می شود یا بی حوصلگی به خرج می دهید ، ببیند من یک مرد هستم و میدانم از همسرم چه میخواهم ببیند مردان همیشه بدنبال تازگی هستند مشغله کاری شما اجازه به شما نمی دهد که وقتی را صرف آراستن خود به شیوه که من میگویم بدهید .
    اما پیشنهاد میکنم چند راهکار را انجام دهید اگر برایتان مقدور هست :
    1- هروز ظاهر تازه ای بخود بگیرید سعی کنید باروز قبل متفاوت باشید
    2- همیشه یکسان نباشید ، سعی کنید شلوغ باشید بازیگوش باشید شوهر خود را غرق بازی کنید .
    3- جذاب شوید سوالات بی مورد نپرسید بگذارید خودش از وقایع روزمره توضیح دهد شما فقط در مورد خودتون بااون صحبت کنید .
    4- از لباسهای جذاب استفاده کنید مردان زنان را شیطتنت آمیز میخواهند لباس لختی بپوشید دامن کوتاه و تاپ و سعی در زیبا جلوه دادن خود کنید .
    5-برای کشیدن غذا به او بفهمانید که ( با رفتار خود ) که غذا را با احترام باید صرف کرد سفره زیبا تهیه کنید شام را با لذت تهیه کنید از خستگی خود زیاد عنوان نکنید سفره غذا را زیبا جلوه دهید بعد او را دعوت به خوردن شام کنید مردان احترام را خیلی دوست دارند و نتیجه اش را خواهید دید بعد به شما میگه ( وای چکار کردی سنگ تموم گذاشتی ) مطمئا تشویقی است برای شما .
    6- سعی کنید به اصلاح بدن خود خیلی اهمیت بدید از دستگاه های موکن استفاده کنید به پوست صورت خود برسید همینطور به نقاط دیگر خیلی اهمیت داره که رابطه خوبی جنسی برقرار کنید زمینه اش را اینگونه و با لباس های مناسب و تحریک کننده ایجاد کنید .
    7-همیشه از یک مدل مو و آرایش استفاده نکنید سعی در تغییر دهید .
    8-هر روز یک طور سلام کنید متفاوت باشید .
    در کل مردان تغییر را دوست دارند و بهتر است به خونه زندگی بیشتر برسید تا مشغله کاری .

  4. 3 کاربر از پست مفید omidakbariediting تشکرکرده اند .

    omidakbariediting (شنبه 01 بهمن 90), بارن (پنجشنبه 27 فروردین 94)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1389-9-14
    نوشته ها
    429
    امتیاز
    9,392
    سطح
    65
    Points: 9,392, Level: 65
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 258
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,069

    تشکرشده 2,080 در 437 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: در برخورد با شوهرم چگونه باشم؟

    كتاب "چراغ دل شوهرت را روشن كن" از خانم الن كريدمن را بخوان بسيار كمكت ميكنه باور كن!
    اصلا اين كتاب واسه ي شما نوشته شده چون پشتش نوشته :
    اين كتاب را نخوانيد مگر آنكه :
    * زني باشيد كه قصد دارد مردي را براي بقيه ي عمر مسحور و مجذوب خود سازد.
    * زني باشيد كه پايه هاي بناي زندگي اش سست و درحال فرو ريختن است و شما قصد داريد آن را بهكلي دگرگون سازيد و...

  6. 3 کاربر از پست مفید yasa تشکرکرده اند .

    yasa (شنبه 01 بهمن 90), بارن (پنجشنبه 27 فروردین 94)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 01:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-28
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    1,528
    سطح
    22
    Points: 1,528, Level: 22
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: در برخورد با شوهرم چگونه باشم؟

    آیسان جان این نشون میده شما وهمسرتون رابطه زناشویی وسکسی خوبی ندارید. باید سعی کنید از رابطه تون لذت ببرید.برای خودتون جاذبه ایجاد کنید. باید هدفمند زندگی کنید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید chelcheleh تشکرکرده است .

    chelcheleh (سه شنبه 28 دی 89)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آذر 93 [ 16:41]
    تاریخ عضویت
    1393-8-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    91
    سطح
    1
    Points: 91, Level: 1
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 7 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من دختر سي و دو ساله اي هستم كه حدود يك ساله ازدواج كردم .
    بيوگرافي كوتاه:
    من يازده سال پيش حدودا بيست و دو ساله بودم با پسري عقد كردم كه خيلي هم دوستش داشتم . راستش هفت هشت ماهي از عقد گذشت بدليل دخالتهاي خانواده من و جسارت و دخالت خانواده ايشان طي يك بگو و مگو ، خانواده محمد او را بردند و ديگر ارتباط من را با ايشان قطع كردند بعد از حدود يك ماه دختري را كه از بچگي با هم بزرگ شده بود ، با صيغه محرميت به ايشان حلال كردند و باعث سرد شدن محمد از من شدند . قبل تر ها مدام از اين دختر جلوي من تعريف ميكردند و مدام محمد را ترغيب ميكردند كه فلاني فلان جا كلاس داره ببرش و .... كه گاها ايشان نيز آن خانم را همراهي مي كرد.
    بگذريم به مدت شش ماه من او را نديدم و سپس بعد از سه سال ما از هم جدا شديم و من افسردگي شديد گرفتم طوري كه تا دو سال دارو مصرف ميكردم و موهام به شدت ريخت و قسمتي از سرم كچل شد( البته الان با مداواي زياد داروهاي گياهي در آمده است ولي با سختي زياد) .
    من پس از ده سال تونستم به آدم جديدي اعتماد كنم و با ايشان ازدواج كنم .ده سال كم نبود اما اينقدر در ان رابطه اذيت شده بودم كه فكر ازدواج اذيتم ميكرد.
    راستش من الان همسرم را خيلي خيلي دوست دارم و مي دانم او نيز مرا دوست دارد.
    شروع مشكلات جديد :
    مرداد ماه امسال من عمل صفرا كردم و همسرم خيلي هواسش به من بود تا اينكه پنج روز بعد از عمل ، پدربزرگم فوت شد . و من رفتم در خانه پدربزرگ بقيه استراحتم را ميكردم البته همه خانواده آنجا بودن .عروس خاله من كه حدود پنج ساله ازدواج كرده هم مي آمد و شبها به خانه خودشان مي رفت . تا اينكه شب چهارم فوت پدربزرگ جوانها همه به طبقه بالا رفتن براي قليان كشيدن و من چون حالم مساعد نبود نرفتم ولي مجتبي رفت . من سر تنها ماندنم خيلي ازش ناراحت شدم و بيشتر از اين ناراحت شدم كه وقتي همه براي خواب پيش همسرهاشان آمدند او بالا ماند .در واقع با پسرخاله هام و عروس خاله ( من از تيپ ايشان اصلا خوشم نمياد نوع لباس پوشيدنش خيلي زننده و ضايع و بازه ).فرداش من با همسرم تقريبا سرد رفتار ميكردم . فردا شب موقع رفتن عروس خاله حسابي به مجتبي اصرار كرد پاشو بريم خانه ما ، بريم دوش بگيريم و لباس عوض كنيم و برگرديم. در حاليه كه من بغل مجتبي نشسته بودم و مي دانست من نمي توانم برم و بجاي اينكه به من تعارف كنه به مجتبي اصرار مي كرد . در نهايت همچين محكم گفت پس ما ميريم و برمي گرديم فقط به خاطر تو و باانگشت اشاره مجتبي رو نشون مي داد.آن شب من با مجتبي شديدا دعوام شد. كه آدمي كه تا ديروز به زور به تو سلام و عليك مي كرد ، ديشب بالا چه اتفاقي افتاده كه الان چنين حركتي مي كند.
    از آن پس هر جا كه اين خانم رو مي بينم هواسم خيلي تابلو به هر دوتاشون هست و مدام حتي مسير نگاهشان را نگاه مي كنم . و اين خانم ميل زيادي نشون ميده كه با مجتبي حرف بزنه و مجتبي هم احساس مي كنم بدش نمياد .وقتي بهش ميگم چرا جوابشو ميدي ميگه فاميل توست چطور جوابشو ندم .علي رقم اينكه مي دونه من حساسم .وقتي دوباره بهش ميگم ميگه من هواسم نبود . مثلا سري قبل مجتبي برگشت گفت سحر راستي خونه بابات كجاست . اينبار سحر به مجتبي با يه ذوقي گفت كمدديواري بابام اينا رو نصفه نصب كردند مياي براشون درست كني ؟ و مجتبي خيلي راحت گفت آره ما انجام ميديم وقتي بهش ميگم تو از حساسيت من باخبري ميگه هواسم نبود بگم نه.
    روي مجتبي اينقدر حساس شدم كه باهاش بيرون مي رم حتي مسير نگاهش و نوع نگاهش به بقيه دخترها رو هم چك ميكنم .( آخه مجتبي چشماي شيطوني داره وقتي به جايي نگاه مي كنه مشخصه با ذوق نگاه مي كنه يا نگاه عادي داره )
    نمي دونم چكار كنم . واقعا درمانده ام.مي ترسم از اينكه دوباره يه موضوعي را تجربه كنم .خيلي زودرنج شده ام و عصبي . ديگه زود از كوره در مي رم و تحمل نمي كنم و خيلي زود گريه ميكنم.
    مشاوره محترم خواهش مي كنم اگر برايتان مقدور است در اسرع وقت راهنماييم كنيد . به سرم زده به همسر ايشان ( پسرخاله ام ) تماس بگيرم و موضوع را با ايشان مطرح كنم.سلام

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 93 [ 16:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-01
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    2,364
    سطح
    29
    Points: 2,364, Level: 29
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    88

    تشکرشده 496 در 145 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بلندپز نمایش پست ها
    سلام
    من دختر سي و دو ساله اي هستم كه حدود يك ساله ازدواج كردم .
    بيوگرافي كوتاه:
    من يازده سال پيش حدودا بيست و دو ساله بودم با پسري عقد كردم كه خيلي هم دوستش داشتم . راستش هفت هشت ماهي از عقد گذشت بدليل دخالتهاي خانواده من و جسارت و دخالت خانواده ايشان طي يك بگو و مگو ، خانواده محمد او را بردند و ديگر ارتباط من را با ايشان قطع كردند بعد از حدود يك ماه دختري را كه از بچگي با هم بزرگ شده بود ، با صيغه محرميت به ايشان حلال كردند و باعث سرد شدن محمد از من شدند . قبل تر ها مدام از اين دختر جلوي من تعريف ميكردند و مدام محمد را ترغيب ميكردند كه فلاني فلان جا كلاس داره ببرش و .... كه گاها ايشان نيز آن خانم را همراهي مي كرد.
    بگذريم به مدت شش ماه من او را نديدم و سپس بعد از سه سال ما از هم جدا شديم و من افسردگي شديد گرفتم طوري كه تا دو سال دارو مصرف ميكردم و موهام به شدت ريخت و قسمتي از سرم كچل شد( البته الان با مداواي زياد داروهاي گياهي در آمده است ولي با سختي زياد) .
    من پس از ده سال تونستم به آدم جديدي اعتماد كنم و با ايشان ازدواج كنم .ده سال كم نبود اما اينقدر در ان رابطه اذيت شده بودم كه فكر ازدواج اذيتم ميكرد.
    راستش من الان همسرم را خيلي خيلي دوست دارم و مي دانم او نيز مرا دوست دارد.
    شروع مشكلات جديد :
    مرداد ماه امسال من عمل صفرا كردم و همسرم خيلي هواسش به من بود تا اينكه پنج روز بعد از عمل ، پدربزرگم فوت شد . و من رفتم در خانه پدربزرگ بقيه استراحتم را ميكردم البته همه خانواده آنجا بودن .عروس خاله من كه حدود پنج ساله ازدواج كرده هم مي آمد و شبها به خانه خودشان مي رفت . تا اينكه شب چهارم فوت پدربزرگ جوانها همه به طبقه بالا رفتن براي قليان كشيدن و من چون حالم مساعد نبود نرفتم ولي مجتبي رفت . من سر تنها ماندنم خيلي ازش ناراحت شدم و بيشتر از اين ناراحت شدم كه وقتي همه براي خواب پيش همسرهاشان آمدند او بالا ماند .در واقع با پسرخاله هام و عروس خاله ( من از تيپ ايشان اصلا خوشم نمياد نوع لباس پوشيدنش خيلي زننده و ضايع و بازه ).فرداش من با همسرم تقريبا سرد رفتار ميكردم . فردا شب موقع رفتن عروس خاله حسابي به مجتبي اصرار كرد پاشو بريم خانه ما ، بريم دوش بگيريم و لباس عوض كنيم و برگرديم. در حاليه كه من بغل مجتبي نشسته بودم و مي دانست من نمي توانم برم و بجاي اينكه به من تعارف كنه به مجتبي اصرار مي كرد . در نهايت همچين محكم گفت پس ما ميريم و برمي گرديم فقط به خاطر تو و باانگشت اشاره مجتبي رو نشون مي داد.آن شب من با مجتبي شديدا دعوام شد. كه آدمي كه تا ديروز به زور به تو سلام و عليك مي كرد ، ديشب بالا چه اتفاقي افتاده كه الان چنين حركتي مي كند.
    از آن پس هر جا كه اين خانم رو مي بينم هواسم خيلي تابلو به هر دوتاشون هست و مدام حتي مسير نگاهشان را نگاه مي كنم . و اين خانم ميل زيادي نشون ميده كه با مجتبي حرف بزنه و مجتبي هم احساس مي كنم بدش نمياد .وقتي بهش ميگم چرا جوابشو ميدي ميگه فاميل توست چطور جوابشو ندم .علي رقم اينكه مي دونه من حساسم .وقتي دوباره بهش ميگم ميگه من هواسم نبود . مثلا سري قبل مجتبي برگشت گفت سحر راستي خونه بابات كجاست . اينبار سحر به مجتبي با يه ذوقي گفت كمدديواري بابام اينا رو نصفه نصب كردند مياي براشون درست كني ؟ و مجتبي خيلي راحت گفت آره ما انجام ميديم وقتي بهش ميگم تو از حساسيت من باخبري ميگه هواسم نبود بگم نه.
    روي مجتبي اينقدر حساس شدم كه باهاش بيرون مي رم حتي مسير نگاهش و نوع نگاهش به بقيه دخترها رو هم چك ميكنم .( آخه مجتبي چشماي شيطوني داره وقتي به جايي نگاه مي كنه مشخصه با ذوق نگاه مي كنه يا نگاه عادي داره )
    نمي دونم چكار كنم . واقعا درمانده ام.مي ترسم از اينكه دوباره يه موضوعي را تجربه كنم .خيلي زودرنج شده ام و عصبي . ديگه زود از كوره در مي رم و تحمل نمي كنم و خيلي زود گريه ميكنم.
    مشاوره محترم خواهش مي كنم اگر برايتان مقدور است در اسرع وقت راهنماييم كنيد . به سرم زده به همسر ايشان ( پسرخاله ام ) تماس بگيرم و موضوع را با ايشان مطرح كنم.سلام
    دوست عزیز فکر میکنم شما به جای ایجاد یک تاپیک جدید، زیر یک تاپیک که از قبل وجود داشته، موضوع خود رو وارد کرده اید.
    باید بروید تالار انجمن آزاد و یک تاپیک خصوصی ایجاد کنید. یا اگر مایل هستید بچه های تالار کمکتان کنند در همان تالار عمومی، یک تاپیک جدید ایجاد کنید، نام موضوع خوانا انتخاب کنید و مشکلتان را بگویید. اینجا کسی به شما جواب نخواهد داد

  11. کاربر روبرو از پست مفید مو فرفری تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 05 آذر 93)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.