به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 52
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    74
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
    سلام به همدردان همدردی
    از همتون ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید،دور و بر من پر از آدمهایی هست که همیشه لطفشون شامل حالم شده اما یه فرق بزرگ هست بین اونها و شما دوستان عزیزم،اونها نمیدونند من در حقیقت کیم و چه مشکلاتی دارم اما شما دوستان با دونستن مشکلات پیرامون من باز هم لطفتون رو نثارم کردید:)صادقانه و از صمیم قلب از تک تکتون سپاسگذارم
    میخوام یه چیز دیگه هم بگم:درسته که پدرم باعث و بانی همه سختی های زندگی ماست اما دیو نیست!یاد گرفتم تو عمق زشتی ها هم دنبال زیبایی ها بگردم و یقین پیدا کردم که حتما هست:)اون مهربونه و دل ساده ای داره تا حالا دستش رو روی ما دختر ها بلند نکرده،من احترام رو از پدرم یاد گرفتم،یادم نمیاد هیچ وقت بجای شما،"تو" صداش کرده باشم یا وقتی خطابش میکنم از حالت سوم شخص خارج شده باشم ،هیچ وقت صدام رو روش بلند نکردم،همه ما همینطور هستیم جز داداشم.
    ما بچه های فقر و اعتیاد و زشتی هم احترام رو میفهمیم،مخصوصا احترام به بزرگتر...اجازه نمیدم در آینده همسرم هم بهش بی احترامی کنه.این به این معنا نیست که کارهاشو تایید میکنم من با ذره ذره وجودم از کارها و رفتارای پدرم متنفرم اما بحث احترام گذاری جداست با بی احترامی چیزی حل نمیشه:):
    سلام شيداي عزيز!
    صحبتهاي خوب و كامل و البته خلاصه شما!برعكس خودم كه اينقدر قصه زندگيمو كش آوردم كه حوصله همه سر رفتباعث شد فكر كنم چقدر آدم تو اين دنيا هست كه به جاي اينكه بشينه و مثل من فكر كنه بد بختم /تمام ملاكهاي مربوط به خوشبختي يه دختر رو تو خودش جمع كنه و واقعا موفق باشه!
    اين پيش درآمدو كه گفتم دوستان همه گفته بودند و شايد خيلي بهتر از من خودتم ميدوني كه آدم موفقي هستي فقط بايد اين افكار منفي رو كه خانواده ات ميتونن باعث سر شكستگيت در آينده زندگيت بشن رو دور بريزي :مثل همين حرفائي رو كه بالا زدي نه اونائي كه رو كه قبلا گفتي /اينكه پدر تو هر چه كه بوده پدر خوبي برات بوده و مادرت يا احيانا پدرت نگذاشتن كه تو از صحنه درس و قهرماني و چيزي بودن دور بموني تا امروز اينهمه آدم شيفته توانائيات باشن نه اينكه تا يادت بيفته تو زندگيت هيچ كار مفيدي نكردي بري تو پيله تنهائي خودت و اينكه از بين چند نفر اين تو نباشي كه انتخاب بشي غصه بخوري!
    حرفاي جناب مدير عالي بود يعني ما در بين خانواده هاي به ظاهر مثبتمون هم داريم كسائي رو كه اگه خوب تو زندگيشون دقيق بشي ازشون نقاط ضعفي شايد نه به پررنگي اون چيزي كه تو صادقانه درباره خانواده ات گفتي ولي هست و اينكه اينا اينقدر پر رنگ نيست كه اونا بخوان مثل تو مثل يه كالاي ناجور از ديده شدنش بنرسن دليل عدم وجودش نيست يا نه اصلا چرا مردومو بد كنيم اونا خوب ولي با ديدن اينهمه توانائي اگه كسي به زانو نيفته و خدا را به خاطر وجود مثل تو گلي تو اين خانواده شكر نكنه تو به ايمانش شك كن نه به خودت!
    اينو بگم تو ميتوني از بين اطرافيانت كسائي رو پدا كني كه بينش بالاتري دارن و اونا رو تا حدودي كه لازمه به خلوت خودت دعوت كني وروراست به خودشون (فقط اوني كه براي خودتم ارزش انتخاب رو داشته باشه)واقعيت رو بگي تا اونا با دونستن واقعيت زندگي تو نه حذف اون قسمت خراب براي سالم ديده شدنش تو رو انتخاب كنن و همونطور كه تا حالا بودي با عزت نفس برو جلو و حتي نگذار كسي به پدري كه جلو موفقيت و خوشبختي تو رو نگرفت و دستي روت بلند نكرد بي احترامي كنه حتي اگه از نظر تو و وديگران اون يه آدم لايق احترام نباشه به خاطر كارائي كه كرده!اينو بدون اينكه بخواي حذفش كني يه روز مياد كه خودت با گريه بلند ميشي و ميري سراغش و به تنهائيش گريه ميكني .هر كدام از آدمها تو زمين يه ماموريتي دارن و شايد ماموريت پدر تو به فكر آوردن بقيه باشه .
    پس به خدا اميدوار باش و فرصت يه زندگي خوب را به خودت بده .فرصتي كه يه نياز طبيعي و نبود و كمبودش تو سالهاي بعد خيلي تو زندگيت احساس ميشه!
    برا ي خواهرات هم اين اميد رو ايجاد كن كه ميشه يه زندگي خوب تشكيل داد چون با ورود يكي بقيه راهها هم باز ميشه!
    بازم از نوشته هاي خوبت كه روز به روز اميد بخشتر ميشه برامون بنويس و موفق باشي!

  2. 9 کاربر از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده اند .

    niloofar 25 (یکشنبه 28 آذر 89)

  3. #22
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام شیدا
    گفتنی ها رو همه گفتن
    و چقدر این تاپیکت تحرک و پویایی توی خودش داره

    لینک زیر رو بخون نمی دونم حقیقت داره یا نه ... ولی از این زندگی ها زیاده اونچه که مهمه چگونگی روی پا ایستادن هست

    کلیک کن


    می خواستم چند تا نکته ای رو که به ذهنم رسید برایت بنویسم

    مادرت زن خوبی هست ولی بلد نبوده به موقع زندگی اش را سر و سامان بدهد البته هیچگاه برای شروع دیر نیست
    منظورم طلاق یا ادامه نیست بلکه شروعی برای بهتر زیستن.

    پدرت هم مرد بدی نیست ... و مسلما خودش هم نمی خواسته زندگی اش به این نحو باشه اما اراده استواری نداشته
    شاید او راه درست زندگی کردن را گم کرده باشد و به همین زندگی خو گرفته باشد
    عادت کردن به چیزهای بد خیلی آسونه ولی ترک عادات بد خیلی سخت

    و یه نکته پسری رو تصور کن که تنها با شناخت از خانواده ی دختر به خواستگاری می رود و ازدواجی سر می گیرد ولی بعد از ازدواج دستگیرش میشه که زنش اونچیزی که خانواده اش هست نیست و تنها با یه اعتماد بیجا تن به ازدواج نادرستی داده است
    چه خوبه که همسر تو کسی باشه که تو رو به خاطر وجود خودت بخواد نه چیز دیگری
    مردی که رنجی از رنجهایت بردارد نه اینکه غمی بر دوشت بیفزاید
    مردی مستقل که حامی تو باشه

  4. 10 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 10 بهمن 89)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 شهریور 90 [ 00:44]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,947
    سطح
    26
    Points: 1,947, Level: 26
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 107 در 44 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام شیدا خانم
    من پسری هستم تقریبا هم سن شما،25 ساله در استانه ازدواج.
    ودر مورد سوالتون می خواستم بگم نامزدمن هم تقریبا شرایط شما رو داشت البته نه به سختی شما ولی ایشون هم یک برادر معتاد داره که الان تو زندانه البته پدر و مادرش ادمای محترمین موضوع برادرشم قبلا به من گفت، من کمی شک شدم ولی اصلا باعث تردیدم نشد البته باید بگم خانوم من هم تو یکی از دانشگاه های دولتی در حال تحصیل و میشه گفت ادمه به نسبه موفقیه و اینه که هم در مورد شما وهم ایشون مهمه نه مسائل دیگه اینم به شما بگم دخترا اصلا نمیتونن از خانوادشون دست بکشن و اینو حتما در موقع ازدواج لحاظ کنید چون اگه طرف مقابل این خواسترو از شما داشته باشه من به شما صد در صد اطمینان میدم که به هیچ وجه مقدور نخواهد بود اگرم از روی اجبار راضی به این کارشید مطمعن باشید زجر خواهید کشید و برای مدت کوتاهی خواهد بود کسی که شما رو
    می خواهد باید خانوادتونو با هین شرایط قبول کنه
    موفق و پیروز باشید

  6. 9 کاربر از پست مفید کوروش اول تشکرکرده اند .

    کوروش اول (یکشنبه 28 آذر 89), بارن (دوشنبه 04 اسفند 93)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    در دل من چیزی ست...
    مثل یک بیشه نور...مثل خواب دم صبح...
    و چنان بیتابم...که دلم میخواهد،
    بروم تا نوک کوه...بدوم تا ته دشت...
    دور ها آوایی ست که مرا میخواند...
    همراه با سلام تقدیم به دلهای پاک همتون
    اجازه میخوام تا اول پاسخ بعضی دوستان رو بدم که برمن منت گذاشتن سرگذشتم تا به امروز رو خوندن و پاسخ دادند و سوالاتی رو مطرح کردن اگر تا الان بعد از هر پست پاسخ ندادم فقط به این خاطر بوده که بحث رو دو نفره نکنم و به قوانین تالار احترام بگذارم
    بهشت عزیز زمانی به ازدواج بدبین بودم که حدس زدن علت اش در من چندان سخت نیست اما در حال حاضر افکارم نسبت به ازدواج متعادل شده و ازدوج خوب و موفق به عنوان یکی از اهداف من در اولویت خودش قرار گرفته اما اعتقادم بر اینه که ازدواج بستر میخواد،هم روحی و هم جسمی و در مورد من بدون غرض و تعصب اول باید به دنبال فراهم کردن بستر مناسب در وجود خودم باشم.
    سرافراز گرامی:چشم با توجه به توصیه شما و دیگر دوستان تمام توانم رو جمع میکنم و از این به بعد خواستگاریهام رو رسمی میکنم البته اونهایی که واقعا ارزش دارن،و به شما و همه قول شرف میدم که من نمیخوام مثل مادرم فدایی باشم

    صبای همراه و مهربان:گفته شما کاملا متینه،دقیقا خودم هم خیلی وقته تصمیم گرفتم همه جزئیات رو به همسرم نگم و شک نکنید پدر من جور دیگری در ذهن همسرم خواهد بود،همسرم موظف به رعایت احترام پدر من خواهد بود همانطور خودم به پدرم احترام میگذارم.اتفاقا اولین بار که فیلم محیا رو دیدم بی اختیار مدتی اشک ریختم و یه شعله دیگه امید تو دلم روشن شد...امان از این تاثیر رسانه...!
    شیدای عزیزم:سخنت از دل بر آمد و سخت به دلم نشست...دل صاف و زلال ات مبارک ات باشه
    فرشته مهربان مهربان:دلم خیلی رنجیده بود از اینکه من سبزه مزبله ام!ممنونم که آگاهم کردی که من فقط من هستم:)پاسخ شما و آقای مدیر رو در پست قبل دادم
    جناب آقای سنگتراشان،صحبت هاتون باعث شد از یه زاویه دیگه به مشکلاتم نگاه کنم،بعدی که هم زیباست هم واقع بینانست و هم عجیب سخته!تو محدوده خودتون عجب قدمی برداشتید برای تغییر!قدمی بزرگ و عظیم سوای شعا رهاو ادعا های کاذب...صمیمانه خوشحالم یکی عمل کرد...خدا قوت بابت راه اندازی این تالار پر برکت
    دختر آسمان عزیز،نام ات رو خیلی دوست دارم حس جالبی بهم میده وسعت آسمون رو به یادم میاره و ظرفیت آدمها که میتونه از اون هم وسیع تر باشه...ممنونم بابت لطف ات
    شیرین جون جونم خوشحالم که مشکلاتم باعث شد من بتونم احساساتم رو از منطقم جدا کنم و اونها رو در کنار هم هدایت کنم و اونها هم من رو ددر مسیر صحیح هدایت کنن.چشم خواهر گلم ترس رو کنار میذارم.قول میدمک

    و جناب شمس عزیز تنها مرد پاسخگوی سوال من بعد از آقای مدیر،بی نهایت سپاسگذارم.اما از اونجایی که مقوله ازدواج به نظرم خیلی پیچیده است نمیتونم صریح جوابتون رو بدم چون تصمیم گیری راجع به ازدواج به خیلی عوامل بستگی داره که به صورت پرسش و پاسخ اینچنینی به نظرم اصلا در مقوله گفتگو های مجازی نمیگنجه!ارادتمند شما
    ثمین جان،همانطور که گفتم فقط موضوع من مطرح نیست!مادری دارم که همه زندگی منه و اون نمیخواد از پدرم جدا بشه من باید همه جوانب رو بدور از خود خواهی بسنجم.قضیه سخت تر شد نه؟:)
    ریحانه جون کاملا حق با شماست،من هم به این رسیدم،این گناه خانواده ای نیست که نگران فرزند دلبندشون که با هزار امید و آرزوی قشنگ براش بزرگش کردن باشن و نخوان اون رو بفرستن وسط همچین خانواده ای.این موضوع کاملا برا من قابل درکه و حق رو به اونها میدم.
    نیلوفر جان داستان ات رو خوندم شکست نفسی نفرمایید خواهر:)نگاه متفاوت ات برام دلنشین بود منو به فکر فرو برد...باز هم یه زاویه دیگه باز شد!چه میکنه این همدردی:)
    بالهای صداقت عزیز:میدونی خیلی دوستت دارم؟و میدونی عاشق امضاتون هستم؟
    و در آخر این پست یه تشکر خیلی خیلی ویژه دارم از نماد آرامش و ایستادگی تو این تالار برا من،کسی که بدون اینکه بشناسمش وقتی مطالبش رو میخونم آرامش خاصی مهمون وجودم میشه...
    کسی که با دیدن تشکرش هم آروم شدم و به اندازه صحبت های همه دوستای عزیزم خوشحال شدم از بودنش...ممنونم آنی عزیز.....

    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  8. 9 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (یکشنبه 10 بهمن 89)

  9. #25
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,042 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی

    میخوام یه چیز دیگه هم بگم:درسته که پدرم باعث و بانی همه سختی های زندگی ماست اما دیو نیست!یاد گرفتم تو عمق زشتی ها هم دنبال زیبایی ها بگردم و یقین پیدا کردم که حتما هست:)اون مهربونه و دل ساده ای داره تا حالا دستش رو روی ما دختر ها بلند نکرده،من احترام رو از پدرم یاد گرفتم،یادم نمیاد هیچ وقت بجای شما،"تو" صداش کرده باشم یا وقتی خطابش میکنم از حالت سوم شخص خارج شده باشم ،هیچ وقت صدام رو روش بلند نکردم،همه ما همینطور هستیم جز داداشم.
    ما بچه های فقر و اعتیاد و زشتی هم احترام رو میفهمیم،مخصوصا احترام به بزرگتر...اجازه نمیدم در آینده همسرم هم بهش بی احترامی کنه.این به این معنا نیست که کارهاشو تایید میکنم من با ذره ذره وجودم از کارها و رفتارای پدرم متنفرم اما بحث احترام گذاری جداست با بی احترامی چیزی حل نمیشه:)





    احسنت، 10 روز شارژ رایگان تالار همدردی هدیه به شما به خاطر این آنالیز جانانه، قدرشناسی و نگرش صحیح شما.


  10. 12 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    salehe92 (دوشنبه 04 فروردین 93), مدیرهمدردی (سه شنبه 07 دی 89), مریم85 (سه شنبه 27 فروردین 92)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    و اما 10 روز شارز رایگان هم به شما به خاطر هارمونی قشنگ دستها
    حالا اونهمه دست زدید، فقط ده روز شارژ بهش دادید؟
    گرچه خود اونهمه دست هم خودش کم از ده روز شارژ نداره!
    چرا هیشکی منو تشویق نمیکه؟

  12. 7 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    مریم85 (سه شنبه 27 فروردین 92), بی دل (دوشنبه 29 آذر 89)

  13. #27
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شیدا جان

    خیلی عالیه که حرمت پدر را اینگونه نگه میداری و قدرشناسش هستی . یعنی از اعمالش بیزاری می جویی ولی شخصیتش را محترم میداری ، باور می کنی مشکل خیلی از ما آدما اینه که در روابطمون همینجا مشکل داریم یعنی عمل و رفتار کسی ا نمی پسندیم به جای جدا کردن رفتارش از شخصیتش و احترام به شخصیتش و نفی عملش ، به تمام وجود او حمله می کنیم !!

    عزیزم همین رویه و روحیه اونی که لایق دختر بزرگواری چون شماست را جذب خواهد کرد .

    به این نمونه ها توجه کن :

    یادمه دختری را راهنمایی می دادم که اونها از ناحیه مادر مشکل داشتند ( ناسازگاری و خشونت و اختلافات عقیدتی) طوری که از او فاصله گرفته بودند و وقتی می خواست با خواستگارش صحبت کنه ، به او گفتم صادقانه مسائل را بگو اما طوری که حرمت مادر حفظ شود و بگو شرایط ما اینه ، ( البته اونا از مادر جدا زندگی می کردند و پدرشون هم فوت شده بود )به او گفتم اگر او نتواند اینرا هضم کند پس مناسب تو نیست چون کسی مناسب توست که بتواند تو را درک کند و از همون اول هم مسئله برایش حل شود ، پذیرفت و با اعتماد به نفس و حفظ حرمت مسائل و علت جدا از مادر زندگی کردن را بیان کرده بود ، آقا گفته بود که من نیاز به تحقیق دارم و در تحقیق نیز مردم همین را گفته بودند که پدر بسیار مرد شریف و بزرگواری بوده و بچه ها هم عالی اما مادر ناسازگار و کلی از این دختر و بقیه اعضای خانواده به خوبی یاد کرده بودند ، می دونی اون آقا عمده ترین دلیل مقبولیت این دختر را چی گفته بود ؟؟؟ صداقت و روراستی و مطرح کردنش همون اول و در کمال ادب و ....

    مهم اینه که شما از پدرت و حتی اشتباهاتش چطور یاد کنی .

    باز یادم میاد یکی از دوستان را که نامزد بود و روزی خانواده همسرش مهمانشان بودند و ما هم منزلشان مهمان بودیم ، بعد از شام خیلی ناراحت بود از حرفی که پدرش به نامزدش در مورد دوستان نامزدش گفته بود که نوعی توهین بود ، و این دوست ما بعد از رفتن اونها ناراحت و مصر به این که تماس بگیریم و خیلی عذر خواهی کنیم و این در حالی بود که برادر وی به آقای داماد گفته بود : فلانی ! این حرف پدرم رو جدی نگیرید اونم گفته بود اشکال نداره . اما دوست ما موضوع را بزرگ کرد و بارها عذر خواهی از اون شب داشت ، بهش گفتم عزیزم وقتی این رفتار را می کنی خودت اینجور حرفهای پدر را مهم می کنی ، فردا اگر پدر در مورد تو بدی گفت برای او جدی خواهد بود در حالی که رفتار درست رفتار برادرت بود ، و از این دوست قبول نکردن و به راه خود رفتن که بعدها چوبش را هم خورد وقتی پدر با دختر حرفش شد و علیه او نزد داماد گله کرد و حرفهایی زد که داماد را بدبین کرد و ...... ( چون این دوست ما با رفتارش به او آموخته بود که حرفهای پدرم را جدی بگیر )

    این نمونه ها را گفتم که بگم عزیزم مهم نوع برخورد و رفتار خودته .

    نکته دیگه اینه که .......

    چون طولانی شد ، در پستی دیگر خواهم گفت .

  14. 13 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 03 دی 89)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...


    سلام به همه شما خوبان
    باز هم ممنون لطف همگی شما هستم.اول اینکه موضوع این تاپیک رو سربسته به خواهرهام گفتم،هر دو به همتون سلام رسوندن و از یکی از اونها که مثل فرشته پاکه خواستم برا خوشی همتون دعا کنه
    توی تالار این روزها بعضی تاپیک ها خیلی متاثرم میکنه،نمیدونم نوشتن از خودم و سختی هام چه کمکی میتونه به این جور افراد بکنه اما شاید ذهنشون رو به این سوق بده که جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد...
    نمیدونم این لطف معبودم بوده یا بازی روزگار با من که از4،5 سالگی من متوجه مسائل اطرافم میشدم،میتونستم حس کنم،از اتفاقاتی که می افتاد میتونستم خشمگین بشم ناراحت بشم یا خوشحال...همونطور که قبلا گفتم 5 سالم بود که از فرط خشم آرزوی مرگ پدرم رو کردم.فقط9 سالم بود که تو المپیاد اول شدم و باید میرفتم برا مرحله دوم تو یه مدرسه دیگه و مثل همیشه هیچ کس نبود که همراهیم کنه باید میرفتم مدرسه اونور شهر...اونروز بهم خیلی سخت گذشت احساس نا امنی میکردم اطرافم،احساس میکردم پشتم خالیه...وقتی رسیدم به اون مدرسه و دیدم همه دخترا با مادر پدراشون اونجا هستن یکی داره به بچه اش کیک میده،یکی آب میوه،یکی داره براش دعا میخونه و ...یه غصه بزرگ رو دل کوچیکم نشست اما اون موقع نمیدونستم این اولین قدم من برا ایستادن روی پاهای خودمه...امروز میخوام به همه اونهایی که دیگران رو مقصر میدونند بگم که اگه خوب فکر کنند میبینند اول و آخر مسئول تمام کارهایی که ما انجام میدیم خودمون هستیم...
    من این امکان رو داشتم که هر کسی بشم جز اینی که الان هستم،میتونستم پرخاشگر باشم،میتونستم عقده ای باشم،میتونستم معتاد باشم یا منحرف یا دزد یا الکلی یا افسرده و پریشون،برا همش هم علت داشتم،اما واقعیت اینه که همه اون علت ها بهانه ای بیشتر نبود و علت اینکه من حالا از تمام این چیزها فرسنگ ها دورم فقط و فقط یه چیزه اونم اینه که من نخواستم خیلی وقت ها به این فکر مینم که اگه من تو یه خانواده بهتر به دنیا می اومدم،اگه پدر مسئولیت پذیری داشتم،اگه وضع مالی بهتری داشتم بازم به اینجا میرسیدم؟!بازم به اینجای کار که میرسیدم مثل الان اینقدر خودم رو دوست داشتم؟اینقدر با خودم دوست بودم؟!
    نمیتونم جواب قطعی به این سوال بدم اما خیلی وقت ها هم به خودم جواب دادم:نه!مشکلاتی که تو دوران کودکی من رو رنجوند در واقع داشت من رو برا دوره های بعد زندگیم آماده میکرد،همون مشکلات بود که ظرف تحمل من رو بالا برد...چون تو بچگیم نه شنیده بودم،تو جوونیم دیگه شنیدن نه آزارم نمیداد،همون نه هم سن و سالای من رو افسرده میکرد اما من...بهانه بزرگتری،خیلی بزرگتر...میخواستم برا افسرده شدن ،تازه مطمئن بودم اون موقع هم افسرده نخواهم شد...ما رزمی کار ها یه شعار داریم بین خودمون که میگه حریف قدرش خوبه:)و حریف من،زندگی ،عجیب قدره!بارها من رو زمین زد اونم با قدرت به این قصد که استخون هام رو خرد کنه اما من کوتاه نیومدم،بلند شدم خودم رو تکوندم و رفتم سمتش ،گذاشتم اشکامو ببینه با همون حالت بار ها و بارها تو سکوتم فریاد زدم اهااااااااای دنیا من کوتاه نمیام.سلاح ات رو قوی تر کن که "هر آنچه مرا نکشد قویترم سازد" ...بارها ازش سیلی خوردم اما پاهام رو اونجایی که ایستاده بودم سفت تر کردم...وقتی فهمیدیم برادرم به شیشه معتاد شده آخرین تکیه گاهم هم فرو ریخت...دیگه واقعا هیچکس نبود!باز هم خم شدم این بار خیلی شدید تر اما نذاشتم دنیا خوردم کنه...بعد ها به این نتیجه رسیدم بابا این دنیای بیچاره کاری به کار من نداره!اون همونقدر به من نظر داره که به چنگیز خان مغول داشته یا بودا یا هر کس دیگه...نه به اونا چیزی بیشتر داده نه به من چیزی کمتر...!
    اگر خانواده دیگه ای داشتم شاید موقعیتم از این هم میتونست بهتر باشه اما اون چیزی که تو وجود من هست به هیچی ربط نداره جز خودم!
    به خدا اگه اون سختی ها نبود من الان تو این جایگاه نبودم!خوشی و راحتی نمیتونه آدم رو مقاوم کنه اونطور که سختی ها و مشکلات اینکار رو برامون میکنن!پس بیاییم فارق از تمام شعارها نگاهمون رو به مشکلات اطرافمون عوض کنیم اونها واقعا موهبت اند اگر اینطور ببینیمشون...بیاییم اونها رو سپری نکنیم تا کم کاری ها،غفلت ها،ترس ها،انتخاب های اشتباهمون رو پشتش مخفی کنیم...بیاییم با خودمون صادق تر باشیم...
    و حال من اگر بپرسین میگم:خوبم:)تا وقتی مشکلات هست،خوبم......

    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  16. 12 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    barani (جمعه 02 فروردین 92), شیدا حاتمی (سه شنبه 30 آذر 89)

  17. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    من فكر مي كردم خودم خيلي سختي كشيده ام، اما نگو من نسبت به شما در كويت به سر ميبردم. من موفقيت هاي شما را دارم، اما پدرم به بدي شما نبود، بنده خدا به ما سخت مي گرفت و گاها كتك هاي جانانه ميزد، اما هميشه ميگفت من يه نان سنگك هم برام كافيه. هر كار مي كنم براي شماهاست.
    در مورد شما مي تونم بگم، ايول ايول آبجي شيدا را ايول. همين و بس.
    مطمئنم كه كسي كه شما را انتخاب كنه، موفقيت اولش ميشه: انتخاب شما. اميدوارم خدا كسي را نصيبت كنه كه لياقت را داشته باشه.

  18. 6 کاربر از پست مفید tesoke تشکرکرده اند .

    tesoke (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  19. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 94 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-7-11
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    4,871
    سطح
    44
    Points: 4,871, Level: 44
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    803

    تشکرشده 795 در 162 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شیدا حاتمی عزیزم
    این دل پاک و زلال توئه که باید مبارکت باشه....می بینی چقدر زود به دل هممون نشستی.......
    نوشته های متین و مودبانه ت.....تشکر هایی که تو یه پست جداگانه از تک تک کسانی که برات پاسخ گذاشتن کردی.....همین پست بالات که خدایی اشکم رو در آورد(امشب خیلی کلافه بودم و این پست همون چیزی بود که بهش نیاز داشتم و نمی دونی چقدر آرومم کرد........)
    ازت می خوام تو این تالار کنارمون باشی...
    می دونی چند وقته دلم لک زده برای داشتن دوستانی مثل تو....انقدر بی ریا........
    امیدوارم هر لحظه نشاط و شادی بر زندگیت حاکم باشه.....

  20. 7 کاربر از پست مفید raha تشکرکرده اند .

    raha (سه شنبه 30 آذر 89)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.