به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 52
  1. #11
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,042 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    با سلام و احترام خدمت شیدا حاتمی
    به تالار همدردی خوش آمدید.
    بسیار از موقعیتی که پدر و مادرتون برای شما ایجاد کرده اند متاثر شدم.
    همچنین از اینکه می بینم شما با کمک از خداوند رحمان، و تلاش و هوش خود و با مشورت موفقیت هایی را داشته اید و در جهت انتخاب همسر و زندگی آینده اتان سنجیده عمل می کنید، بسیار خرسندم.
    به نظرم جواب مستقیم سئوال شما را دوستان داده اند و من در مورد ازدواج شما جوابی دیگر ندارم مخصوصا جواب صبا_2009 در پست 6
    شما به خاطر فشاری که رویتان بوده است تصور می کنید ما دو نوع خانواده داریم ، خانواده ای که اصالت دارد و خوب هست و خانواده ای که مشکلات دارد و نامناسب هست. و خودتون را در خانواده نامناسب می بییند و همه خواستگاران و دیگران را در خانواده های بدون مشکل.
    واقعیت اینست که وقتی از بیرون گود نگاه می کنیم. همه خانواده ها به نسبتی مشکلات دارند. حتی آنهاکه ثروتمند، تحصیلکرده یا از طبقه بالای اجتماعی هستند. شما اگر به آمار طلاق و مشکلات خانواده ها نگاه کنید در همه صنوف و قشرها این مسائل هست.
    اما قبول دارم که شدت آن در بعضی خانواده ها بیشتر هست.
    در بعضی خانواده ها اعتیاد، در بعضی پرخاشگری، در بعضی خیانت، در بعضی مشروب خواری، در بعضی بی مسئولیتی و در بعضی ترکیبی از اینها.(و البته با توصیفی که از خانواده خودتون کرده اید شدت مشکلات در زندگی شما کاملا آشکار هست.)

    اما در آسیب شناسی خانواده اتان شما یک مقصر (پدر)و یک فرشته نجات(مادر) در نظر گرفته اید.
    در حالیکه والدین شما مشترکا مشکل شما را باعث شده اند. و البته سهم مادرتون بسیار بسیار بیشتر از پدرتون هم هست.

    شما در ذیل به مشخصات مادر و پدرتون که ارائه دادید توجه کنید؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
    پدر من کسی هست که ....مشخصاتش اینه:
    مهربون ساده و بی غل وغش،
    احمق باIQذهنی پایین،
    سرخوش و دلخجسته،
    بی مسولیت...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
    مادرم : یه زن باهوش،
    همه فن حریف،
    فدایی به تمام معنا،
    خانووم،
    استوار مثل کوه...،
    کافیه چون خوبیهاش تمومی نداره اگه بخام بگم....

    به نظر شما کدامیک می توانسته اند سکان دار بشوند؟ کدامیک با جسارت می توانسته اند زندگی را کنترل کنند؟
    آنکه مسئولیت پذیر تر هست یا آنکه مسئولیت پذیر نیست؟ آنکه با هوش هست یا آنکه احمق هست؟
    همیشه ظالم وقتی موفق هست که در طرف مقابل یک نفر هم از نقش مظلوم بودن لذت ببرد. در غیر اینصورت مادری با این توانایی ها که علاوه بر اداره فرزندانش زندگی انگلی شوهرش را تامین می کرده است، می توانسته و می تواند تصمیمات بهتری بگیرد. (البته ترس از ترس و جسارت نداشتن از نقاط ضعف مادرت بوده است که مکمل بی مسئولیت پدرت شده است.)

    یک نکته تکمیل در مورد ازدواج شما:
    ازدواج یک انتخاب هست نه یک تحمیل، همین طور که نباید کسی به شما تحمیل کند که با فلان پسر ازدواج کن، کسی هم نمی تواند به پسری تحمیل کند که با فلان دختر ازدواج کن.
    هر دختر یا پسری خودش به تنهایی یا با نظر موافق والدینش دست به انتخاب همسر می زند. در این انتخاب معیارهایی را در نظر می گیرد. و همچنین شرایط خودش را نیز باید در نظر داشته باشد.
    در هر انتخابی یک شباهت و همسانی ها یا مکملاتی در نظر گرفته می شود و باید هر خواستگار منحصرا بررسی شود.
    یک مثال بزنم:
    فرض کنید دختری عیبی جسمانی دارد مثلا کور یا معلول یا ... هست. آیا باید خودش را عذاب دهد و بر دیگران خرده بگیرد که چرا بر اساس شایستگی هایش هر کسی با او ازدواج نمی کند؟ (اگر چه نظر این دختر صحیح هست ) ، لیکن ما در دنیایی زندگی می کنیم که همه آدمهای آنها معصوم نیستند و بهترین افکار را ندارند و بهترین روش را انتخاب نمی کنند.
    در واقع باید کسی شما را برای همسری انتخاب کند که استحقاق شما را داشته باشدبه شما بخورد و به اندازه شما فهم داشته باشد. (و آن فهم اینست که این دختر با همه موانع رشد کرده و یگانه هست و ازرش زندگی دارد) اگر این فهم را نداشت همان بهتر که شما را انتخاب نکند. چون اگر این فهم را داشت فردای ازدواج اگر با پدر خانمش مشکلی پیدا کرد یا به خاطر برادرخانمش ، تحقیر شد، این مسائل را به همسرش انتقال نمی دهد و از چشم او نمی بیند.

    خلاصه:
    مادرتون با پشتیبانی شما باید زندگی مستقلی ایجاد کند تا آثار مخرب خانواده کمترین تاثیر را در ازدواج شما بگذارد.
    شما هم مثل مادرتون
    ترس از ترس نداشته باشید و اجتناب نکنید. مادرتون از ترس جدایی و طلاق و به بهانه فرزندان ، زندگی شما را در سراشیبی مشکلات قرار داد. و شما به خاطر ترس از تاثیر مشکلات خانواده ، عقب نشینی کرده اید . در واقع شما از ترس طرد شدن، پیشاپیش همه را طرد می کنید. اجازه دهید به روال طبیعی اقدام شود و هم حق رد کردن خواستگار را به خودتان بدهید و هم به خواستگارتان حق انتخاب دهید.


  2. 21 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 31 فروردین 95), roze sepid (شنبه 03 فروردین 92), salehe92 (دوشنبه 04 فروردین 93), مدیرهمدردی (یکشنبه 10 بهمن 89)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 94 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-7-11
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    4,871
    سطح
    44
    Points: 4,871, Level: 44
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    803

    تشکرشده 795 در 162 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شیدای عزیزم
    سوالی پرسیدی حالا من به عنوان یه دختر که اتفاقا برادر هم داره تو جوابت بدون این که بخوام صرفا جوابی بنویسم و امیدوارت کرده باشم، می گم بله، این کار رو می کردم.صددرصد این کار رو می کردم. حتی به وجودت به وجودخودت و این که انقدر مقاومی افتخار هم می کردم............
    نمی شه نقش خانواده رو کاملانادیده گرفت، شاید شرایطی باشه که تو هم بپذیری مثلا این که خواستگارت ازتو بخواد که دور از خانواده ت زندگی کنی یا رفت و آمد رو خیلی کم کنی..
    ولی این وسط چیزی که مهمه خودتی.
    برادر من چندین بار شده که شکوه کرده... اونم خسته س.. گاهی وقت ها که از دانشگاه بر می گشت باهام درددل می کرد می گفت چرا دخترا این شکلی شدن؟ چرا نمی شه به هیچ کدوم اعتماد کرد؟؟
    اونم زن زندگی می خواد.. خیلی از پسرها زن زندگی می خوان.......نه یه دختر متوقع بی ثبات حتی اگر از بهترین خانواده باشه..
    بهزاد مدتی از دختری خوشش می اومد الان هم رابطه دوستی دارن و در نهایت ازدواج. یه بار ازش پرسیدم چی شد که انقدر به دلت نشست؟
    گفت این که با بقیه فرق می کنه، با بقیه دختر های دانشگاه، این که عاقلانه رفتار می کنه،این که تو زندگی می تونه باهام همراه باشه حتی تو سختی ها نه صرفا رفیق شادی ها و لذت هام...
    شیدا جان اگر که یک نفر باهات همچین رفتاری کرده دلیل نمی شه بقیه هم این طوری باشن.
    اون فرد انقدر فهم نداشته که ارزش وجودی خودت رو درک کنه....
    به بقیه خواستگارهات هم(به کسانی که ارزشش رو دارن) فرصت بده...
    به نظر من دختری مثل تو لیاقت داشتن یک زندگی سرشار از نشاط و خوشبختی رو حتماداره......

  4. 11 کاربر از پست مفید raha تشکرکرده اند .

    raha (جمعه 26 آذر 89), roze sepid (شنبه 03 فروردین 92)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 فروردین 90 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1389-8-15
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    1,797
    سطح
    24
    Points: 1,797, Level: 24
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 43 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام به شیدای عزیزم
    از دیروز به تو و موقعیتت خیلی فکر کردم...خیلی دیده ام و شنیده ام فرزندانی که خانواده هایی اینچنینی داشته اند خیال کرده اند که راه فقط همین است و بس و یا حتی به بهانه انتقام راه نا درست را در پیش گرفته اند غافل از اینکه تنها در حال انتقام از خود هستند،نمونه بارزش را همه در سریال فاصله ها دیدیم،سرگذشت ات را که خواندم این سریال در ذهنم تداعی شد تقریبا شرایطی مشابه بیتا را گذرانده ای اما چقدر فاصله است بین تو و بیتای آن داستان...!!!
    شیدا جان خوشا به حالت که دلی دریایی داری...اسم من را دریا گذاشتند اما سالها تلاش کردم تا شبیه دریا باشم،اما تو...
    بگذار این خواهرت نکته ای را یاد آوری کند:دریا را دیده ای؟وسیع است و باسخاوت مثل تو...مثل تمام دختران شبیه به تو...اما همین دریا دو حالت کلی دارد،دیده ای زمان هایی که دریا انقدر ارومه که هیچی،نه آدمها،نه قایق ها و نه هیچ چیز دیگه ای نمیتونه موجی درش بوجود بیاره؟و دیده ای زمانی که دریا خشمگینه؟دیده ای وقتی خودش رو به سختی به صخره میکوبه تا وضع رو تغییر بده؟پس تو که دلت دریایی شده باید سعی کنی همیشه آروم نباشی،اگر خشم بطور کل چیز بدی بود اساسا تو وجود ما گذاشته نمیشد!گاهی لازمه خشمگین باشی تا تغییری به وجود بیاد!نحوه بروز خشم ات رو آقای سنگتراشان مدیر تالار و خانم فرشته گفتن.
    اما از اونجایی که همون اول کار گفتی که دنبال راه حل ها گشته ای اگر این راه حل را هم در نظر گرفته ای و به نتیجه نرسیده ای،بدان که تو تنها این شرایط را نداری و البته تمام در ها بسته نیست و تو هم مثل تمام دختران این سرزمین حق زندگی زیبا را داری و حق داری شادی را با تمام وجود مزه کنی...اما عزیزم همسر تنها بخشی از شادی زندگی ما را میسازد آن هم اگر بسازد...ما بقی همه بر دوش خودت است همانطور که تا الان بوده است...
    شیدا جان برادر من با دختری مشابه وضعیت تو ازدواج کرد با این تفاوت که همسر برادر من به هیچ عنون شبیه به تو نیست.و ای کاش بود!
    میگویند دلم صاف است البنه تنها میگویند;)و حالا میخواهم بگویم با تمام وجود و از صمیم قلب مطمئنم هنوز هستند پسرانی که فارغ از سودای ظاهر به دنبال باطن زیبا میگردند و ارزش های وجودی ات را خواهند دید...
    وجودت تا همیشه سبز باد...

  6. 6 کاربر از پست مفید دختر آسمان تشکرکرده اند .

    دختر آسمان (جمعه 26 آذر 89)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    به نام او

    سلام به تمام همدردان همدردی
    از لطف همگی شما ممنونم،آقای مدیر ممنونم که شما هم پاسخم رو دادید راستش فکر نمیکردم جوابی از شما و فرشته خانم بگیرم.به کمی زمان نیاز دارم تا حرف های آقای مدیر و فرشته مهربون و بقیه دوستانم رو حلاجی کنم!مخصوصا نکته ای که راجع به مادرم گفتند!مادری که تصمیم گرفت نباشد تا من و خواهر برادر هام باشیم!مادری که تصمیم گرفت هیچی نخواد تا خواستنی ها برا ما باشه...!
    برمیگردم:)

    یا حق.
    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  8. 8 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (سه شنبه 07 دی 89)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 20 تیر 94 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1387-7-07
    نوشته ها
    327
    امتیاز
    7,417
    سطح
    57
    Points: 7,417, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    782

    تشکرشده 791 در 202 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شيدا حاتمي عزيز سلام ....
    منم با خوندن سرگذشتت متاثر و با شنيدن موفقيت هات خوشحال شدم...
    عزيزم همينطور كه خودت هم ميدوني قابل ستايشي....
    و اما شيداي عزيز هيچوقت نذار "احساساتت" باعث بشه تصميمات "عاقلانه" رو درك نكرده فراموش كني!!!
    تو به اندازه كافي از نظر شخصيتي و روحي قوي شدي كه بتوني بدون ترس با عقلت تصميم بگيري..
    پس نترس ... من هم كاملا با مدير همدردي عزيز موافقم ....
    گرچه الان وقت پيدا كردن مقصر نيست... بلكه وقت عمل رسيده ... تو با ياري خداي مهربون به جايي رسيدي كه هركسي نميتونه برسه... اين لطف اون شامل حالت شده و هميشه خواهدبود... پس نترس وقتش رسيده كه تغيير نهايي رو تو زندگيت انجام بدي... نه تنها بخاطر خودت كه بخاطر خواهرهات.... و حتي مادرت...
    تو ميگي به اندازه كافي موقعيتت خوب هست و درآمد هم داري پس وقتش نرسيده كه بتوني با كمك خدا و كمك مادرت زندگيتونو عوض كنين؟؟؟ تا حالا چون بچه بودي و ناتوان مجبور بودي در همچين وضعيتي زندگي كني اما حالا وقتش رسيده كه خودتو تغيير بدي تا دنيات تغيير كنه ....
    تو خودت ميتوني يه "سازنده" باشي .... چرا يك گام بلندتر برنميداري ....
    يه افتخار ديگه هم نصيب خانواده ات كن عزيزم.... تو كه اين همه مدال آوردي و مقام پس ميتوني براي خودت و مادر زجر كشيده ات و خواهرات زندگي نوئي بسازي با عشق و محبت .... قبل از اينكه منتظر ورود يه مرد يا يه عضو جديد به زندگيت باشي اوضاع زندگيتو تغيير بده....
    تو كه تونستي خود سازي كني (به اين سختي از پسش براومدي) پس يه گام ديگه بردار شيداي عزيز...
    بخاطر عشقي كه به خواهرانت داري و مادرت زندگي نوئي بساز باهاشون كه توش خبري از دود و نگاههاي هرزه نباشه ... مطمئن باش اينجوري راضي تر و خشنود تر هم خواهي شد و مسلما موفق تر....
    به اميد شنيدن خبراي خوب از تو دوست عزيز و تازه وارد ....
    و با احترام ...

  10. 6 کاربر از پست مفید shirin joon تشکرکرده اند .

    shirin joon (شنبه 04 دی 89)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 94 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-7-11
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    4,871
    سطح
    44
    Points: 4,871, Level: 44
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    803

    تشکرشده 795 در 162 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شیدا جان
    shirin joonبه نکته خیلی خوبی اشاره کرد....تو می تونی یه زندگی نو بسازی برای مادرت و خواهرهات...
    بیا و از احوالت بنویس...دلم می خواد این تاپیکت حتما به نتیجه برسه....
    بی خبرمون نذاری ها........منتظرت هستم.

  12. 3 کاربر از پست مفید raha تشکرکرده اند .

    raha (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 آذر 89 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-9-26
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    1,604
    سطح
    23
    Points: 1,604, Level: 23
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام خانوم حاتمی
    سوالتون از اقایون بود ولی مثل اینکه بغیر از مدیر سایت کسی جوابی نداشت...
    از قدیم گفتند که از کوزه همان تراود که در اوست ولی من معتقدم وسط بیابان هم میشه یگ گل زیبا پیدا کرد.
    توضیحاتتونو خوندم.قبول دارم که خانواده مهمترین گزینه پس از پذیرش همسان هستش.ولی آیا شما حاضرید با تمام بدیها و سختی و مشکلاتی که قبلا داشتید،بخاطر شوهر آیندتون خداحافظی کنید؟؟
    اونجور که گفته بودید بزرگترین مشکل شما پدرتونه،آیا حاضرید از پدرتون دل بکنید.تو یک شهر دیگه با یک شغل دیگه با یک خانواده تازه به همراه مادرتون و خواهرهاتون زندگی کنید؟
    من نظر و سوالهای خودمو براتون میگم.من بعنوان پسری 30 ساله که همه موارد لازم برای ازدواج و شروع زندگیرو دارم رو حالا اگه بیام ازتون با تمام اینهایی که گفتید قبول کنم(البته در مورد گذشته تون)آیا حاضرید با من ازدواج کنید ولی دور پدرتون رو خط بکشید؟
    گذشته تون به خودتون مربوطه،یک مساله خانوادگی.ولی الان شما اگه قراره یک زندگی تازه شروع کنید باید(مجبورید)برای اینکه در زندگی مشترکتون موفق باشید،همه خاطره های بد و سرچشمه اونها رو به دست باد فراموشی بسپارید؟!!
    شما مسلما دختر خود ساخته ایی هستید و مشکل دیده و آزموده...پس چرا باید بخاطر یک مساله ساده-اما مهم و گاهاپیچیده- اینقدر نا امید بشید.
    جوابم به سوالتون،یک سواله دیگست:آیا حاضرید همه خاطره های بد و رنجش آور گذشته رو به همراه منشا اصلیش-پدرتون-فراموش کنید؟

  14. 5 کاربر از پست مفید cyrusshams تشکرکرده اند .

    cyrusshams (یکشنبه 28 آذر 89)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آبان 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1389-5-11
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    3,474
    سطح
    36
    Points: 3,474, Level: 36
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    346

    تشکرشده 346 در 157 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام شیدای عزیز

    سرگذشت زندگیت خیلی متاثر کننده بود ...اما صبوری و امید شما در این شرایط زندگی قابل تحسین وستایش است ...عزیزم من هم با نظر مدیر همدردی و فرشته مهربان کاملا موافقم .....مادر شما خیلی قبل از اینها قبل از زمانی که برادرتان نیز دچار این مشکلات شود ودرد مادرتان دوچندان شود باید تکلیف خودش وشما ها را مشخص می کرد..... پدرتان به حد کافی فرصت داشته .......

    باید این مشکلتان را از اساس حل کنید اگر کسی هم پیدا شد که شما را به خاطر خودتان وارزشهایتان که این طور هم است قبول کند بعید می دانم حاضر باشد معاشرت یا رفت وامدی با پدر تان داشته باشد ....

    اول شما باید بپذیرید که ایا حاضرید قید پدرتان را به خاطر اینده وزندگیتان بزنید....... یا نه؟؟؟



  16. 5 کاربر از پست مفید ثمین1360 تشکرکرده اند .

    ثمین1360 (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  17. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آبان 90 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-18
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    1,660
    سطح
    23
    Points: 1,660, Level: 23
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    97

    تشکرشده 99 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    شيدا جون متاسفانه بايد بگم توو اين زمونه با توجه به اينکه پسرها اکثراً چشمشون به تصميم پدر و مادرشون هست براي انتخاب همسر(برخلاف اينکه اولش خودشون رابطه رو شروع ميکنن ولي آخرش خونوادشون تصميم نهايي رو ميگيره)و 99٪ از خونواده ها هم قبول نميکنن که پسرشون با دختري که خانواده ي خوبي نداره ازدواج کنه پس اين آمادگي رو در خودت ايجاد کن که 99٪ از خواستگارات با شنيدنه واقعيته زندگيت برن و پشت و سرشون رو هم نگاه نکنن...ولي اون 1٪ باقيمونده رو دست کم نگير... هستند پسرهايي که خودشون کاملاً از نظر فکري و روحي به بلوغ رسيدن و ميدونن که از زندگيشون چي ميخوان و اصل براشون خوده دختره که مي خواد همسرشون و مادر بچه هاشون بشه...مطمئن باش که اگه بسپري به خداي مهربون خودش به يک طريقي اون شخص فهميده رو سر راهت سبز ميکنه واما نکته اي که بايد حتماً هواست بهش باشه اينه که چون هر کسي شرايط تو رو نميپذيره اگه يه روز يکي پذيرفت سريع هول نشي و بله رو نگي...به اين شک کن که نکنه طرفت مشکل بزرگي داره که داره از تو پنهون ميکنه و به دليل همون مشکلشه که مشکله تو رو حاضر شده ناديده بگيره!!....خلاصه اون 99٪ که نه گفتن و رفتن که هيچ..... ولي هواستو در مورد اين 1٪ که به تو بله ميگن حسابي جمع کن و وقتي اونا بله رو گفتن تازه تحقيق و بررسي تو بايد روي طرف شروع بشه و سرسري و هول هولکي با هر کسي که شرايطه تورو پذيرفت ازدواج نکن...اميدوارم خوشبخت بشي چون مستحقش هستي

  18. کاربر روبرو از پست مفید ريحانه1359 تشکرکرده است .

    ريحانه1359 (یکشنبه 28 آذر 89)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

    سلام به همدردان همدردی
    از همتون ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید،دور و بر من پر از آدمهایی هست که همیشه لطفشون شامل حالم شده اما یه فرق بزرگ هست بین اونها و شما دوستان عزیزم،اونها نمیدونند من در حقیقت کیم و چه مشکلاتی دارم اما شما دوستان با دونستن مشکلات پیرامون من باز هم لطفتون رو نثارم کردید:)صادقانه و از صمیم قلب از تک تکتون سپاسگذارم
    کمی فرصت خواستم تا صحبت هاتون رو تجزیه تحلیل کنم،حق با آقای سنگتراشان و فرشته خانم مهربون هست،مادرم هم ناخواسته مقصر بوده!!راستش حرفهاتون رو به مادرم گفتم،گفتم آقای مدیر چی گفتن،سکوت کرد...و حالا 2روزه که عمیقا تو فکره!
    این که مادرم بخاطر عدم آگاهی و مهارت نتونسته راه درست رو در پیش بگیره به خیلی مسائل برمیگرده!همونطور که گفتم مادرم ضریب هوشی بالایی داره اما هیچ وقت بهش اجازه ندادند اون رو پرورش بدن،زمانی که وقت درس خوندن مادرم بوده خانواده اش بهش اجازه ندادن درس بخونه!وقتی میرفته مدرسه مادر بزرگم با کتک برش میگردونده تا مراقب خواهر برادر های کوچکترش باشه و کارای خونه رو انجام بده حتی شبها هم که وقتی همه خواب بودند زیر نور خیلی کم چراغ میخواسته درس بخونه باز هم تنها چیزی که نثارش میشده کتک بوده!اگر بخاییم دنبال قضیه رو بگیریم و رفتار خانواده مادرم و خرده فرهنگ های غالب بر شیوه زندگی اونها رو ریشه یابی کنیم باید یرگردیم به دوره های قبل مثلا قاجار و عثمانی و صفوی و حتی قبل تر و احتمالا پشتکار داشته باشی آخرش میرسیم به انسان نئاندرتال!!!
    اما خارج از شوخی که خیلی هم شوخی نبود!باید بگم که جدایی پدر و مادرم تقریبا غیر ممکنه!یعنی مادرم نمیخواد!نمیتونه!مخصوصا از وقتی سر درد های میگرنش شدت گرفته تو وجودش احساس ضعف میکنه و البته به پدرم عادت کرده،من با همه وجود حاضرم مخارج خونه رو به عهده بگیرم اما قبلا هم خیلی راجع به این موضوع بحث کردیم و به نتیجه ای نرسیدیم،گفتم که تمام راه حل های ممکن رو بررسی کردم اما جدایی فعلا میسر نیست!!احتمالا خودم تا چند وقت دیگه میرم و مستقل میشم.
    میخوام یه چیز دیگه هم بگم:درسته که پدرم باعث و بانی همه سختی های زندگی ماست اما دیو نیست!یاد گرفتم تو عمق زشتی ها هم دنبال زیبایی ها بگردم و یقین پیدا کردم که حتما هست:)اون مهربونه و دل ساده ای داره تا حالا دستش رو روی ما دختر ها بلند نکرده،من احترام رو از پدرم یاد گرفتم،یادم نمیاد هیچ وقت بجای شما،"تو" صداش کرده باشم یا وقتی خطابش میکنم از حالت سوم شخص خارج شده باشم ،هیچ وقت صدام رو روش بلند نکردم،همه ما همینطور هستیم جز داداشم.
    ما بچه های فقر و اعتیاد و زشتی هم احترام رو میفهمیم،مخصوصا احترام به بزرگتر...اجازه نمیدم در آینده همسرم هم بهش بی احترامی کنه.این به این معنا نیست که کارهاشو تایید میکنم من با ذره ذره وجودم از کارها و رفتارای پدرم متنفرم اما بحث احترام گذاری جداست با بی احترامی چیزی حل نمیشه:)

    پس فعلا با علم به اینکه من نمیتونم جدایی مادر و پدرم رو باعث بشم،باید دنبال راه دیگه باشم.تو پست بعد نظرم رو میگم و مشتاقانه منتظر نظراتتون خواهم موند...
    دوستتون دارم
    [size=large]در دلم چیزی هست
    مثل یک بیشه نور/مثل خواب دم صبح
    و چنان بیتابم/که دلم میخواهد
    بدوم تا ته دشت/بروم تا سر کوه
    دورها آوایی ست که مرا میخواند...[/size]

  20. 9 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (یکشنبه 28 آذر 89)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.