به دودلیل عذرخواهی می کنم
1 بدلیل بی تجربگیم از این سایت دوبار یک مطلب تکرار شد که متاسفانه نتونستم حذفش کنم اگر مدیرمحترم این کار رو انجام دهند ممنون می شوم
2- حرفهای قبلیم کم بود دوباره اضافه می کنم بخدا پرچونه نیستم فقط دلم خیلی پره
دلیل اینکه پسر به خواستگاری می رود این است که باید متانت دخترها حفظ شود و ... اما همین کار خیلی وقتها دقیقاً نتیجه عکس می دهد
خود من بارها شده بخاطر عدم تعادل روحی از نمازخواندن اجتناب کردم. من که واقعاً ارتباط با خدا رو دوست دارم و او را بهترین دوست خودم می دانم نمی خواهم سرپوش روی اشتباهاتم بگذارم یا همه چیز و همه کس را مقصر بدانم جز خودم، اما بعضی وقتها واقعاً تنها دلیلش همینه
اینکه چرا خدا هم نسبت به من بی توجه است؟
مدیر محترم همدردی شما فرمودید
کسب تحصیلات، داشتن شغل، بالا بودن اعتماد به نفس، داشتن آداب اجتماعی فعال، داشتن مهارتهای ارتباطی قوی، تناسب رفتار و گفتار و با هنجارهای فرهنگی منطقه ای، عدم ارتباطهای احساسی و سطحی با جنس مخالف، رفت و آمد با فامیل ، اقوام ،آشنایان، همسایگان و شرکت در مراسمات، جشنها و ....، شرکت در کانون ها ، انجمن ها ، باشگاه ها و ... همه اینها گوشه ای از فعال بودن و منفعل نبودن است.
من یک دختری که سالها در همین راه تلاش کردم و سعی کردم با تلاش و تحصیل این موضوع رو فراموش کنم یکجورایی خودم رو از این راه ارضاء کنم یا اینکه با این کار توجه دیگران را جلب کنم اما نتیجه اش چه شد؟(البته تمام هدفم این نبود اما یک دلیلش همین بود)
از لحاظ ظاهری فرد موفقی هستم اما باطناً احساس تنهایی می کنم و بعضی وقتها عدم موفقیت
دیگه حوصله کارکردن رو ندارم من که شاگر اول بودم 2 تا از درسهای این ترمم رو با تقلب سپری کردم اگر تقلب نمی کردم فقط 2 تا سوال رو جواب می دادم
حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم احساس می کنم همه چیز یک توهمه و سرپوش گذاشتن.
مثل این میمونه که دختری گرسنه است و توی خونه چیزی برای خوردن نداره مادرش برای اینکه سر دختر رو گرم کنه براش قصه می گه و باهاش بازی می کنه اما بعد از چند وقت اون دختر دیگه نه انرژی برای بازی کردن داره نه برای گوش دادن به قصه های مادرش فقط می تونه بیهوش بشه تا هیچی نفهمه اما آخرش چی بالاخره یا پدرش میاد و براشون غذا میاره یا اون هم هیچوقت نمیاد شاید هم آنقدر دیر بیاد که دیگه گرسنگی، دختر بچه رو از پا می ندازه
اگر پدر به موقع بیاد خوب مشکلی نیست همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود اما اگر نیامد یا دیر آمد اونوقت اگر دختر بره و از همسایه بقلی نون بدزده حق داره یا نه؟ یا اینکه بره سراغ کارهای ناشایست و از این راه نون بدست بیاره حق داره یا نه؟ شرعاً چنین حقی نداره اما خیلی از ما می گیم خوب حق داره این کار رو انجام بده یعنی منطقی می دونیم
خیلی سخته مطمئنم این قصه رو هممون می تونیم حس کنیم و حتی تصور کنیم چون قطعاً برای هممون احساس گرسنگی پیش آمده البته امیدوارم به این شدت نبوده باشه
این قصه رو گفتم تا بگم میل جنسی هم مثل خیلی از امیال ما نیاز به پرورش-هدایت-ارضاء شدن و ... داره نباید اون رو نادیده گرفت اما متاسفانه بخاطر حیاء اصلاً به این مسئله توجهی نمی شه ما توی مدرسه یاد می گیریم به دیگران کمک کنیم محبت کنیم دوست داشته باشیم و احترام بگذاریم و ... اما عشق به جنس مخالف رو هیچوقت و هیچ کجا یاد نمی گیریم اصلاً نمی تونیم تشخیص بدیم این عشق واقعی است یا علاقه و توجه به ظواهر یا وابستگی یا ... چون آموزش ندیدیم
من می دونم تا چه حد باید به دوست هم جنسم اعتماد کنم و روی دستیم با او حساب کنم اما نمی دانم با دوست پسرم چگونه باشم
می دانم وقتی تشنه ام آب تصفیه شده باید بنوشم و می تونم تشخیص بدم چه آبی مناسب است اما نمی دانم وقتی مجردم و هیچ رابطه جنسی برای من حلال نیست باید چکار کنم
و ...
چرا باید اینگونه باشد؟
تصور من این است:
من یک زندانی هستم که زندانم قصر است قصری زیبا و با شکوه
هرروز از پشت بلندگو می گویند:
دختران زیبا و خوب شما جواهراتی هستید با ارزش برای همین اینجا می مانید تا یک نفر که ارزش شما را دارد بیاید و به قصر خود (زندان دیگر) منتقل کند
چقدر زیبا و با شکوه اگر ما نخواهیم اینقدر به ما ارزش دهند کی را باید ببینیم؟
من هیچوقت از دختر بودنم ناراحت نبودم اما چند سال است که متنفرم از اینکه دخترم
بغضی که چند سال در گلویم مانده و هنوز نتوانستم خاموشش کنم
خداوند در قرآن ازدواج را یکی از راههای رسیدن به آرامش معرفی کردند
اما میل جنسی، من و قطعاً خیلی از دخترها را دارد از بین می برد
من که می توانم دختری موفق ، شاد و سرزنده باشم می توانم یک مخترع یا مهندس خوبی باشم چرا باید بخاطر گرسنگی تمام فرصتها را از دست بدهم باور کنید بهانه نمی آورم
خسته ام خیلی خسته
هممون می دونیم باگرسنگی ،تشنگی یا خستگی زیاد نمی توان کار کرد و ذهن را متمرکز ساخت
اگر واقعاً با من همدردید و حرفهایم را قبول دارید (حتی 5% از آنرا)بیایید به هم کمک کنیم بیایید با هم یک تصمیم قاطع بگیریم و اجرایش کنیم
به خدا این حق ما نیست
این ظلم است این با زنده بگور کردن دخترها چه فرقی دارد؟
اون موقع دختر می مرد و راحت می شد اما ما داریم زجرکش می شیم
اگر مدیر همدردی تصمیم و برنامه ای دارند من حتماً همراهی می کنم و از هیچ کمکی دریغ نمی کنم
راستش امروز به ذهنم رسید که اگر ما بتونیم یک مقاله خیلی خوب و تخصصی با زبانی عامیانه تهیه کنیم و اون رو بین مردم پخش کنیم
یا همایش برگزار کنیم و از دانشگاهها شروع کنیم چون افراد تحصیلکرده زودتر این حرفها را قبول می کنند
و فعالیتهای دیگر
تابتونیم این سنت زیبا اما دارای اشکالات زیاد را اصلاح کنیم
بخدا اینکه پدر و مادر من هم بدنبال داماد مناسب برای خود بگردند جرم نیست
این را باید همه بفهمند
علاقه مندی ها (Bookmarks)