سلام
میتونم بگم که من پیشگیری این واقعه رو کردم. قبل از عقد رسمی رفتار خوبی از مادرشوهر و پدر شوهرم نمیدیدم و همینطور همسرم روی مادرش تعصب خاصی داشت و داره، و خودش هم با تعریفهایی که از اون می کرد برای من از اونها یک قول ساخته بود. اما خوشبختانه من زیادی خوشبین هستم و سعی میکردم به جای عروس دخترشون بشم هر چند که توی حرف آسونه و الان دیگه تبدیل به یه شعار شده، اما چندین بار بدون همسرم رفتم خونشون و با مادر همسرم صحبت کردم از همه چه از خاطراتم و طرز فکرم و .... کم کم اون هم شروع به تعریف کرد از مشکلاتش، خاطراتش و شاید باورتون نشه که الان سنگ صبور هم شدیم.
بعضی مواقع همسرم رو تشویق می کنم به اینکه رابطه صمیمانه تری با پدر و مادرش داشته باشه به اونها زیاد سر بزنه، گاهی پیش همسرم برای مادرش اظهار دلتنگی می کنم (که گاهی واقعا دلتنگ میشم).
باید اینو در نظر داشته باشیم که پدر و مادر همسرمون کسانی بودند که عزیزترین فرد زندگیمون رو بزرگ کردن و اگه همسرمون خصوصیت خوبی هم داره باید از اونها تشکر کنیم...
نباید زیاد ذهنمون رو درگیر این روابط کنیم. شاید ما زنها اشتباه می کنیم که مثل همسرانمون به خونواده مون بها نمی دیم.
به نظر من کسی که از مادرش به راحتی بگذره از همسرش هم به راحتی می گذره. البته در مواردی که این توجه زیاد از حد باشه و یا مادر همسرمون، همسرما رو زیاد احضار کنه باید این اطمینان رو به اون بدیم که پسرشون رو از اونها ندزدیدیم و عشق و محبتی که فرزندشون به ما داره هیچ خللی در عشق و محبتش به اون وارد نمیکنه.
همه آدمها یه قلق دارن ، باید به جای اذیت کردن خودمون اونو پیدا کنیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)