RE: رهائي از يك زندگي مشقت بار
آني عزيز سلام
من با نظرات شما موافقم و ميدانم كه نبايد به دخترم دروغ بگويم اما حس ميكنم او خيلي كوچك است و درك درستي نمي تواند از طلاق و جدائي داشته باشد . وقتي به او مي گويم كه از اين به بعد من و تو با هم زندگي مي كنيم و بابا با ما زندگي نمي كند باز هم مي گويد خوب به بابا بگو بيايد پيش ما يا ما برويم پيش بابا . ضمناً پدرش يك مغازه نزديك منزل كنوني ما دارد باوجوديكه پدرش بارها او را ديده كه از خيابان رد مي شود اما سعي مي كند بي تفاوت باشد يا اينكه از محيط فرار كند اين مسائل مرا خيلي آزار مي دهد . درست است كه من و او نتوانستيم با هم زندگي كنيم اما او كه نبايد دخترم را كنار بزند . او خودش فرزند طلاق است مي داند كه يك كودك چقدر به وجود و محبت پدرش نياز دارد خصوصاً يك دختر . من فكر مي كنم پدرش مي خواهد مرا به ستوه آورد تا خودم براي درخواست ديدارش با دخترمان به نزدش بروم و التماس كنم اما من نمي خواهم چنين كنم با خودم فكر مي كنم اگر يك كودك پدر نداشته باشد بهتر از اين است كه يك پدر بي مسئوليت داشته باشد . يك بار دخترم در خانه در حال دويدن بود كه افتاد و سرش شكست با وجوديكه يكي از همكارانم از دوستان همسرم است و مرتب همه چيز را به گوش او مي رساند و اين خبر را هم به او رساند ولي او حتي نيامد ببيند چه اتفاقي افتاده است ؟ همسرم همه جا عنوان مي كند ميخواهد مرا تنبيه كند من نمي دانم به كدامين گناه نكرده بايد تنبيه شوم . فقط من دو ماه مانده به جدائي حقوقم را به همسرم ندادم البته پس انداز هم نكردم براي مخارج خانه ودخترم خرج كردم همسرم انتظار داشت من براي ساده ترين مايحتاج از جمله خريد يك جفت جوراب از او پول بگيرم و در نظر او زني كه حقوقش را خودش (( خودش )) براي مخارج خانه خرج كند مستحق عذاب است و زن خوبي نيست و بعني من بايد حقوقم را به او مي دادم مثل گذشته و براي گرفتن هزار تومان از او كلي منت مي كشيدم . من نمي خواهم به سمت همسرم بروم چون او همه جا گفته است كه من بالاخره به نزد او با پشيماني بر مي گردم . حتي وقتي كه يكماه بعد از جدائي پيغام دادم كه دخترمان را ببيند گفته بود حاضر نيست اين كار را بكند چون ممكن است با من روبرو شود و من ملتمسانه و با خواهش و تمنا دوباره با او ازدواج كنم . او در دنياي خيالي و مجازي خودش زندگي مي كند . واقعيت را نمي بيند . او خودش را به خواب زده و كسي كه خودش را به خواب زده باشد محال است بشود بيدار كرد. من اگر باز هم پيغام بدهم كه دخترمان را ببيند و يا خودم بخواهم حضوري او را ببينم اين تفكرات پوشالي در او تقويت مي شود و طاقچه بالا مي گذارد و جواب رد مي دهد .
من ميخواهم به او ثابت كنم كه من و دخترم حتي بدون حضور او هم مي توانيم زندگي آرامي داشته باشيم چه بسا كه با حضور او هميشه در استرس و اضطراب بوديم.
[size=large]حتي اگر تنهاترين تنهايان هم شوم باز هم خدا هست او جانشين تمام نداشته هاي من است .[align=center][/align][/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)