سلام مدیران خوب تالار و مدیر همدردی خواهش می کنم این تاپیک حذف کند اقای بی بی به من می گویدمغز نیمه تعطیله از حرف اقای بی خیلی ناراحت شدم مدیران خوب تالار این تاپیک حذف کنید ممنون
تشکرشده 9,108 در 2,116 پست
سلام مدیران خوب تالار و مدیر همدردی خواهش می کنم این تاپیک حذف کند اقای بی بی به من می گویدمغز نیمه تعطیله از حرف اقای بی خیلی ناراحت شدم مدیران خوب تالار این تاپیک حذف کنید ممنون
تشکرشده 3,583 در 906 پست
سلام
مرسی !خیلی جالب بود !
محمد ابراهیمی خدا تورو برامون نگه داره هرجا که هستی !
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
بابا مغز خودمو گفتم ، نوشته های شمارو نه بالعکس!!!!
اونم بدلیل کمبود اکسیژن که با این وارونگی هوا تشدید شده.
یکی بیاد این آتیش رو خاموش کنه
110 بود ، 220 بود ، 129 بود چی بود این شماره آتش نشانی ؟؟؟
اصلا خر ما از کره گی دم نداشت (ببین خر خودم رو گفتم ها !!!! )
baby (یکشنبه 07 آذر 89)
تشکرشده 37,042 در 6,993 پست
مدیرهمدردی (دوشنبه 08 آذر 89)
تشکرشده 3,583 در 906 پست
محمد ابراهیمی این تایپیکت و این سلامت دل مارو گرم و شاد کرد
با شوخی های baby هم شاد تر شد !
کودک های درون آقای مدیر رو ببین چه بالغانه و مرتب نشستن و شادی می کنن !;)
دوستان
همیشه دلهاتون شاد باد
setareh (یکشنبه 07 آذر 89)
تشکرشده 9,108 در 2,116 پست
سلام کودک های درون اقای مدیر همدردی بیبن چه بالغانه مدیر خوب همدردی همیشه با من شوخی می کندمدیران خوب تالار خواهش می کنم تاپیک حذف کنید مدیران تالار حرف من گوش نمی کند اقای بی بی چه حرف هایی به من زد من خیلی ناراحت شدم اقای بی بی قوانین تالار رعایت کنیداقای مدیر همدردی خیلی شوخ طبح هستندمدیر همدردی دوست دارد با من شوخی کند من اذیت کندیک خبر خوب چهارشنبه پنج شنبه به دلیل الودگی هوا تهران تعطیل رسمی است براتون ارزوی موفقیت سلامتی می کنم
مدیر همدردی شوخ طبح و تنوع پذیر است
تشکرشده 795 در 162 پست
سلام آقای ابراهیمی
دلم می خواست همه 30 رتبه ای که بهتون دادن رو من می دادم. با این که درس دیگه داره خدایی کلافه م می کنه و هیچ وقتی برام نذاشته وبه قول آقای بی بی ،حالامغز من که از نیمه تعطیل گذشته کلهم تعطیل شده ولی هر وقت به تالار سر می زدم هر جا می دیدم نوشته محمد ابراهیمی و پست جدید گذاشتین سریع کلیک می کردم ببینم چی نوشتین...می دونین چرا؟ فقط به خاطر پاکی و صداقت رفتارتون.........
من که انقدر فکرم درگیره که بذار راحت بهتون بگم: به حالتون غبطه می خورم که انقدر آرومین و آرامش دارین.....
بابا چی کار کردی که انقدر آرومی؟؟
تشکرشده 240 در 63 پست
اقای بی بی لطفا قوانین تالار را رعایت کنید.
تشکرشده 12,542 در 2,269 پست
آهای ایها الناس خر ما از کره گی دم نداشت .
.????????????????????Yesterday
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده قُوَت کرد (زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که "تاوان بده"! مرد به قصد فرار به کوچهیی دوید، بن بست یافت. خود را به خانهیی درافگند. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی میشست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچهیی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. پسر جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایهء دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!
مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افگند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!
مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانهء قاضی افگند که "دخیلم!". مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چارهء رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند.
نخست از یهودی پرسید .گفت: "این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم.
قاضی گفت: "دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند!" و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .گفت: "این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمدهام."
قاضی گفت: "پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی!" و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیهء سی دینار جریمهء شکایت بیمورد محکوم کرد!
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: "قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی میتوان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!" مردک فغان برآورد و با قاضی جدال میکرد که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید.
قاضی آواز داد: "هی! بایست که اکنون نوبت توست!"
صاحب خر همچنان که میدود فریاد کرد: "مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی میروم که شهادت دهند خر مرا از کُره گی دُم نبوده است
baby (دوشنبه 08 آذر 89)
تشکرشده 3,618 در 912 پست
از جناب baby عزیز کمال تشکر رو دارم!
del (دوشنبه 08 آذر 89)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)