دست خورده نه اینکه بهت دست زده باشن.گفتی می خوام زنم با کسی دوست نبوده باشه.در صورتی می گی
خودم چندتایی داشتم.اگر قبول کنی یکی از همونا زنت بشه مشکلی نیست وگرنه باید مثل همونی بشی که
می خوای.
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
دست خورده نه اینکه بهت دست زده باشن.گفتی می خوام زنم با کسی دوست نبوده باشه.در صورتی می گی
خودم چندتایی داشتم.اگر قبول کنی یکی از همونا زنت بشه مشکلی نیست وگرنه باید مثل همونی بشی که
می خوای.
فرهنگ 27 (شنبه 06 آذر 89)
تشکرشده 743 در 207 پست
سلام
دوست خوبم شيطان آنقدر خوب بود و آنقدر عبادت كرد كه از جرگه ي جنيان به عرش فرشتگان اوج گرفت، اما با تمام خوبي و دانش و بصيرتش يه اشباه كرد و برگشت همونجايي كه بود، شايد هم پست تر، تازه اون موقع رفيقاي ناباب هم نداشت اونوقت آدم كه آدمه! با اين همه هواي نفس! چطور ميتونه مطمئن باشه از اينكه گمراه نميشه؟
هميشه اونهايي گمراه ميشن كه گمان ميكنن گمراه نميشن! به راستي كه انسان ضعيف آفريده شده!
بحث اعتماد نيست، بحث نگرانيه! بحث گناه نيست، بحث اشتباهه!
در ضمن هيچكس نبايد كسيو توبيخ كنه كه گناهه نكنه! وقتي خداوند انسان رو آزاد گذاشته كي ميخواد اين آزادي رو بر انسان حرام كنه؟ اعتماد يه چيزه و نگراني يه چيز ديگه!
دوست خوب اگر ازدواج كردين و خانومتون فرضا بهترين شناگر جهان بود آيا اجازه ميديد بره وسط يه اقيانوس پر از نهنگ و كوسه شنا كنه؟ ميگيد شناش خوبه اتفاقي واسش نمي افته؟ يه بار نجات پيدا كرد، دو بار، سه بار! آخرش چي؟ با اين وجود بازم فكر ميكنيد نگراني ديگران بي مورده؟
فكر ميكنم اين دو سال سربازي فرصت خوبي باشه تا كمي ديدگاهتونو عوض كنيد و دانشتون رو افزايش بدين ! در اين صورت نيازي نيست رو ديوار پادگان يادگاري بنويسين. مطالعه كنيد، شناخت حاصل كنيد، از همه مهمتر ، خودسازي كنيد، تا بهترين باشين.
دوست خوبم من چزايي رو كه لازمه ي گفتن بود گفتم. به قول مسعود فردمنش "مبادا ز مقصد ها پي مقصود هاي پوچ بيوفتي! "
براتون آروي موفقيت ميكنم.
hamishetanha (دوشنبه 20 دی 89)
تشکرشده 2,459 در 516 پست
این که میگی معیارهای تو تغییر نمی کنه، از جوانی تو است. من 25 ساله هستم و نسبت به تو از ثبات بیشتری برخوردارم، اما توی 1 سال گذشته خیلی تغییر کردم.
بعدش هم به جای این که دنبال زن پیداکردن باشی، مقاله های این سایت را بخوان تا بتونی اصلا بفهمی که چطور باید یکی را انتخاب کنی.
در ضمن، میگی که با کسانی بودی که مثل خودت تنها بودن، همه ی دختر و پسرهایی که میرن دنبال دوستی با جنس مخالف، همین حرف را میزنن. در ضمن اگه احساس تنهایی می کنی و با دختری که احساس تنهایی میکنه دوست شدی و ازدواج کردی، به احتمال قوی ازدواجت با شکست روبرو می شود.
راستی اگه در محافل بد باشی، بالاخره بد میشی، مثل "علی سنتوری"
tesoke (یکشنبه 07 آذر 89)
تشکرشده 39 در 9 پست
سلام دوستان....
خیلی ممنون از راهنمایی هایی که واسم گذاشتید.
فرهنگ 27 جان من ممنونم از راهنماییت.شاید این موضوع رو درک نکنید و فکر کنید دارم دروغ میگم.آقای تسوکه میگه هر کی میره دنبال دوستی مثل تو میگه فقط واسه رفع تنهاییه.ولی در مورد من دقیقا همینه.من توو دوستی های خودم به فکر هوس نبودم ارتباط من با دخترا طوری یود که هر 3..4..روز یکبار با هم تماسی داشتیمو حال همدیگرو می پرسیدیم و رابطه هام فقط تا همین حد بود.خیلی ها میشینن یه سره اس ام اس بازی میکنن..نمیدونم اونا چه فکری میکنن که اینطوری وقتشونو تلف میکنن؟؟
خب بگذریم.دوست عزیزم همیشه تنها نگرانی شما کاملا قابل توجیه ولی اول یه چیزی میگم بعد این مطلبو کامل میکنم: من تست افسردگی گرفتم نتیجه ی این تست بهم نشون داد تا حد خیلی زیادی افسرده ام.از نظر خانوادگی شرایط خوبی دارم ولی این تنهایی خیلی اذیتم میکنه البته اینم بگم از اون موقع که با همدردی آشنا شدم تا حد چشمگیری افسردگیم کم شده ومن تاثیر مثبت این آشنایی رو توو روحیه ام هم حس میکنم.
همیشه تنهای عزیز یه مواردی من اطراف خودم میبینم که خیلی باعث ناراحتیم میشه.من دوستای زیادی دارم که بعضی هاشون 3..4..سالی ازم بزرگترن.یکیشون ازدواج کرده.ولی نسبت به همسرش خیلی بی تفاوته واسش مهم نیست اگه با ما میاد تو مجالس شبا حتما برگرده خونه اش.ما وسایلمونو میذاریم خونه اونا.شبا که میریم تا وسایلمونو خونه شون خالی کنیم به جای اینکه پیش زنش باشه با ما میاد بیرون.ما سه چهار نفری هستیم که تو ما فقط اون متاهله.از در خونشون آژانس میگیریم من میام خونه یکی از دوستامونم همینطور ولی اون 2 تای دیگه میرن قهوه خونه.اتفاقا وقتی بعد از خالی کردن وسایل میاد بیرون و تو خونه نمیره حتی واسه سلام دادن به خانومش خانومش بهش زنگ میزنه که کجا میری؟؟ پروو پروو میگه میرم قهوه خونه.من خیلی ناراحت میشم وقتی همچین کاری میکنه با خودم میگم اینو نگاه کن زنش تا این موقع شب بیداره تا اون بیاد خونه اینم تا میرسه خونه برمیگرده میره اینور اونور.گاهی وقتا هم شده تصمیم گرفتیم نیاریمش.شبا وسایلو توو خونه یکیمون به زور جا دادیم و چند شبی نبردیمش ولی بازم شنیدیم آخره شب همون شب توو قهوه خونه بوده.زنه خیلی خوب و نجیبی داره ولی نمیدونیم چرا همچنین رفتاری داره.هر چی هم بهش میگیم گوش نمیده میگه شما از من بکشید بیرون به من کاری نداشته باشید.همیشه هم دوست داره توو گردش های مجردیه ما هم باشه.من کمتر کسیو اینطوری دیدم.خودم خیلی از این کار بدم میاد.زن اون منتطرشه ولی اون بی تفاوت به این موضوع هر کاری دلش میخواد میکنه...أه..أه..چندشم میشه از همچین پسرایی..!!
من از الان مطمئنم از اون پسرای زن دوستو زن ذلیل خواهم شد چون از الان عاشق زن نداشتمم و ممنونم از دست پخت خوبش.خیلی خانمه اصلا نمیذاره توو خونه بیکار باشم. میده ظرف میشورم و دستمال کهنه میده(همون کت شلواری که دیشب توو عروسی پوشیدم.چون معتقده هر لباسیو 1بار بیشتر نمیشه پوشید)واسه گردگیری.هفته ای یه بارم لباسارو واسه شستن جم میکنه در این موردم لطفش شامل حال من میشه.دیدید چقد خانومه؟؟؟
همیشه تنهای عزیز ازم ناراحت نشید که کارهامو توجیه میکنم.این به خاطر شناختیه که از خودم دارم.به گروه ارکس تووی مجالس مشروب میرسه دوستام میخورن ولی البته اونیم که شبا مثل خودم میره خونه مثل خودمه و رد میکنه.اون دوتا میخورن .من بهشون گفتم مشروب میاد حتی ازم نپرسید میخوری یا نه؟میخورید بخورید نمیخوریدم خود دانید.من با اونا نمیگردم و واسه رفت و آمدم با اونا حد و مرز گذاشتم تا رفتارشون روم تاثیر نذاره.ما فقط واسه مراسم ها همدیگرو میبینیم.در ضمن جاهایی که ببینم خلاف صد در صده پامو نمیذارم.مثل پارتی ها یا مهمونی های مجردی.حتی اگه پیشنهاد پولی چشمگیریم داشته باشه.
من واسه نگرانیه خانمها در این مورد خیلی اهمیت قائلم وبهشون احترام میذارم و حتی دنباله کسی میگردم که اینجور مسائل واسش اهمیت داشته باشه.نه اینکه بگه هر کاری دلت میخواد بکن.من خانواده دوستم.هیچ وقت نمیذارم چیزی جای خانواده رو واسم پر کنه.من از 9سالگی به این شغل علاقه داشتم و توو مجالسی که ارکس بود جای من پشت ارگ پیش نوازنده بود تا اینکه خودم ارگ گرفتمو 6 سال آموزش دیدم.الانم از کارم راضیم.خوب ارگ میزنم وبهتر از خیلی همکارانم مردمو شاد میکنم اگرم پابده توو مراسمهای فرهنگی شرکت میکنم.واسه مدارس آهنگهای سرود می سازم و در گروه موسیقی دانشگاه شرکت دارم.
از زندگی راضیم.خدا هوامو داره ولی بازم تنهاییه که اذیتم میکنه.
بازم خوشحالم شمارو دارم.تسوکه عزیز حرف شما هم خوب بود ولی امیدوارم در مطلب اخیر منظورمو رسونده باشم که اصلا و ابدا به هیچ عاملی اجازه نمیدم توو زندگیه من اختلال ایجاد کنه.اراده ی کنترل نفسمو دارم ولی با حرفی که امشب از برادرم که دو سال از من کوچیکتره شنیدم مطمئن شدم این نیاز توو خانواده ی ما ارثیه ولی ارث از کی نمیدونم.پدرم که 28 سالگی ازدواج کرد...منو داداشم به کی کشیدیم نمیدونم ..!!
بازم مرسی از دوستان...جدا وقتی نظرات شمارو میبینم خیلی شاد میشم.حرفاتون بهم انرژی میده و نظرات شماء که تو توو روحیه ام تاثیر مثبت گذاشته !!!!!
شب بخیر
تشکرشده 39 در 9 پست
سلام دوستان...
من باید واسه فراموش کردن دوستی قبلیم چیکار کنم.اون دختر خوبی بود ولی بخاطر اینکه نسبت به روحیاتش شناختی نداشتم ونتونستم اونطور که اون میخواد شادش کنم گذاشت رفت با کسی دوست شد و حالا هم چون فهمیده اون پسره قصد بدی از دوستی باهاش داره تصمیم به جدایی با اون داره ولی حاضر نیست بهم برگرده.بیشتر از هر کسی دوستش دارم و بهترین دورانه دوستیم با اون بود.اون افسرده هست و فقط فکر خودکشی داره.من اولش شادش میکردم ولی خودمم یواش یواش مثل اون شدم.از کسی امارشو گرفتم میگن داره از اون یکی جدا میشه ولی خودش نغض میکنه.خیلی مغروره نمیدونم داره بهم دروغ میگه که هنوز با اونه یا آمار اشتباه دستم رسیده.اول که از دوستش تعریف میکرد من فهمیدم اون پسره آدم عوضییه ولی هر چی بهش گفتم نخواست قبول کنه یا شاید این کار و کرده ولی به خاطر کم نباوردن جلوی من داره نغضش میکنه.
شخصیت جذابی داره ولی به خاطر مشکل خانوادگییه که داره و اونطور که ادعا میکرد کسی درکش نمیکنه احساس میکنه تنهاس.من دوسش دارم ولی بهخاطر خیلی از بدیهاش نمیتونم ببخشمش.احساس میکنم نیاز به راهنمایی داره ولی هم از دست من بر نمیاد اگرم بر بیاد به حرفم گوش نمیده...
اینو گفتم چون باز امروز بیادش افتادم.نیاز به یه همدم توو زندگیمو خواستم با رابطه ی طولانی با اون جبران کنم تا زمان ازدواجم برسه ولی نشد.دیگه واقعا دارم دیوونه میشم از یه طرف خاطرات این از طرفی نیاز شدید به یه همسر داره عصبیم میکنه....
مرسی ممنون که بازم به حرفای خسته کننده ی من گوش دادید.
تشکرشده 2,174 در 573 پست
ادما بعد از هر شکست عشقی و جدا شدن از طرف فقط خوبیهای فرد و بزرگنمایی می کنن و حس می کنن که بدون این فرد زندگی محاله.
خانمها و اقایون متاهل که درجه احساسشون بالاتر از درجه منطقشونه و دختر و پسرای هم سن و سال شما جزءاین افراد هستن و متاسفانه در این مرحله حس می کنن که بدون اون فرد نمی تونن زندگی کنن متاهلاش تصمیم غلط گرفته و رابطه اشتباه و ادامه داده و صاحب فرزند هم می شن و تازه یاد طلاق میفتن و مجرداشم حس تنهایی کلافشون می کنه یا به طرف همون فرد که قبلا باهاش مشکلاتی داشتن بر می گردن و یا به سمت فرد دیگه.... و متاسفانه ازدواج و بعد از مدتی طلاق.
من نمی دونم چرا بعضی ها در امر ازدواج اینقدر عجله می کنن. نگو تو زندگی متاهلی داری و نفست از جای گرم در میاد. می دونید ازدواج بخشیش از تنهایی در اومدنه و داشتن همدم بقیش مسوولیته بالاخص وقتی بچه هم وارد این رابطه می شه.
واقعا نمی دونم چرا این همه عجله؟؟؟ شما تفکراتت خوبه و قطعا چند سال دیگه مرد زندگی خوبی خواهی شد ولی واقعا الان خیلی زوده.
حداقل سربازیت و برو از اون نمی تونی فرار کنی یا بعد از نامزدی بری. بعدش از مادرت بخواه برات اقدام کنه. هر چند به نظر من بازم زوده. اما باز اون جوری مامانت انگشت روی دخترای خوب ونجیب می ذاره و تو فقط مسوولیت تحقیق و صحبت کردن و سنجیدن موضوع و داری. با این همه احساسی که تو داری خودت انتخاب نکنی بهتره.
اگه کاری و با دید مثبت نگاه کنی راحتتر از پسش بر میای.
درسته که من خانمم و سربازی نرفتم اما یه پسر کوچولوی نمک دارم که از خدامه زودی بره سربازی و واسه خودش مردی بشه.
تا اونجایی که می دونم سربازی علاف گشتن و یادگاری نوشتن تو پادگان نیست صرفا صبح زود از خواب بیدار شدن و کلاغ پر رفتن هم نیست. بد نگاه نکن به این موضوع. باور کن که باید بری و مطمئنا بعدش خودت خواهی گفت چه خوب شد که رفتم مثل خیلیا که دیدم همین و می گن.
سربازی واسه زیر دیپلمیها یه ذره سختته.
امیدوارم به جای اینکه بشینی و همش به داشتن یه زن فکر کنی زودتر بجنبی تا دختر خوب از دستت نره.
موفق باشی
sisili (سه شنبه 09 آذر 89)
تشکرشده 39 در 9 پست
سلام...
ممنون از راهنماییتون.به خدا من خیلی انرژی میگیرم وقتی راهنمایی های شما دوستان خوبم رو میبینم.همه ی حرفاتون درست و منطقیه.هیچ شکی نیست من خیلی احساساتیم.بله....هستم..من اسفندیم و احساساتی بودن جز یکی از خصوصیات بارز اسفندیاس....همچنین زیبا پسندی..من واسه خرید هم میرم حتی اگه سه روز بگردم اگه اونیکه بدلم بشینه رو پیدا نکنم عمرا نمیگیرم.سلیغم توی همه چی عالیه(این حرف اطرافیانمه).سخته یه دختر خوشگل وخوب ونجیب پیدا کردن ولی ممکنه.من میخوام اونی رو که میخوام پیدا کنم وگر نه دخترای فامیل برای من زیادن ولی خوشگل نیستن اما مطمئنم چندتاشون خیلی نجیبن و همینطور مطمئنم اگه مادرم باهاشون صحبت کنه نه نمیگن ولی......اصلا به دلم نمیشینن.
من با یکی از دوستام حرف زدم چون خودش بهم نیاز داره قرار شده کار مورد علاقه امو بهم یاد بده.تا هم به اون کمکی بشه هم من سریعتر به شغل مورد علاقم دست پیدا کنم.البته منظورم ارکسی نیستا..منظورم میکس و مونتاژ فیلم های عروسیه..کلاسارو شروع کرده گفته به محض اینکه یاد بگیری خودم بهت کار میدم..شغل خوبیه اگه ادامه پیدا کنه میتونه به زدن یه آتلیه ختم بشه..تا اونجایی که من شنیدم سربازی فقط 2 ماهه آموزشیو سخت میگیرن بقیه اش خاطرات خوشه.نشنیدم توو این مدت خیلی گیر بدن نمیدونم چه منفعتی توو ادامه ی سربازی بعد از 2ماه هست.شاید شما راست میگید من تجربه ای نداشتم ...
من با توجه به اینکه بیشتر از همه دوستان واطرافیانم توو جامعه بودم تجربه های زیادی کسب کردم.کتابهای زیادی راجب ازدواج و انتخاب همسر خوندم ولی متاسفانه ضعف بیان دارم.احساس میکنم اگه یه دنیا کتابم بخونم به محض اینکه روبروی یه خانم محترم بایستم ترس اینکه نکنه نتونم روش تاثیر بذارم تمام وجودمو آب میکنه و همه چی یادم میره.تقریبا تمام راه های انتخاب همسر و اینکه باید از هر لحاظ با هم تناسب وتفاهم داشته باشیم رو میدونم و توو انتخاب همسر دست از پا خطا نمیکنم و احساساتی عمل نمیکنم بلکه هر چقد هم طرفمو دوست داشته باشم تا بهم نخوریم ازدواج بی ازدواج.من حتی از شرایط ازدواجو سختیه چرخوندن زندگی و مسئولیت های یک مرد به عنوان همسر خبر دارم ولی تنها چیزی که سد راهمه کارهاییه که باید تا مرحله ی ازدواج انجام بدمه.مثل سربازی..تحصیل..ماهر شدن توو کار و ایجاد شغل و در آمدی ثابت..نمیخوام وقتی اقدام میکنم نقصی داشته باشم..(البته من از مووووووووووش میترسم نمیتونم در برابرش از زنم دفاع کنم !!!!)
راستش پدرم بهم خونه میده..مشکل اصلی خیلی از جوونارو ندارم...چون پسر بزرگم و آرزوشون(اونطور که گفتن) دیدن عروسیه منه پس خرج عروسیمم میدن..ما وضع بدی نداریم ولی من نمیتونم از پدرم توقع داشته باشم که خرج زندگیمم بده که!!! رو این حساب باید حتما کار داشته باشم.بقیه چیزا حله...کارم در مرحله ای که تجربه ی کافی رو کسب کنم میتونه واسم شغل بسیار پر در آمدی باشه.از این لحاظ تامینم و فقط نیاز به یه زمان کوتاه واسه کسب تجربه دارم.ولی یه سوال...میشه بپرسم چرا نمیشه بعد از نامزدی سربازی رفت؟؟؟دیگه هر دختری 2سال و میمونه.
بازم ممنون از راهنماییتون sisili عزیز.راهنماییه شما خیلی واسم مفیده...لطفا به سوالم جواب بدید...
mohammad lover (پنجشنبه 11 آذر 89)
تشکرشده 2,174 در 573 پست
سلام
باور کن خیلی بچه ای. البته بچه نه به معنی بد بلکه خوبه که کودک درونت اینقدر بیداره. اما خب بازم می گم واسه ازدواج زوده.
صرف اینکه می دونی ازدواج چه مشکلاتی داره کفایت نمی کنه اینکه کتاب خوندی کافی نیست. باید به بلوغ فکری برسی که هنوز تو نرسیدی.
امیدوارم ناراحت نشی از حرفام.
اما سوالت: خب دوست خوبم شما خودت می دونی نامزدی یعنی چی؟ یعنی دو طرف شناخت بیشتری از هم پیدا کنن و در ضمن خوش بگذرونن . خب شما می خوای یه دختر بیچاره و نامزد خودت کنی بعد بذاریش و بری سربازی؟؟؟؟؟ خب دیگه چه شناختی چه کیف کردن و خوش گذرونیی چه کشکشی چه دوغی؟؟؟؟
پسر خوب اینقدر هول نزن. خدای مهربون همسرت و پیشا پیش با توجه به شناختی که از تو بهتر از خودت داره گذاشته کنار.
برو کارات و ردیف کن که خدا به موقش اونو می ذاره سر راهت ناخنک نزن .
این و جدی بگم محمد عزیز هر کاری یه سنی داره شما مطمئن باش با چیزایی که از پدر و مادرت گفتی اونا بیشتر از شما دوست دارن که ازدواج شما رو ببین منتها حتما اونا این بلوغ و توی تو ندیدن که دنبالش نیستن.
تو فعلا سربازیت و برو.
من حس می کنم تو برای فرار از سربازی و سختیاش می خوای یکی و اینجا داشته باشی تا با حرف زدن و فکر کردن نقشه کشیدن واسه اینده باهاش وقتت و اونجا بگذرونی. تو رو خدا یکی و اینجا اسیر خودت نکن. به سلامتی برو سربازی و برگرد اون وقت همه استینا رو بالا می زنیم و واست یه دختر خوب پیدا می کنیم. هممونم یادیتیم و واست دعا می کنیم. برو خوش باش.
موفق باشی
sisili (پنجشنبه 11 آذر 89)
تشکرشده 39 در 9 پست
با سلام ....
دوست خوبم sisili عزیز.ممنون از راهنماییتون حرفاتون کاملا مفهوم بود و تا اینجا من کاملا متوجه حرفاتون شدم منم متوجه ام که خیلی احساساتیم و هنوز به بلوغ فکری نرسیدم و نمی تونم به ازدواج فکر کنم ولی یه مشکل اساسی من تنهاییه و نداشتن انگیزه واسه ادامه ی یه زندگیه موفق.و متاسفانه تنها چاره ی بدست آوردن انگیزه رو داشتن یه مسولیت میدونم ولی فعلا هیچ مسوولیتیو توو زندگیم احساس نمیکنم و این باعث شده نسبت به تلاشم به زندگی بی انگیزه بشم.فکر کردم که شاید داشتن کسی که وجودش واسم مسوولیت بیاره میتوونه منو به تلاش توو زندگی مصمم تر کنه ولی مثل اینکه ممکن نیست و همچنان باید با چنین احساس بدی زندگیمو بگذرونم.آخه واسه یکی از اوام ما اتفاق افتاده که با وجود همسر تازه تلاش برای زندگیشو شروع کرده و حالا بدون هیچ سختی داره زندگی میکنه.طرف آدمی بود که تا حالا وضعیت زندگیش اشک آدمو در میاورد حالا مثل یه آدم با شخصیت مشغول به کار مورد علاقه اش شده و روز به روز داره بیشتر پیشرفت میکنه.
بازم ممنون از راهنماییتون و اینکه وقتتونو پای خوندن مطالب من گذاشتید
وقت بخیر
تشکرشده 2,174 در 573 پست
[size=medium]سلام
حالا هم می تونی با یاد اون تلاش کنی تا بتونی باهاش ازدواج کنی تو که هنوز ندیده از دست پختش و ... تشکر میکنی به خاطرش تلاش کن تا اونم از تو ممنون باشه [/size]
sisili (یکشنبه 14 آذر 89)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)