سلام.من که به حرفتون گوش دادم.باهام قهر کردین
تشکرشده 1,673 در 522 پست
سلام.من که به حرفتون گوش دادم.باهام قهر کردین
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
تشکرشده 2,459 در 516 پست
نه چرا قهر. من از هر شب ميام اين جا و دنبال يكي ميگردم تا بهش كمك كنم.نوشته اصلی توسط مینا چ
حالا ميريم براي گام هاي بعدي.
به كدوم حرفم؟ حل مسائل جنسي؟نوشته اصلی توسط مینا چ
اگه منظورتون مسائل جنسي است، خب چقدر بهتر شد؟ شوهرتون راضيه؟ آخه خيلي مهمه كه اون به ما و شما اعتماد كنه. اگه از ارتباط جنسي راضي باشه، ميشه خيلي بيشتر باهاش ارتباط برقرار كرد؟
جواب بدين تا بريم مرحله ي بعد؟
در ضمن، اگه يه دقت كوچولو به تاريخ ارسال هاي قبلي تون بياندازيد، مي بينيد كه در طي 20 روز يه مشكل شما، تقريبا حل شد. تازه اونم مشكلي كه به نظر بدترينش ميومد. پس حالا مطمئن باشيد كه اگه حرف گوش كنيد، تا 2 ماه ديگه، زندگي تون از اين رو به اون رو ميشه.
راستي دقيقا جمله ي شوهرتون را كه در تشكر از ما گفت، اين جا بنويسين. دقيقا چي گفت؟
از روي جمله اش مي خوام به طرز فكر و اعتمادي كه به ما كرده، پي ببرم.
tesoke (چهارشنبه 17 آذر 89)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
سلام. آره خوشحاله ،میگه حتی همین که تو در این باره رفتی راهنمایی گرفتی خوشحالم میکنه،خدا کنه همه چی درست شه.تموم مشکلاتمون.
وقتی از شماها واسش گفتم، گفت: از طرف منم ازشون تشکرکن چقد خوب که الانم کسایی هستن که به فکر زندگی دیگرانن.
منم ازتون ممنوم که بهم امیدواری میدین و میگین ناراحت نباش کمکت میکنیم.
خیلی ممنونم
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
آفتاب همدرد (جمعه 03 دی 89)
تشکرشده 2,459 در 516 پست
خب همبن که او به ما اعتماد کنه، نوید این را میده که خودش هم حاضره تا با ما راه بیاد تا مشکلاتتون حل بشه. من حسم میگه که به زودی خیلی با هم بهتر و عاشقانه تر زندگی خواهید کرد.
خب حالا مشکل دوم چیه که قراره حلش کنیم؟
tesoke (چهارشنبه 17 آذر 89)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
خیلی ازتون ممنونم.
همون طور که گفتم .هنوزم خیلی به خونوادش بها میده. هر اتفاقی که میفته از من پنهان میکنه.میگه نمیدونم خانم برادرم چی کاره است!!!!!!!چی خونده!!!!!!!کجا کار میکنه!!!!!!(حالا چه اتفاق مهمی باشه یا یک چیز بی ارزش نمیدونه!!!!!!)وقتی باخونوادش هستیم خیلی میگه و میخنده و موضوعات جالب سرکارش تعریف میکنه اماتو خونه مامانم اینا که روزه سکوت میگیره و لام تا کام حرفی نمیزنه .اگه ازش سوال بشه در کمترین جملات ممکن پاسخ میده.
خانوادش با من برخورد خوبی ندارند اما حتما باید بریم خونشون و اونجا مثل بچه های کوچیک من کنترل میکنه!
چرا باصدای آروم تشکر کردی؟ چرا بشقابو از دست مامانم نگرفتی.مینا با توام مامانم با تو بود مینااااااااااچرا با موبایلت ور میرفتی؟ چرا چرا چرا. زود باش چاییت بخور تا بریم!
به مجرد اینکه میایم بیرون خوب میشه و اگه اعتراضی کنم میگه آها باز اومدیم خونه مامانم باز تو شروع کردی. شد یه دفعه ما بیایم اینجا بعد تو دعوا درست نکنی؟؟؟؟؟؟؟
روزای تعطیل کمکم میکنه. واسم کادو میخره باهام مهربونه( به شرط اینکه انتقادی نکنم )ولی خونه اوناکه میرسیم........
تحمل رفتار اونا و همسرم از دوطرف داغونم میکنه واسه همینم ازشون میترسم و نفرت دارم.
یه بارم باهاشون درد دل کردم درمورد رفتار پسرشون با من یه چیزیم کم اوردم.
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
آفتاب همدرد (جمعه 03 دی 89)
تشکرشده 3 در 3 پست
salam mina jan
khaharam shoma be karaye ona kari nadashte bashin shayad shoharetun fek kone hasudit mishe k ba khunevadeye khodesh ertebate khobi dare, be nazare man harchi bastegi be zano shohar dare age zan ta jaye k mitune shoharesho khosh negahdare shohar ham hamun karo mikone ama nemidunam azizam chon man khodam awal inke ezdevaj nakardam dowoman inke age ezdevaj konam ba famile shoharam zendegi nemikonam chon mano namzadem har2 oropa hastim,
mowaffaq bashi dar tule zendegit mina jon
fereshta-omid (چهارشنبه 17 آذر 89)
تشکرشده 2,459 در 516 پست
خب من این جا دو تا مشکل دیگه میبینم. یکی این که شوهرتون تو خانه ی مادرش با شما خوب رفتار نمی کنه. دوم این که خستگی هاشو واسه خونه داره و خنده هاشو واسه خونه مادرش و بین دوستان.
پس ما 3 مشکل را طرح کردیم:
1) مشکل جنسی
2) بد رفتاری در خانه ی مادرش
3) سکوت و خستگی در منزل
حالا روش یه ذره بحث میکنیم، در مشکل 1، مقصر بیشتر شما بودین و خدا را شکر داره حل میشه. مشکل دوم بیشتر مقصر شوهرتونه و همچنین مشکل 3. اما مشکل 3 بین خیلی از مردها وجود داره. خیلی از مردها این مشکل را با همسرشون دارند. فعلا روی 2 کار می کنیم تا بعدا برسیم به مشکل 3.
برای حل مشکل 2، بهتره وقتی همسرت خسته نیست و داره توی خونه باهات قشنگ حرف میزن، (یه وقتی که با هم خیلی تو خونه رفیقین) (وقتی از سر کار میاد نه هان، چون مردا موقع خستگی حوصله هیچ حرف زن را ندارند.)
تو اون لحظه خیلی مهربانانه و با همون تکنیک های زنانه که خودت بلدی، یه آرایش خوب و لباس خوب و ...، آروم باهاش این حرفا را بزنی.
شما: شوهر خوبم ، من یه ماه پیش که با مشاوره توی این سایت حرف میزدم، گفت که شما دو تا مشکل دارین. یکی مشکل جنسی و دیگری این که شوهرت توی فامیل هوای تو رو نداره. مشکل اول مقصر تویی و دومی شوهرت.
شوهرتون: خب.
شما: البته گفت که مشکل جنسی که من مسببش هستم سبب شده تا شما با من بدرفتاری کنید.
شوهرتون: خب.
شما: مشاور گفت که باید با همدیگه تمرین کنین تا همزمان این دو مشکل حل بشه و یکی به تنهایی حل نمیشه.
شوهرتون: یعنی چی؟
شما: یعنی مثلا یک ماه هدفمون این باشه که من روی رفع مشکل جنسی کار کنم و شما هم توی خانه ی مادرت اون حرفا را به من نزنی.
شوهرتون: خب!
شما: مشاور گفت که توی این یک ماه، من باید همش به خودم برسم و توی خونه آراسته باشم. از لحاظ جنسی براتون خوب عمل کنم. وقتی میام کنارت، بوی ادکلن تنم بپیچه تو صورتت و خلاصه باید یاد بگیرم که بهترین لباسهامو برات بپوشم. (کلی از اینها را ردیف کن تا شوهرت بفهمه، در صورت همکاری، چیزای زیادی بدست خواهد آورد.) و شما توی این یک ماه، باید سعی کنی احترام منو توی فامیل نگه داری. بهم نگی چایی تو زود بخور. نگی، حواست کجاست و ... .
شوهرتون: حالا باید چی کار کنیم.
شما: هیچی دیگه، همین ها رو تمرین کنیم و مشاور گفته باید به هم دو تا قول بدین. 1) هر کسی که از عملکرد طرف مقابل ناراضی بود، باید اجازه داشته باشه تا بگه. 2) طرف دیگری هم باید یه عذرخواهی کوچولو موچولو کنه و قول بده که دیگه تکرار نشه. یعنی اگه شما از ارتباط جنسی ناراحتین، حق دارین، خیلی راحت بگین و من نباید ناراحت بشم و باید قول بدم بهتر عمل کنم و اگه شما هم به من بی احترامی کردین، من حق دارم که بعدا توی خونه ی خودمون (و نه خونه ی مادرت) ازت گلایه کنم و شما نباید ناراحت بشی و باید یه معذرت خواهی کوچولو موچولو از من بکنی.
شوهرتون: خب.
شما: من می خوام همه ی سعیمون را برای خوشبختی مون بکنم. من عاشقتم و می خوام بیشتر باهات خوب باشم. (حالا وقتشه تا کلی از این کلمات عاشقانه بهش بگی و خوب بیاریش تو گود) شوهر گلم، میای این یه ماهه این برنامه را با هم اجرا کنیم؟ مشاور قول داده اگه این برنامه را اجرا کنیم، کلی از مشکلاتمون حل میشه.
حالا این نمایش چند دقیقه ای را با همسرت اجرا کن و جواب او را کامل این جا بنویس تا بریم مرحله ی بعد.
tesoke (پنجشنبه 18 آذر 89)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
چقد کامل نوشتین.مرسی:P
حتما اینارو بهش میگم،خداکنه مثل نمایش شما بگه خب
بازم ممنون
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
تشکرشده 1,673 در 522 پست
آقای تسوکه و سایر دوستان خوبم خیلی دلم گرفته توروخدا کمکم کنید.
چند روز بود که شوهرم مریض بود مثل پروانه دورش چرخیدم، نصف شب میدیدم تب داره واسش قرص می آوردم. از سر کار که میومدم بلافاصله واسش سوپ میذاشتم. حتی مامان وبابام اومدن دیدنش.مامانم دو میلیونم واسه اینکه میخواست ماشین بخره بهش دور از چشم من داده بود.هر سه تا داداشم چندین بار زنگ زدن و حالش پرسیدن.(واسه یه سرماخوردگی ساده)
همه چی خوب بود تا اینکه دیشب بعد از اینکه کلی درمورد مدل ماشین حرف زدیم و خلاصه باهم خوب بودیم بهم گفت باید یه ماموریت 27 روزه برم کرمانشاه!!!!!!!!از سردی و دوری راه و همه چی گفت جز اینکه دلواپس منم هست و دلش واسه منم تنگ میشه! سعی کردم طاقت بیارم اما نتونستم و بعد چند دقه در حالی که اشکام میریخت رفتم سرم رو شونش گذاشتم و برای اولین بار غرورم شکستم و گفتم 27 روز خیلی زیاده دلم واست تنگ میشه من نمیتونم طاقت بیارم و هیچ جای دنیا مثل خونه خود آدم نیست و .......
ولی درجواب میدونین چی شنیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هش هش. الهی بمیری از دستت راهت شم. مینا آرزوی مرگت میکشم!!!!!!!!!!!!!!اصلا دلم واست تنگ نمیشه تازه یه نفس راحت میکشم.
منی که این چند وقته هرجور تونسته بوده بهش محبت کرده بودماز این گرفته که بهش اس ام اس میدادم عزیزم وقت کپسولته تا اتوی لباساش و ....
اصلا انتظار شنیدن این جواب نداشتم. داشتم از غصه دق میکردم .در اتاق بهم کوبید و رفت بیرون .بس که گریه کرده بودم چشام باز نمیشد که یه دفه پدر و مادر شوهرم اومدن خونمون!!!!!!!!!!!111 به شوهرم گفتم چون چشام اینجوریه از اتاق نمیام بیرون که گفت غلط میکنی میری دست و صورتت میشوری و جیک نمیزنی.
همین کار رو انجام دادم ولی مشخص بود که میفهمن و ازمون سوال میکنن.
ولی بازم طبق معمول مامان (ببخشید کثافت وبیشعورش) بغ کرد و هیچی به پسر آشغالش نگفت که بماند با هر حرف من یه نچ میکرد و شوهر بیشعورمو به جون من مینداخت.
مثلا گفت مامان من هروقت میخوام جایی برم این منو دقم میده گفتم اینجوری نگو مامانت باورشون میشه من فقط گفتم دلم واست تنگ میشه همین که با نچ کردن مامانش شروع کرد به داد زدن که بیشعور به مامان بدبخت من چی کار داری هرزه!!!!!!!!!!!(اصلا تا حالا جایی تنهایی نرفته بود که من دقش داده باشم) مثل چی دروغ میگه. جلو مامان باباش دور برمیداره.
گفتم آخه همه مامانا حرف بچشونو باور میکنن گفت خفه شو از مامان من هیچی نگو و مامانشم دقیقه ای یه بار پا میشد بره که بابای بیچارش میگفت بشین و از یه چیز دیگه صحبت میکرد.
میوه اوردم شکلات چایی هیچی از دست من نگرفت تا پسرش بهش بده. انقد میلرزیدم که خدا میدونه مثل درخت بید ولی اون فقط به مامانش تعارف میکرد و واسش میوه پوست میگرفت و بردش پیش بخاری سردش نشه.
اگه کار بدی کرده بودم دلم نمیسوخت ولی من فقط براش ابراز احساسات کرده بودم، اونم از مامان بیشعورش که همیشه نمک به زخمم میپاشه چه مقصر من باشم چه پسر احمقش. بعد از رفتن اونا اومد وگفت من حرفم پس میگیرم همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
بچه هادوست دارم بمیرم و از دست اون و خانوادش راحت شم ولی حتی لیاقت مردن هم ندارم. اون از رفتار خانواده من و این از....
فقط دعا میکنم خدا همینا رو سر دختر پرفیس و افادش بیاره که بفهمه من چی میگم .اگه دیشب برعکس بود و بچه خودش از دست من اشک میریخت منو حتما دوتیکم میکرد.
تورو خدا بگین چی کار کنم؟ این حق من نبود!!!!!!!!!!!!! امروزم بس که چشام پف کرده بود مجبور شدم مرخصی بگیرم و توخونه باشم.دارم از فکر و خیال دیوونه میشم
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
آفتاب همدرد (یکشنبه 05 دی 89)
تشکرشده 2,174 در 573 پست
سلام
شرایط سخیته طاقت بیار و بهترین راه و پیدا کن با چیزی که شما تعریف کردی خب شما مقصر نبودی.
من فکر می کنم مامان ایشون 1- خیلی رو بچه هاش نفوذ داره 2- شدیدا دل نازکه و با کوچکترین بی محلی از بچه هاش دلش می شکنه و بچه ها با همین عادت رفتاری که باید خیلی هوای مامانشون و داشته باشن بزرگ شدن. بچه ها یاد گرفتن حتی به خاطر به دست اوردن دل مادر دل دیگری را بشکنن. ( البته این حدس منه)
بهترین کار اینه که شما ریشه مشکل و در بچگی شوهرت پیدا کنی و فکر میکنم مشاور رفتن بهترین راه حله.
اگر می تونستی با مادر شوهرت هم رابطه دوستانه ای برقرار کنی می تونستی از این طریق دل شوهرت و به دست بیاری.
البته من معتقدم هر کس یه طرفه بره پیش قاضی راضی بر می گرده در این زمینه باید حرفای شوهر شما رو هم شنید.
اما با توجه به حرفای شما خب این همه تفاوت بی انصافیه.
چند روزی باهاش سر و سنگین رفتار کن البته وظایف زنانگیتو به نحو احسن انجام بده قهر نکن صحبت کن منتها در حد ضرورت وقتی خودش سر صحبت و باز کرد بدون اینکه گریه کنی بهش بگو چقدر از کار اون روزش ناراحت شدی بگو قرار بود یک ماهی با هم تمرین خوب بودن و خوب زندگی کردن و بکنیم بگو که من فقط ابراز احساست کردم.
در ضمن بعضی مردا خودشون می دونن مثلا ماموریتی که دارن می رن چقدر برای همسرشون سخته و یا فلان کاری که می کنن چقدر همسرشون و اذیت می کنه واسه همینم وقتی همسرشون کوچکترین اشاره ای به ناراحتیش و یا دلتنگیش و... میکنه اونا به هم می ریزن.
شاید همسرت توقع داشته خیلی قشنگ بهش بگی برو خدا پشت و پناهت امیدوارم هر چه زودتر این 27 روز بگذره اما خداییش واسه من دوریت خیلی سخته.
باید قلق شوهرت و پیدا کنی و از همون راه باهاش ارتباط برقرار کنی.
موفق باشی
sisili (یکشنبه 05 دی 89)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)