به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 50
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 دی 89 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1389-8-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,756
    سطح
    24
    Points: 1,756, Level: 24
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سلام سارای عزیزم
    من نمی دونم حرفام درست هست یا نه اما چون احساس کردم که مثل شما احساساتیم گفتم بهت بگم
    من متولد خردادم فکر می کنم شما هم خردادی باشی
    می دونی من ازدواج نکردم اما در برخورد با دوستم یا پدر و مادرم همین جوریم مثل شما ازشون توقع دارم که مثل من خیلی اخساساتی باشن و خیلی زود رنجم و ناراحت می شم زودم گریه ام میگیره
    اما یه چیزی رو یواشکی بهت بگم همه عاشق این رمانتیکی تو هستم فقط به شرطی که یکمی کمش کنی
    اگه باور نداری یه مدت رمانتیک نباش و بی تفاوت باش
    وای اون وقت می بینی همسرت میادو میگه سارا جونم چرا تو عوض شدی
    چرا دیکه مثل قبل نیستی
    و.....
    اما واسه کنترل این حس قشنگت هر روز دعای نادعلی رو بخون
    خیلی خوبه بهت آرامش میده
    خدا کنه درست راهنماییت کرده باشم

    مواظب حس قشنگت باش

  2. 3 کاربر از پست مفید negar1362 تشکرکرده اند .

    negar1362 (جمعه 01 بهمن 89)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 20:38]
    تاریخ عضویت
    1388-10-06
    نوشته ها
    233
    امتیاز
    3,606
    سطح
    37
    Points: 3,606, Level: 37
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    349

    تشکرشده 355 در 151 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سلام بر سارای عزیز.

    راستش من در مواقعی که می دونم کارم اشتباهه، اما احساسات رو نمی تونم کنترل کنم، "به شدت" خودم رو دعوا می کنم و در اون مورد یک قید روی زندگیم می گذارم.

    فرض کن مثلا می گم: اگر باز هم این اتفاق افتاد، "حق نداری" خیال پردازی کنی و به حرف احساساتت گوش بدی.

    این حق نداری رو اون قدر محکم برای خودم می گم و بهش عمل هم می کنم (گاهی حتی با یه سیلی آروم به خودم، خودم رو از فاز احساسات خارج می کنم) که آروم آروم تو اون زمینه قوی می شم.

  4. 3 کاربر از پست مفید reihaneh تشکرکرده اند .

    reihaneh (جمعه 01 بهمن 89)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 شهریور 91 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1389-5-28
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    2,798
    سطح
    32
    Points: 2,798, Level: 32
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    232

    تشکرشده 238 در 85 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سا را جان عزيز
    من كاملا شما را درك ميكنم منم دقيقا مثل شمام عاشق همسرم به قول شما وقتي دير ميكرد هزار تا خيال بد به سرم ميزد تصادف كرده اگه بميره چي من چيكار ميكنم و.. و گريه ميكردم وقتي خونه ميرسيد و من را با اون چشا ميديد ميگفت من نميميرم مگه اينكه تو با اين كارات منو بكشي و ...
    يا اگه به قول شما يه روز خسته باشه و شب بغلم نكنه ازش ناراحت ميشم و با كارام ازارش ميدم اما از وقتي بچه دار شدم يه كمي خوب شدم شايد بخاطر اينه كه محبت من بين فرزندم و شوهرم تقسيم شده و.. اما خيلي سعي ميكنم كه اين رفتارم را درس كنم اما نميشه كه نميشه و شوهرم هم ميگه تو از لحاظ محبت خيلي پر توقعي نمي دونم چيكار كنم
    پارسال روز تولدم خودم را بهتر از هميشه ازايش كردم چند جور غذا پختم انتظار داشتم شوهرم بهم حداقل تبريك بگه وقتي تا اخر شب منتظر موندم و ديدم نه از كادو خبريه و نه از تبريك مثل بچه شروع كردم به گريه و دعوا كه تو منو ادم حساب نميكني اگه منو دوس داشتي تاريخ تولدم يادت ميموند و ... اما باز اون بغلم كرد و ارامشم داد و گفت اينم كادوت

  6. 4 کاربر از پست مفید پاييز خزان2 تشکرکرده اند .

    پاييز خزان2 (دوشنبه 17 آبان 89)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    76
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    حالا دارم حرف مدیر همدردی را که در تاپیک "روزی فقط 5 دقیقه" برایم نوشت را می فهمم.
    مدیر درست می گفت که برخی از خانم ها به این کارها عادت می کنند و اگه یه بار انجام نشه بیچاره ای. می گفت برخی از خانم ها نمی توانند احساسات عاشقانه ی خودشون را به راحتی کنترل کنند. اونجا برام ملموس نبود ولی حالا دارم می بینم مثل این که کمی داره خطرناک میشه.

  8. 8 کاربر از پست مفید tesoke تشکرکرده اند .

    tesoke (چهارشنبه 19 آبان 89)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سارای عزیز؛ می دونی وقتی تاپیکت رو خوندم، وقتی گفتی: وقت بهم گفت شب بخیر؛ وقتی گفتی: شب تماما گریه کردم. وقتی همه ی اینها رو می نوشتی احساس می کردم که من هستم که دارم این حرفها رو می زنم و می نویسم. نمی تونم بگم که چقدر رفتارهات شده عین روزها و ماه های اول زندگی من! خدا می دونه چقدر از شبها تنها به این خاطر که چرا شوهرم امشب به گرمای شبهای قبل باهام گرم نگرفت گریه کردم. چه شبهایی به این فکر می کردم که اگه امشب از سر خستگی زودتر از من به رختخواب رفت و بدون هم به راحتی خوابش برد پس حتما این رفتارها براش میشه یه عادت و برای زندگیمون میشه یه عادت و من با این همه احساس چه جوری می تونم اون وقت اون زندگی رو تحمل کنم.
    چه شبهایی که تا صبح گریه کردم و صبح بیدار شدم با حالت طلبکارانه ای که چرا دیشب اصلا به من توجه نکردی؟! به اشک چشمام و به گریه کردن هام! یعنی دیگه برات مهم نیست اشکام! و بیچاره همسرم که با حالت تعجب نگاهم کرده و گفته: مگه دیشب گریه کردی؟ من خواب بودم؛ به خدا! نفهمیدم؛ چه جوری باید توی خواب می فهمیدم که تو داری گریه می کنی! و بارها و بارها این اتفاقات تکرار میشد و من یه شبی وقتی توی اوج احساس بودم به همسرم گفتم: باز با حالت اشک و گریه که چرا بغلم نمی کنی؟! و این بار دیگه با حالت عصبانیت بهم گفت: اصلا نمی خوام بغلت کنم؛ خوابم می یاد خسته ام!!!!!!!!چرا درک نمی کنی! و این حرفها محکم ترین سیلی بود که به گوش می خورد و من گریه می کردم. درسته! قهر می کردم و همسرم با حالت معذرت خواهی و منت کشی و نازکشیدن بازم راضیم می کرد اما یه جای کار ایراد داشت.
    بعد از مدتها پیگیری و مقاله و مشاوره؛ به چند تا نکته رسیدم:
    1. اینکه من شبها برخلاف روزها که یه دختر عاقل و بالغ و فهمیده هستم؛ فوق العاده احساساتی و وابسته به همسرم هستم.
    2. این رفتارهای من باعث شده که همسرم فکر کنه من اصلا درکش نمی کنم.
    3. این احساسات در مواقع نزدیکی عادت ماهیانه ی من شدیدتر میشن و من باید این مساله رو از مسائل هر روزام جدا کنم و برای همسرم توضیح بدم و احساس نیازی که این روزها بهش دارم رو.
    4. باید بپذیرم که مردها گاهی مثل یه فنر می مونن که اگر جدا بشن؛ با انرژی بیشتری برمیگردن.
    5. باید درک کنم که دوست داشتن همسرم نسبت به دوران نامزدی؛ شکل واقعی تر به خودش گرفته و من باید به دنبال ابراز احساسات واقعی تر باشم.
    6. باید وابستگی رو از خودم جدا کنم و در مواقعی که احساس کردم دارم احساساتم رو آبیاری می کنم برای یه لحظه به این فکر کنم؛ آیا چیز باارزشی هست که من بخاطرش می خوام گریه کنم؟
    7. باید منطقم رو در رفتارم نشون بدم تا انتظار برخورد منطقی تر رو داشته باشم و باید گذر زمان رو در نظر بگیرم؛ من به زمان نیاز دارم و به صحبت کردن با همسرم در مورد احساساتم.
    8. من باید بتونم خودم رو کنترل کنم! یه موقع هایی همسرم رو تنها بگذارم تا به نیاز مردونه اش که تنها بودن پاسخ بدم تا با قدرت بیشتری به سمتم بیاد.
    با همه ی این تفاسیر؛ من تا حدودی موفق شدم و البته بازم هم دارم تلاش می کنم که قدرت اشکهامو رو برای مسائل مهم تری نگه دارم و با اعتماد به نفس بیشتری همسرم رو به سمت شخصیت بالغانه ی خودم جذبم کنم؛ گرچه هنوز هم راه درازی رو در پیش دارم.

  10. 12 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 17 آبان 89), سوده 82 (چهارشنبه 02 مهر 93)

  11. #16
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سلام سارای عزیزم
    تاپیکت رو هول هولی خونده بودم
    امروز اومدم تا سر فرصت برایت بنویسم ...چقدر خوب هست که ما اینجا را داریم تا هم از احوال همدیگه آگاه شویم ... هم تجربیاتمون رو بگوییم و هم از تجربیات دیگران استفاده کنیم

    نمی دونم چرا ما انسانها خیلی زود فراموش می کنیم .. هم خوشی ها رو و هم ناخوشی ها رو

    همسرم عشق خودشو شدیدا بهم ثابت کرده
    ببین سارای عزیز خودت گفتی که همسرت شدیدا عشقش رو بهت ثابت کرده ... و یه چیزی رو بدون حرف مردها یکی است
    وقتی شوهرت بهت گفته دوستت داره نه برای همون لحظه یا یکروز یا یک ماه بلکه برای تمام عمرش تو را دوست داره و خواهد داشت
    از نظر مردها چیزی که مسلم و ثابت شده هست نیازی نداره که مرتب تکرار بشه اصولا مردها از تکرار کردن حرف ها بیزارن
    اینو بهت گفتم که یادت باشه ده ساله دیگه که دختر نازت توی بغلت هست داره واست شیرین زبونه می کنه نیایی اینجا بگی : نمی دونم همسرم منو دوست داره یانه ... آخه تازگیها کمتر منو بغل می کنه ... و از وقتی که دختر نازم اومده توجهش بیشتر به بچه هست و همش میگه نباید جلوی بچه اینجوری باشیم!!!
    اونچه که مسلم هست روز روشن هست ... ماست سفید و اینکه دلبندت تو رو دوست داره
    یادت رفت چه طور اون دوران فراق را سپری کردی؟
    یادت رفت برای اینکه فقط در کنارت باشه خدا خدا می کردی؟
    حالا به خاطر اینکه تو رو نبوسیده و مثل شبهای گذشته تو رو توی آغوشش نگرفته ... ازش دلخور شدی و زدی زیر گریه ... جای شکرش باقیه که خودت هم فهمیدی کارت بچه گانه بودی و صد آفرین بر تو که تا این موضوع زیادی بزرگ نشده اومدی اینجا مطرحش کردی
    سارای عزیزم ....
    ما زنها هممون نیاز داریم که نهال عشقمون توسط شوهرمون با کلمات زیبا و عاشقانه همیشه سر سبز و پر طراوت بمونه
    خود من دلم می خواد علی روزی صد مرتبه بهم بگه دوستم داره
    قبلا ها کافی بود که یه روز صد بار گفتن ِ دوستت دارم و تنها عشق زندگی من هستی ... بشه نود و نه بار
    دقیقا مثل تو غمبرک میزدم که
    :تو منو دوست نداری... منو نمی خوای .... تو اصلا منو درک نمی کنی .... چرا خواستی بری بیرون نگفتی دوستم داری ... چرا وقتی برات چایی آوردم دستم رو بوس نگردی .... چرا چرا چرا
    خوب اوایل ازدواج مردها همش ناز زناشون رو می خرن ولی کم کم خسته میشن
    اینجاست که من و تو و همه ی زنها باید زرنگ باشیم و نگذاریم این ابراز عشق و علاقه برای اونها تکراری بشه
    نباید همیشه در دسترسشون باشیم ... گاهی دوری کردن و صبر کردن و اهمیت ندادن به این احساسات زودگذر نتیجه های بسیار بزرگی داره
    اینجاست که خودمون باید نهال عشقمون را آبیاری کنیم و سرپا نگهش داریم
    مطمئن باش همین که خودمون اولین قدم تلاش رو برداریم شوهرانمون صد تا قدم برامون بر میدارن
    من اون دختر مغرور بیرون از خونه در کنار همسرم عین یک کوچولو بی منطق رفتار می کنم
    فکر می کنی همسرت چرا تو رو پسندید؟
    از این رفتارهای عاشقانه ی تو خبر داشت؟... احساسات داغ ِ تو رو دیده بود؟ مهربونی هات رو فهمیده بود؟
    نه ... اون فقط یه دختر مغرور و محکم و نجیب رو دیده بود همین
    قبل از آشناییتون رو یادت بیار
    مردها عاشق اون غرور به جا و به اندازه ی زنشون هستند
    یادم میاد شادی بهم گفت مردها از زنی که غرورشون رو بی خود و بی جهت بشکونه خوششون نمیاد

    و حالا تو ... اون دختر مغرور بیرون ... برای همسرت شدی یه دختر کوچولوی لوس و بی منطق

    عزیزکم .. سعی کن هر موقع این احساسات به سراغت اومد بهشون مجال پر و بال ندی و مرتب به خودت تکرار کنی که
    دلبندت تو رو دوست داره ... صبر کنی و بدون اینکه توی چهره ات نشون بده با ملایمت و مهربونی منتظر باشی ... همسرت همچین دلش واست تنگ بشه که نگو....

    خوشحالم که در کنار دلبندت خوب و خوش هستی عزیزم ... برای خوشبختیت دعا می کنم

  12. 10 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    ویدا@ (شنبه 25 خرداد 92), بالهای صداقت (شنبه 23 بهمن 89), رها68 (دوشنبه 04 اسفند 93), سوده 82 (چهارشنبه 02 مهر 93)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سلام دوستان عزیزم:
    راستش خیلی درگیر بودم و حسابی هم مریض شدم ..ولی با این وجود تقریبا هر روز پست های همه دوستان رو خوندم و حلاجی کردم و دوست داشتم تک تک به پست های دوستان بازخورد بدم و بیان کنم تو این مدت چه کارها کردم:
    ممنونم که حوصله می کنید و می خونید و به من کمک می کنید...



    نقل قول نوشته اصلی توسط saint mary
    چون گفتی همسرت منطقی و خونسرده احساستتو بروز بده و نذار درونت بمونه به همسرت این احساستتو نشون بده واونو سر ذوق بیار .
    **سلام ماری عزیزم...ممنونم از نقطه نظری که بیان کردید ...بله خوشبختانه یا متاسفانه من دختری هستم که اونقدر برون گرام که بلد نیستم حرفمو نگم و بازخورد می دم و البته قبلا ها که تازه عضو تالار بودم بازخوردام شدید بود الان نه ..اکثرا سکوت می کنم..فکر می کنم ..تحلیل می کنم و منطقم می گه فلان درسته و بهمان ولی باز این احساسم می گه اگر نگی تو دلت می مونه و آخرش می گم و البته همسرم هم خوب گوش میده و خداییش همش سعی می کنه بها بده و واقعا میده ..ممنونم از نظر خوبت..

    نقل قول نوشته اصلی توسط سرافراز
    سلام سارا جان...اول يه نگاهي به امضاي خودت بنداز ببين چي گذاشتي؟ الا بذكر الله تطمئن القلوب... در طي تمام سالهايي كه زندگي كردم نيرويي بالاتر از نيروي خدا نديدم كه منو آروم كنه...يه روز با خودت خلوت كن و از منبع انرژي ابدي بخواه كه بهت آرامش بده تا با گيردادنهاي بيجا همسر محبوبتو نرنجوني...تا قدر داشته هاتو بدوني تا توكل كني و انقدر افكار منفي به سمت خودت و همسرت نپاشي...
    **ممنونم سرافراز عزیزم..خیلی ممنونم ..این تلنگری بود که بازم بهش نیاز داشتم و سرافراز عزیز من خیلی با خدا بعد جریاناتی در گذشته خودمو مانوس کردم و الان هم تا چیزی ناراحتم می کنه اولین کارم اینه که تسبیحات اربعه بخونم و فاتحه می خونم برای مادربزرگ و پدربزرگم و خودمو خیلی آروم می کنم و خوشبختانه صبور شدم و بازخورد های آتشین و فوری اصلا ندارم و اکثرا مثلا فرداش چون تو دلم مونده مطرحش می کنم اونم آرام می گم با جانم و عزیزم ولی همسر من چون خداییش خیلی پرورش یافته هست و این نقص ها رو نداره و پسخوراندش خوبه من خجالت می کشم که من مثل اون نیستم و از این چیزهای کوچولو ناراحت می شم .می خوام کاری کنم که تو دلم هم خودمم ناراحت نشم و این چیزهای کوچولو برام بی ارزش بشن..

    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه
    البته یه جورایی تقصیر مهربون منم هست!!
    اونقدر خوب و کاملا ایده آل واسه من، رفتار کرده که هیچ وقت به خودم نگفتم کاش اینجا رو یه جور دیگه بود یا کاش فلان کار رو می کرد.
    به خاطر همین وقتی یه موجک ریز پیش میاد خیلی نا آروم می شم ...

    آویژه عزیزم مشکل منم همینه ....انگار اونقدر چون اون خوبه من پرتوقع شدم ....


    نقل قول نوشته اصلی توسط blue sky
    سارا جان فکر می کنم شما به سبب فشار کاری یا روزمرگی یا ... دچار خستگی و حساسیت شده ای. بخودت استراحت بده. اگر می توانی ترتیب یه سفر رو بده. انشاءا.. به حالت عادی برمی گردی.
    خب بلو اسکای عزیزم ...من مسافرت هم رفتم..3 روز عالی هفته قبل..یک مسافرت 2 نفره عالی پر از خاطره های عاشقانه و عالی...خیلی تو روحیه هردومون اثر گذاشت و خیلی عالی بود ..اممیدوارم اثرش مقطعی نباشه و اون 3 روز همیشه یادم بمونه....

    نقل قول نوشته اصلی توسط negar1362
    اما یه چیزی رو یواشکی بهت بگم همه عاشق این رمانتیکی تو هستم فقط به شرطی که یکمی کمش کنی
    اگه باور نداری یه مدت رمانتیک نباش و بی تفاوت باش
    وای اون وقت می بینی همسرت میادو میگه سارا جونم چرا تو عوض شدی
    چرا دیکه مثل قبل نیستی
    و.....
    اما واسه کنترل این حس قشنگت هر روز دعای نادعلی رو بخون
    خیلی خوبه بهت آرامش میده
    خدا کنه درست راهنماییت کرده باشم
    ** ممنونم نگار جان..مممنونم که با من همدردی کردی دوست خوبم...از راهنمایی شما برای دعا هم ممنونم امتحان کردم و خوب اثر داره ..ولی خب من دنبال حل ریشه ای و عملی این موضوع هستم چون واقفم که احساساتم باید کنترل بشه و این زمان لازم داره و الان تو این 2 هفته حدودا عالی عمل کردم که در نهایت می گم...دقیقا همینه کافیه فقط نخندم یا عشقولانه نباشم فوری همسرم ناراحت میشه اونم غمبرک می زنه یک گوشه میشینه و هی می گه چی شد؟چرا نمی خندی؟ و تازه یک چیز کوچیک این طور بزرگ میشه چون متاسفانه یا خوشبختانه ما بعد عقد پدرم به همسرم گفت که سارا گل سر سبد خونه ماست و همه سر و صدا و خنده خونه مال اون بوده و حالا دست تو هست نباید بذاری حتی یک روز نخنده و این شده یک معضل من که تا نارحت می شم همسرم می گه بابات گفته نباید تو نخندی ..!! حالا یکی نیست بگه بابا شاید دلم بخواد نخندم...به بابام گفتم این چی بود گفتی حالا تا من قهر می کنم اونم غمبرک می زنه انگار چی شده !!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط reihaneh
    سلام بر سارای عزیز.

    راستش من در مواقعی که می دونم کارم اشتباهه، اما احساسات رو نمی تونم کنترل کنم، "به شدت" خودم رو دعوا می کنم و در اون مورد یک قید روی زندگیم می گذارم.
    ** ریحانه جان ممنونم..این کارو کردم و واقعا تو این 2 هفته خوب بود ..جالبه بازخورد خوبی داشتم فعلا خدا کنه بتونم ادامه بدم..این در واقع همون روش توقف فکر فرشته مهربان هست که استفاده می کردم از قبل ولی گاهی زیاد موثر نمیشه چون احساسم در حال فوران شدید میشه!!!

    ** پاییز خزان عزیزم..تجربه جالبی بود ولی خب من دوست دارم اینو قبل از بچه حل کنم به خصوص اینکه ما تا بعد تخصص قصد بچه دار شدن نداریم و من دوست دارم خودمو اصلاح کنم همسرم هم بهم گفته من همه جوره کمکت می کنم و این 2 هفته خیلی کارای جالبی برام کرده....

    ** تسوکه خان:خیلی پست های شما با نمکه....ببین آقای تسوکه خیلی نترس اینجانب همیشه این شکلی بودم نه اینکه به خاطر همسرم..تازه همسر من خیلی عاشق پیشه هست ولی چون من همان طور که فرشته جان گفت خیالاتم خیلی فعاله و کلا دختری خیلی رمانتیک و عشقولانه هستم همسرم با وجودی که خیلی رمانتیکه بیچاره کم آورده ...اشکال از منه که خیلی احساساتم و فانتزیم قویه دوست خوب ..شما نترس!!

    ** دل عزیزم و بالهای صداقت عزیزم عالی بود..خیلی ممنونم دل عزیزم حرف هایی که نکته بندی کردی پرینت کردم و همراهمه و می خونم هر روز تا ملکه ذهنم باشه ازت ممنونم که راهکارهای تجربی و عملی خودتو آنقدر قشنگ بهم گفتی و ازت ممنونم ..خیلی ممنونم..به مرور تو این 2 هفته رابطمون عالی که همیشه بود منم عالی تر رفتار کردم...
    بالهای صداقت عزیزم مممنونم برای تلنگرهات و اینکه یادم انداختی روزهای نبودنش را...راست می گی ..هنوزم بهش می گم می گه من از غرورت خوشم میومد...منم تصمیم دارم مغرور تر رفتار کنم و آنقدر لوس نباشم...


    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    حالا با این همه توجهی که نسبت به کارت و بیمارانت داری و خودت خوب می دانی چقدر انرژی صرفشون می کنی ( خرجشون می کنی ) در مقابل توقع داری اونام جواب بدن ؟؟ اونطور که گفتی حتی پول در درجه بعد است برات . پس خوب دقت کن ببین چیه که وادرات می کنه بی توقع و انتظار این همه انرژی صرفشون کنی ؟؟!!!!، و چطوره که ازشون انتظاری در قبال کاری که براشون می کنی نداری ...... ؟؟؟!!!! اونوقت همون عاملی که اینجا تو را اینجوری انگیزه فعالیت و خدمت و محبت بی توقع میده را که پیدا کردی ، بدان برای این که در مقابل احساسات و محبتی که خرج همسرت می کنی عوض اونرا انتظار نداشته باشی و بی توقع باشی همین عامل را نیاز داری . و توقعت نشونه اینه که این عامل را نداری حتی اگر تصور کنی داری . من می دونم اون چیه اما می خواهم خودت پی ببری .
    فرشته جان خیلی فکر کردم ..راستش آدم توقعاتش از بیمار و همسر حتی پدر و مادر متفاوته ..من این توقعاتی که از همسرم دارم حتی از پدر و مادرم هم نداشتم خیلی...و اونا از این احساسات زیاد من تا این حد اطلاع ندارند چون همیشه تو مشکلات من حلال بودم و غم و شادیشون با من بود و مثل یک مرد تو خونه بودم حالا برای همسرم دوست ندارم مرد باشم دلم می خواد یک زن باشم...یک زن..
    من از بیمارام توقع ندارم چون هرفم خدا بوده تو این شغل ..من همیشه به رضایت اون فکر می کردم و می کنم ..چون هرچی دارم از خدا دارم..احساس می کنم که من آفریده شدم برای اینکار ..برای محبت کردن و همین منو خیلی ارضا می کنه ...وقتی می بینم مریضی بار دوم میاد و می گه خوب شدم احساس می کنم نقش موثری دارم..ولی توقعاتم از همسرم افراطی هستن..
    نمی دونم اون عامل دقیقا چیه ..ولی من از بیمارانم توقعی ندارم چون شغلم چنین شغلیه و من قسم خوردم که این طور باشم...و فرو نشادندن آمال و غم اونها اولویت کارم باشه...برای همسرم قسم خوردم تو غم و شادی کنارش باشم ...نمی دونم اون راز که می تونه عملا منو بی توقع کنه چیه....

    دوستان بعد مسافرت 3 روزه و اینکه همسرم از هیچی برام کم نذاشت و اونقدر منو گردوند و برام خرید و عصر ها و شب های عاشقانه ای خودش ترتیب می داد فهمیدم که خیلی بله حتی از منم بیشتر ..خیلی سور و سات ترتیب می داد و من فهمیدم که بیشتر مشغله کاری مانع این موضوع می شده که خودشو بروز بده چون و اقعا کارش سخت تر از منه..من تو مطبم ولی اون تو اورژانس ..همین سخته چون اون هر رروز با مرگ های زیادی..روبروست و من چون کارم سرپایی ست از اون محیط دور شدم..اون از اون شب هر شب منو می بوسه و صبح ها هم همین طور..حتی اگر خسته است..حتی همین چند روز قبل دیدم من مطب بودم اون خونه اومدم دیدم رو آینه برام نوشته دوست دارم یادت نره..هنوز رو آینه دارمش با این کارش دیدم که اونم خیلی بلده فقط باید فرصت کنه...و من باید صبور باشم تا اون تبلور پیدا کنه...
    و دیدم چون من خودم هی به توقعاتم دامن می زنم و صبر نمی کنم تا اون پیش قدم بشه این طور ده بود تو این دو هفته صبر می کنم می بینم پیش قدم میهشو ابتکار نشون میده...اونم ابتکارای خیلی جالبی..این بارم وقتی می رفت خیلی بغلم کردم و اشک تو چشماش بود...فهمیدم خیلی دوسش دارم عملا باید خودمو کترل کنم..سخته ولی توقعاتمو باید کم کنم تا اون تبلور پیدا کنه...
    فهمیدم باید درک کنم که بابا اون مرده و البته دوستان من در درون عذاب میشم برای توقعات بیجام...باید خودمو کنترل کنم...دارم تلاش می کنم ..بازم از راهنمایی شما استفده می کنم..
    فرشته جان اون راز چیه؟

  14. 7 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سوده 82 (چهارشنبه 02 مهر 93), سارا بانو (دوشنبه 24 آبان 89)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    سلام سارا عزیز
    کاش می شد من و شما رو قاطی کرد تا یه چیز متعادل ازش دربیاد. من دقیقا بر عکس شمام یعنی سرشار از احساس اما درون خودم .
    نه اینکه بگم اصلا بروزنمی دم نه اما خب خیلی کمه. البته اینم بگم همسرم این شکلیم کرده. شوهر من متاسفانه جزء مردایی هست که احساستش و فقط موقع رابطمون بروز می ده و من اونقدر تو همه حالتها از احساستم مایه گذاشتم و جواب نگرفتم که حالا تموم شده و این شدم
    اما دوست عزیز این و یه جا دیگم برات نوشته بودم و البته سایر دوستان هم گفتن یه جایی می رسه که دیگه شوهرت برای اشکات بی تابی نمی کنه اون وقت این بیشتر اذار دهندس.
    بذار همیشه برای شوهرت جذاب باشی.
    دوستت دارم و موفق باشی خانم دکتر مهربون

  16. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (دوشنبه 24 آبان 89)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    [align=justify]سلام


    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا بانو
    و البته دوستان من در درون عذاب میشم برای توقعات بیجام...باید خودمو کنترل کنم...دارم تلاش می کنم ..

    تحول نتیجه ی تهوعه.


    من این حالت رو خیلی تجربه کردم. می شه گفت هر تغییر پایداری که موفق شدم در خودم ایجاد کنم، نتیجه ی لحظاتی بوده که با همه ی وجودم از آنچه بودم ناراضی بودم.

    و فکر می کنم انسان همیشه مدیون این لحظات سخته، لحظاتی که انرژی و انگیزه حرکت رو درش تولید می کنند.


    سارا من فکر می کنم حالا که به اینجا رسیدی و این همه میل به تغییر درت ایجاد شده، احتمال موفقیتت خیلی زیاد هست.


    اما برای رسیدن به موفقیت قطعی:


    هیچوقت مورچه ها رو فراموش نکن.


    اگه صد بار زمین خوردی، صد و یک بار پاشو.

    می دونم بار تو خیلی سنگین تر از بار یه مورچه ست، اما هدفت اونقدر زیبا و خواستنی هست که ارزش استقامت رو داشته باشه.

    موفق باشی.[/align]

  18. 5 کاربر از پست مفید THEN تشکرکرده اند .

    THEN (سه شنبه 25 آبان 89), سوده 82 (چهارشنبه 02 مهر 93)

  19. #20
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: احساسات زجر آور

    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا بانو
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی

    از تيزي احساساتت بيشتر بگير ! چه مثبت چه منفي
    بايد نمره مهارتهايت را با اين روش بالاتر ببري
    حتما رویکرد به حل این مشکلو باید پیدا کنم...
    سلام:
    ممنونم فیلو سارا گلم..خوش اومدی خانم..جات خیلی خالیه تو تالار ..من حضورت تو تاپیکمو به فال نیک می گیرم چون همیشه از صحبت های عمیقت لذت می برم..آفرین...
    این جمله رو خیلی دوست داشتم...هیچ وقت فراموشش نمی کنم....


    تحول نتیجه تهوعه

    دوستان همان طور که گفتم تا امروز یعنی 2 هفته هست عالی عمل کردم..سعی کردم هیچ فانتزی نداشته باشم و هیچ خیالبافی نکنم..و موفق بودم تا الان..حسابی سر خودمو با مطب و کلاس ورزش پر کردم ...و فرصت نمی کنم خیالپردازی کنم اصلا!!
    ولی حس نمی کنم عمقی تغییر کردم حس می کنم مقطعی باشه خیلی مطمئن نیستم..چون هنوز دلیل اصلی بی توقعی رو پیدا نکردم ...
    ستاره جونم ممنونم لینک های خوبی بهم دادی که امشب دانلود می کنم و گوش می دم..حالا مدیر محترم و سایر دوستان تیزی احساس رو به صورت درمان قطعی چطور میشه گرفت؟یک راهکار دائمی!!!
    باید خوب فکر کنم....

  20. 4 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (جمعه 01 بهمن 89)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.