موضوع: تو اطرافم ازدواج اینترنتی موفق دیدم من شرایطم مثل آنهاست / میشه ؟؟

اعصابم خورده باورم نمی شه من هنوز هیچی نگفته اون خودش امروز بهم اس ام اس داد حتی زنگم نزد که بگه گفت نمی خوام دیگه تعهدی به چیزی داشته باشم که نمی تونم برآورده اش کنم حتی تو ووووووووووووووووووووووووو وووووو
یعنی چی فرشته مهربان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منظور ش چی بودهههههههههههههههههههههه هههههه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی چی اخه اون که هیچ تلاشی نکردددددددددددددددد حتی هنوز منم پیشنهادمو نداده بودم نمی فهممممممممممممممممممممممم مم
مگه ادما عروسکن که اینجوری باهاشون بازی می کنن حالم از خودم بهم می خوره تازه بعد 3 سال این همه مدت به این نتیجه رسید اونم تنهایی ... ازش دلیل پرسیدم اما جوابمو نداد زنگ زدم اما جوابمو نداد .......
خوردم کرددددددددددددددددددددددد ددددددددددددددد

دیروز خیلی عصبانی بودم و دیگه برام مهم نبود مراعات کسی را کنم و هر حرفی را نزنم که طرفم ناراحت شه .....
خیلی چیزا را نمی تونم این جا بگم اما آره حق با شماست فرشته مهربان واقعا خدا کمکم کرد ...
وقتی حالم بهتر شد میام و بهتون یه چیزایی می گم که خوب نیست آدم همیشه تجربه کنه راهی را بعد بفهمه اشتباه کرده ..........
ازتون ممنونم فرشته مهربان & بقیه دوستان ...
فعلا

باورم نمی شد آخرش اینجوری شه ....
اون روز که sms داد و اونجوری گفت خشکم زده بود و حتی جوابم هم نداد غروبش عصبانی شدم و دیگه برام مهم نبود که مراعات حال بقیه را کنم و اون حرفی که باید می شنید را راجبش زدم و ...
اون هم شب خوب جوابم را داد تا قبل این که جوابم را بده فقط تو اتاقم گریه می کردم ...
وقتی جوابم را اونجوری داد که ... آخرشم من آدم بد شدم که اگه خوب بودم اینجوری نباید باهاش حرف می زدم اون اینجوری نگفت سر یه موضوعی که من می دونستم روی اون تعصب داره یه حرفی بهش زدم و اونم گفت تو خودتو باهاش مقایسه نکن و ...
اشکم خشک شد همون لحظه دیدم قلبم برای کسی درد گرفته که اینجوری جوابم را می ده از خودم بدم اومد گفت بد باهات روراستم و گفتم که دیگه نمی تونم ؟؟؟؟!!!! منم گفتم تو نباید تازه بعد 4 سال به این نتیجه بررسی .... متأسفم ...
واقعا هیچ تعهدی نیست .... خوب شد بهم اون حرف را زد از شدت گریه و عصبانیت قلبم به شدت درد گرفته بود داشت برام دردسر می شد که بماند .....
هیچ تعهدی نیست و آخرشم تویی که آدم بد هستی و اگه خوب بودی جواب منم نمی دادی ...
بقیه چیزا به چشمش نمی یاد و جز اعصاب خوردیش چیزی برات نمی مونه ...
واقعا همین .. اگه از اول جدی می خواست باید از راهش مییومد نه اینجوری...
دلم می خواد زمان برگرده عقب و این اشتباه بزرگ را نمی کردم برای من گرون تموم شد خیلی گرون ...
چند شب پیش باز زنگ زد و جوابش را ندادم که إس ام إس زد که کارت دارم بردار خوشحالم که اون موقع خواب بودم و دیر خوندم .... smsesho دلم نمی خواست اینجوری شه اصلأ .........

اصلأ دلم نمی خواد تو آینده همسرم ازم از گذشته ام بپرسه دلم نمی خواد بهش یه همچین رابطه ای را توضیح بدم از الان فقط عزای اون روز را گرفتم چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دلم نمی خواد حتی دروغ بگم .............. اعصابم خورده از دست خودم از دست همه ........ از دست خودم بیشتر ..................

یه چیزی را نمی خواستم بگم اما فکر کردم شاید دونستنش به خیلی ها کمک کنه .
اینکه اونقدر عصبانی بودم اونروز بهش گفتم بی غیرتی ... دوست داری یکی با خواهرت بازی کنه ....
خیلی راحت گفت تو خودت را با خواهرم مقایسه نکن ..
واقعا خشکم زد و داغونم کرد که آخرش من ..
الان هر وقت یادم می اد این حرفش اول میارم تو ذهنم که ارزش رنجوندن قلبم را نداره ...
می خوام همه چی را فراموش کنم چرا نمی شه یه خاطره را کامل از یادت ببری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟

نازنین جان به اندازه ی کافی روی این آدم وقت و انرژی گذاشتی
دیگه از این به بعد خودتو از این آدم رها کن.
اینکه همش فکر کنی چرا این طوری گفت چرا اینطوری کرد دیگه فایده ای ندارد مهم این هستش که دیگه نذاری کسی باهات به این صورت بازی کند.
دلیل اینکه ایشان تونست با تو اینطوری برخورد کنه این هستش که شما خودت شخصیت و ارزشت را برای او پایین آوردی و قبل از اینکه تعهدی از طرف ایشان ببینی فداکاری کردی
برای فراموش کردن خاطره نیاز به زمان داری و سعی کن که فعالیت هایت را در زمینه های مختلف بیشتر کنی تا زودتر فکرت مشغول شود و کمتر فکر کنی.
باز هم تاکید می کنم که دوباره به این رابطه بر نگرد حتی برای دعوا و حتی برای جواب حرف های بدی که بهت زده دوباره با او حرف نزن و پیام نده.
موفق باشی

ممنونم از این که به حرفام گوش می دین اما تو عمرم تا حالا اینقدر تحقیر نشده بودم ...
برای مادرم گفتم چون اون چند روز اول حالم خیلی بد بود وقتی گفتم راحت شدم اما خیلی مختصر گفتم ...
یکم پشیمونم نمی دونم چرا شاید به خاطر حساس شدن مادرم بیشتر یکم عصبیم می کنه ...
برام دعا کنین ...
نه اون دوباره برگرده نه من دوباره بیخیال همه چی شم و باز به سمتش برم که بعد 4 سال شنیدن اون حرفا برام گرون تموم شد ....

نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن

ممنونم از این که به حرفام گوش می دین اما تو عمرم تا حالا اینقدر تحقیر نشده بودم ...
برای مادرم گفتم چون اون چند روز اول حالم خیلی بد بود وقتی گفتم راحت شدم اما خیلی مختصر گفتم ...
یکم پشیمونم نمی دونم چرا شاید به خاطر حساس شدن مادرم بیشتر یکم عصبیم می کنه ...
برام دعا کنین ...
نه اون دوباره برگرده نه من دوباره بیخیال همه چی شم و باز به سمتش برم که بعد 4 سال شنیدن اون حرفا برام گرون تموم شد ....

حل این مشکل به دست خود شماست . دور از جون ، سرطان نگرفتی که میگی برام دعا کنید .
شما خودت باید بخواهی که از این بیراهه بیرون بیایی . شما خودت نباید اجازه بدی که دیگران تحقیر و بازیچه ات بکنند .

نازنین عزیز سعی کن با خودت کنار بیای . یه زندگی جدید شروع کنی . خوشحال باشی
کار خیلی خوبی کردی با مادرت دردودل کردی . سعی کن با مادرت خیلی راحت باشی مثل دو تا دوست .
حالا هم همه چیزو از همون اول اول که شروع کرده بودی کات کن . همه می تونن فقط به خودت مسلط باش
اصلانم به گذشته و خاطراتش فکر نکن . اگه یادش افتادی فقط یه پوزخند بزن و به فردا فکر کن .
موفق باشی نازنین جان

نوشته اصلی توسط digitalman

نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن

ممنونم از این که به حرفام گوش می دین اما تو عمرم تا حالا اینقدر تحقیر نشده بودم ...
برای مادرم گفتم چون اون چند روز اول حالم خیلی بد بود وقتی گفتم راحت شدم اما خیلی مختصر گفتم ...
یکم پشیمونم نمی دونم چرا شاید به خاطر حساس شدن مادرم بیشتر یکم عصبیم می کنه ...
برام دعا کنین ...
نه اون دوباره برگرده نه من دوباره بیخیال همه چی شم و باز به سمتش برم که بعد 4 سال شنیدن اون حرفا برام گرون تموم شد ....

حل این مشکل به دست خود شماست . دور از جون ، سرطان نگرفتی که میگی برام دعا کنید .
شما خودت باید بخواهی که از این بیراهه بیرون بیایی . شما خودت نباید اجازه بدی که دیگران تحقیر و بازیچه ات بکنند .

بله حــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــق با شماست ...
راست که می گن " از ماست که بر ماست .... "