bloomجان
از نظر قشنگت ممنونم.
آرزوي بهترينها را براي شما دارم
تشکرشده 992 در 530 پست
bloomجان
از نظر قشنگت ممنونم.
آرزوي بهترينها را براي شما دارم
تشکرشده 657 در 204 پست
خواهش می کنم خانومی
فقط می خوام که برام دعا کنین
تشکرشده 3 در 3 پست
دانه خانوم اینو از یه پسر داشته باش که عشق واقعی بعد از ازدواجه و اون موقع هست که به بعضی از رفتار های گذشته می خندی. عشق قبل از ازدواج بسیار وابسته کننده و خطرناکه اما به نظر من کمی هم جالبه. ولی به عنوان تجربه شخصی به شما میگم که به هیچ عنوان نگران آینده نباش. رفتار های شما و اضطراب های شما و عصبانیت های شما مربوط به ترس از آینده و ترس از این هست که آیا در آینده واقعا عاشق خواهید بود یا نه؟ من به شما می گویم که اگر کسی مثل شما به زندگی نگاه کنه پس حتما می تونه یک عاشق خوب هم باشه پس اصلا نگرانی به خودت راه نده.
تشکرشده 73 در 47 پست
سلام دانه جان. خيلي خوشحالم كه راهي منطقي رو انتخاب كردي . برايت آرزوي خوشبختي مي كنم. به گذشته ها فكر نكن. اون عشق حقيقي نبود. من دو تا كتابهايي را كه گذاشتي خوندم خيلي هم لذت بردم. واقعاً خوب و ارزشمند بودند. دستت درد نكنه. تو همون كتاب عشق براي عشق، عشق حقيقي رو خيلي قشنگ توصيف كرده. اگر همه ما اون رو به كار بگيريم زندگي همه گلستان مي شود. اميدوارم شما هم روزي به عشق حقيقي به شوهرتان برسيد.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.
تشکرشده 574 در 212 پست
سلام دانه جان !
من اونروز خيلي عصباني بود و از اينكه با حرفائي كه زدم برات سوئ تفاهم ايجاد كردم معذرت ميخواهم. از نظر احساسي حال آدمي را دارم كه تو يه جاده پر پيچ و خم و سنگلاخ داره رانندگي ميكنه و نمي خواهد تو اين مسير هيچكي رو توي چاله هائي كه خودش افتاده گرفتار ببينه!
اينكه پدرتون شما رو را از يه همچين حقي كه براي روحيه ات خيلي مفيده محروم ميكنه موجب عصبانتم شد و بااين تفاصيلي كه وضعيت روحيت گفتي نميدونم چرا يه وقتائي...
ولش كن از اون اولم با يقين قلبي بهت ميگفتم پرنده اي كه رفته رو به خاطر نيار ولي گاهي احساسي ميشم و
فكر ميكنم بعضي وقتا آدما نياز به فرصتي براي جبران دارن ولي كسي كه يه مسير ديگه و مسوليت يه خانواده رو به عهده ميگيره ديگه مال خودش نيست تا هر وقت دلش بخواهد هر تصميمي ميخواهد بگيره!
اميدوارم از دستم دلخوري پيدا نكرده باشي كه خودت بهترين دوست و همدردي براي دلي كه ميدوني چقدر سختي كشيده ام و گاهي كه مشكلات بهم فشار مياره (حتي تو اوج اينكه ميدوني داري راهي رو درست ميري هم گاهي شك به سراغت مياد واين...خدا ميدونه من چي ميكشم!)به هر صورت ازت معذرت ميخواهم و اميدوارم تو زندگي جديدي كه شروع كردي و(مطمئنم بهتري راهي بود كه ميشد انتخاب كني ،فقط بايد روي اين باوري كه داري كار كني و گذشته را با همه خوبي و بدي به فراموشي بسپاري )خوشبخت باشي .
از يكشنبه تا حالا نگران اين پست بدي كه زدم و تاثيري كه ميتونست ايجاد كنه بودم واميدوارم منو ببخشي.از مدير همدردي هم تقاضا دارم در صورت امكان اين پستو حذف كنيد!
niloofar 25 (چهارشنبه 03 خرداد 91)
تشکرشده 992 در 530 پست
نيلوفرجان
سخت نگير
من اصلا ناراحت نشدم.
من كاملا تو رو درك مي كنم.
توي شرايط خوبي نيستي
برات دعا مي كنم تا بتوني به آرامش برسي
به هر حال خوب يا بد من راهي را انتخاب كرده ام. نمي گم اثراتش از زندگي من از بين رفته كه دروغ محضه. اما به هر حال بايد ساخت
اميدوارم بتونم به شرايط جديد عادت كنم
نيلوفر جان
در هر مرحله كه هستي خونسردي خودتو حفظ كن
توي اين چند روزه اين جمله را هزار بار براي خودم تكرار كردم كه يادم نره و خودمو به خونسردي و صبر دعوت كردم
دارم روي خودم كار مي كنم
ضمنا من اصلا ازت ناراحت نشده بودم كه حالا عذرخواهي مي كني يا اينكه من بخوام ببخشم
آخه چيزي نگفته بودي كه
الهي فدات شم. خودتو اذيت نكن
دانه (چهارشنبه 03 خرداد 91)
تشکرشده 6 در 2 پست
سلام دانه جان
من تازه عضو اين سايت شدم و مطلب شما آنقدر جذاب و در عين حال دردناك بود كه چند بار همه مطالب آن را مرور كردم . كاملا دركت كردم و زجري كه به خاطر احساست كشيدي . من فكر ميكنم هم تو و هم خانم اون آقا هر دو قربانيان احساس بي ثبات يك مرد شديد كه شايد واقعا نشه حتي مقصرش هم دونست . يه وقتايي آدما از روي لج با خودشون و يا كسي ديگه تصميماتي درزندگيشون ميگيرند كه هم به خودشون آسيب ميزنه و هم به كسان ديگه و اون مرد دقيقا همين كارو كرد يعني با يك تصميم عجولانه هم زنشو بدبخت كرد و هم خودشو و هم به تو آسيب جدي رسوند .
داستان اين عشق آنقدر دردناك بود كه عليرغم اينكه اصولا با بحث تعدد زوجات موافق نيستم ولي در اين مورد فكر ميكنم شايد ميشد اون آقا دو همسر داشته باشه البته با اجازه و اطلاع همسر اولش و البته به شرط داشتن درك لازم و كافي از طرف همسر اول . شايد اينجوري همه شما ( اون زن و بچه 4 ساله اش و همينطور شما و اون آقا ) ميتونستيد يك زندگي مسالمت آميز در كنار هم و موازي با هم داشته باشيد . البته اين فقط يك شايده . ممكن هم هست جواب نميداد .
نميدونم به هر حال اميدوارم اين راه آخري كه انتخاب كردي ختم به خوشبختي و عاقبت به خيري شما و اون آقا و زن و بچه اش باشه .
تشکرشده 992 در 530 پست
سيما جان
راست مي گي
چند سالي بود كه من پنهاني با آن آقا زندگي مي كردم و تا يكسال قبل تقريبا تأثيري توي زندگي آن خانم نداشت. مي توانستيم به همان صورت ادامه دهيم..............
اما من هم مردي را مي خواستم كه واقعا براي من باشه. من هم بچه مي خواستم. من هم زندگي مي خواستم ولي با وجود اون زن همه اينها دچار تزلزل مي شد.
تا اينكه اين يكسال آخر همه چيز جور ديگه اي شد................
به هر حال گذشت. همه چيز گذشت. هنوز دوري او اذيتم مي كنه اما دارم تلاش مي كنم تا تحمل كنم. تا آخرش بايد مقاومت كنم
دانه (چهارشنبه 03 خرداد 91)
تشکرشده 992 در 530 پست
تنها چيزي كه بهم اميدواري مي ده تا اين سختيها رو تحمل كنم خنده اون پسر بچه 4 ساله است.
خدايا ازت مي خوام كه خوشبختي رو در كنار پدر و مادرش به اون بچه بدي
اين تنها چيزي يه كه به قلب خسته و شكسته من بهم التيام مي ده
تمام نوجواني و جواني من توي اين راه گذشت و حالا اميدواري ديگه اي واسته گذشتن از عمري كه از من گذشته نمونده.
دانه (یکشنبه 11 تیر 91)
تشکرشده 992 در 530 پست
امروز شديدا از كاري كه كردم پشيمون شدم
اي كاش اين تصميم رو نمي گرفتم
نمي دونم چرا همه به فكر اون زن هستند و هيچ وقت هيچ كس به من فكر نكرد
پس حق من چي مي شه؟!
اينهمه سال عمر و جوونيم چي ميشه
من به كمترينها هم قانع بودم
اصلا به من چه كه به كي ظلم مي شه به كي نمي شه. ظلمي كه به من شده چي مي شه؟!
كي به من فكر كرد كه من بخوام به همه فكر كنم؟!!!!!
از دست اين دنيا خسته شدم
تا كي دندون به جيگر بذارم و صدام در نياد؟!
دانه (چهارشنبه 03 خرداد 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)