دوستان
اعصاب خرابي دارم
كمكم كنيد
تشکرشده 992 در 530 پست
دوستان
اعصاب خرابي دارم
كمكم كنيد
تشکرشده 498 در 242 پست
چی شده دانه جان؟
نگرانم کردی
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور
نکرده است\"
تشکرشده 166 در 85 پست
عزیزم تبریک تبریک تبریک
بهترین کار دنیارو انجام دادی هم خودتو خوشبخت کردی هم عشق گذشتتو البته اون اقا در اینده میفهم که بزرگی و گذشتی در حقش کردی
تو رو خدا دلتنگ نباش
به اینده نگاه کن و امیدوار باش
تشکرشده 166 در 85 پست
راستی یهترین کارو میکنی که به همسرتم از گذشته چیزی نمیگی و هیچوقتم نگووووووووووووووووووووووو .
تشکرشده 37,082 در 7,004 پست
سلام دانه
یه كمی تمركز زدایی كن از خودت....، به نظرم آنجا كه باید اعصابت خراب باشه و استرس داشته باشی را گذراندی... حالا نوبت آنست كه آرام گیری... لیستی از بهانه های آرامش و آسایش را برای خود تهیه كن...
به غیر از ازدواج و ... ، چه چیزهایی می تواند فكر تو را احساس تو را با خود ببرد... در این مورد تعمق كن.
و متغیرهایی كه دست خودتت نیست به مبدا و معاد آفرینش واگذار كن....
بازم یاد كودكی خود باش و آن كیفی كه داشتی و مخصوص خودت وخدا بود.....
بعضی وقتها بیشتر احساس نیازمان را به او درك می كنیم....
و اكنون باید این را بفهمی.... و چون كودكی خود را در آغوش مادرگونه اش رها كنی...
فقط همین
مدیرهمدردی (چهارشنبه 03 خرداد 91)
تشکرشده 3,584 در 906 پست
سلام دانه ی عزیز
من دراین مدت اشنایی که از تو و مطالبت فهمیدم تو دختری توانا - با اراده - با انرژی - فعال و کوشا هستی .
تو می تونی به هر چیزی تسلط پیدا کنی (حتی خودت و خواسته های دلت) به شرطی که بخواهی .
امیدوارم هر چه زودتر این تلاطم احساسات را بگذرانی و به ساحل ارامش برسی!
برای موفقیتت از صمیم قلب دعا می کنم
تشکرشده 992 در 530 پست
حق با شماست آقاي سنگ تراشان
من بايد راههاي آرامش را پيدا كنم
باور كنيد زندگي ام دارد از هم مي پاشد آنهم صرفا به خاطر رفتار هاي غير ارادي خودم كه با كوچكترين مسئله اي داد مي زنم، فحش مي دهم،جيغ مي كشم،خودم را مي زنم و هر كاري كه واقعاً يكساعت بعد از آن خجالت مي كشم و نمي دانم چطور در صورت خانواده ام نگاه كنم
مثلا همين ديشب رفتارهايي بي اختيار از خودم نشان دادم كه ناگهان پدرم قلبش گرفت و حالش بد شد. از خجالت نمي توانستم سرم را بالا بگيرم.
در بقيه مواقع ظاهر آرامي دارم اما گاهي اوقات نمي دانم چرا....
در اني جور مواقع هم مادرم و بقيه خانواده سريع مسائل گذشته را پيش مي كشند و دائما مي گويند كه شوهرت مرد خوبيست و تو قدر نمي داني و ....
اما باور كنيد من اصلا با شوهرم مشكلي ندارم. مشكل جدا شدن از آن آقا را هم برايخ ودم هضم كرده ام و با آن هم ديگر مشكلي ندارم
مي گويند پس چه فشار عصبي رويت است. اما نمي دانم چه جوابي بدهم چون نمي دانم مشكلم چيست
راحت بگويم. ديگر آبرويي برايم در خانواده نمانده. داماد و عروس و خواهر و بردار همه مي دانند و راحت مي گويند اين دختره ديوونه شده. ولش كنيد
دوست دارم تنها باشم دائما ازهمه كناره مي گيرم اما فايده در اعصابم نداشته.
اميدوارم با دست به دامن خدا شدن بتوانم روحم را التيام دهم.
دانه (چهارشنبه 03 خرداد 91)
تشکرشده 281 در 126 پست
دانه خوبم. عزیز دلم کاش کمی به خودت فرصت بدی. نمی تونی چند روزی مرخصی بگیری و با همسرت مسافرت بری؟؟؟
من فکر می کنم خلوت و آرامشی که توی مسافرت می تونید داشته باشید خیلی کمکت کنه عزیزم. من حس می کنم تو مخزن عشقت خالی شده. هم عشق خدا و هم عشق همسر.
فکر می کنم دوای درد تو پر شدن مخزن عشقت با این دو عشق باشه .
تشکرشده 992 در 530 پست
نمي دانم فشار عصبي كه رويم هست چيست و چه بايد بكنم
باور كنيد ديشب به اين فكر كردم كه بروم پيش روانپزشك و خود را معالجه كنم
نمي خواهم تازه داماد اين مشكل مرا بفهمد چون براي او قابل هضم نيست. از نظر او ما در خانوادمان هيچ مشكلي نداريم پس چرا من اصلا بايد ناراحت باشم.چه برسد به اينكه بفهمد كه من چه حركاتي از خود نشان مي دهم
خودم بيشتر از بقيه رنج مي برم
حوصله هيچ كاري را ندارم.
حوصله باشگاه رفتن ندارم. خريد رفتن،قدم زدن، بيرون رفتن،آهنگ گوش كردن، و و و
كم كم زندگيم در خطر افتاده.
تشکرشده 992 در 530 پست
دقيقا دليل دعواي ديشبم با خانواده ام همين بود كه من اصرار كردم كه با همسرم مسافرت بروم و پدر مخالفت كرد. من هم خيلي راحت همه چيز را بردم زير سئوال
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)