با سلام خدمت شما
من مطلب مربوط به آقا آرمین رو خوندم و تصمیم گرفتم مسئله ای که برای من پیش اومده و تا حدی شبیه به این موضوع هست رو تعریف کنم:
من دختری هستم 21 ساله دانشجو و از نظر قیافه و تیپ در حد خوبی هستم
وقبل از اشنایی با این اقا با هیچ پسر دیگه ای دوست نبودم (چون در خانواده ای بزرگ شدم که این دوستی های قبل از ازدواج رو نمیپسندیدند و دلیل دیگه ای که من تا به حال با پسری دوست نشده بودم ترسی بود که از جنس مخالف داشتم و نمیتونستم راحت با جنس مخالف صحبت کنم تا اینکه یکی از دوستانم گفت بالاخره تو باید جنس مخالفت رو بشناسی و ایشون رو به من معرفی کرد ) ما دو ماه با هم دوست بودیم هرچه بیشتر میگذشت من به ایشون بیشتر علاقه مند می شدم تا اینکه این اقا مطرح کرد که من قصد ازدواج ندارم و نمیتونیم با هم دوست باشیم چون بالاخره این رابطه باید جایی تمام بشه پس بهتره که همین جا ختم بشه اما من که به شدت به این اقا علاقه مند بودم با این موضوع مخالفت کردم اما ایشون خیلی اصرار داشتند تا اینکه یک هفته بعد از مطرح کردن این پیشنهاد خودشان رابطه رو قطع کردن و به من و احساس من توجهی نکردن و فقط میگفت که به خاطر خودت این کار رو کردم تا لطمه نبینی اما بعد از قطع شدن این رابطه من به شدت صدمه روحی دیدم و دیگه نتونستم فکرم رو متمرکز بر روی درسم کنم تا اینکه به کمک مادرم و دوستانم بعد از مدتی تونستم به روال عادی زندگیم برگردم اما با این حال بعضی از اوقات این افکار به سراغم می اومد و آزارم میداد من سعی کردم با خودم رو راست باشم و به خودم بهفمونم که دیگه این شخص تو زندگیم نیست وتوی این مدت من خودم رو سرگرم درس کردم و دانشگاه قبول شدم تا اینک تقریباً بعد از یک سال همین آقا با من تماس گرفت و ابراز پشیمونی کرد و می گفت که اونم مقصر بود و نباید اینطور برخورد میکرد می گفت اومده که جبران کنه و تنها دلیل اینکه دوباره تماس گرفته رو عذاب وجدان میدونست و اینکه میخواست من ازش راضی باشم منم گفتم من تو رو فراموش کرده بودم ودیگه نمیخواهم گذشته تکرار بشه و تو رو بخشیدم اما ایشون می گفت بیا با هم دوست باشیم من تا هر زمانی که تو بخواهی با تو دوست هستم و من بزرگترین اشتباه زنگدیم رو مرتکب شدم و به پیشنهاد دوستی او پاسخ مثبت دادم اوایل اخلاقش خیلی خوب بود برای عفاید من ارزش قائل بود خلاصه رفتارش خیلی فرق کرده بود بعضی از اوقات ابراز علاقه میکرد اما بعد از مدتی دوباره حرف های گذشته رو پیش کشید که ما نمی تونیم تا ابد با هم دوست باشیم چون دوستت دارم دلم میخواد رابطه رو خیلی خوب تموم کنیم که از هم دلخوری نداشته باشیم ما نمیتونیم با هم ازدواج کنیم چون با هم جور نیستیم تو معیارهای من رو برای زندگی نداری و نمی تونیم با هم زندگی کنیم و این زندگی باعث رنجش خودت میشه و نمیخوام تو رو اسیر خودم کنم .
میدونم که اشتباه کردم دوباره این دوستی رو با ایشون شروع کردم اما به هیچ وجه دوست ندارم تجربه تلخی که داشتم دوباره تکرار بشه اگر امکان داره من رو راهنمایی کنید.ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)