سلام بهاره جان !خانم خانما کم پیدایی!از دیدنت خوشحالم.
سلام نادیا جونم:
حرفهات برام اشناست چون دل منهم مثل دل توست.بیا یه کاری کنیم دلهامون رو به دریا وصل کنیم .موافقی؟
نادیا !گفته بودم می خوام داستان زندگیمو برات بگم تا شاید باهات همدلی نه همدردی کرده باشم.بهت بگم توهم قفل دل گرفته تو باز کن و پرش بده !اندازه ی همه ی دنیا نه !اندازه ی همه ی اسمونها ،تا بی نهایت !.
بروزیر درخت ارامش!برو زیر چتر حمایت خدا !
خدا روی این کره ی خاکی فرشته های خوبی داره!به اونها اعتماد کن !.همراه شو!واجازه بده اون فرشته ها(انسانهای خوب خدا(تواین تالار کم نیستن))مجال بازیگری پیدا کنند و بالها شون رو باز کنندو راه رو نشونت بدن (خدا یه تبارک الله دیگه به خودش بگه )فقط باید اول بخواهی، خوب دقت کنی، تلاش کنی و از اونها یاد بگیری!
من داستانم را برات می گم شاید سری بعد که تو همین تالار پست میزاری داستان زندگی تو یه جوردیگه برامون تعریف کنی.دیگه احساس ترس و ناامنی نکنی وداستان تسلطت رو به زندگیت برامون تعریف کنی.
امیدوارم نگی :اخه مشکلم با بقیه فرق می کنه.نه عزیز!بستگی داره از چه زاویه وبا چه مهارتی به اون نگاه کنی.باورکن!
حالا اگه حوصله داشتی خوب گوش کن!
جونم برات بگه :اگه بخوام دلمو برات باز کنم و تو اون رو ببینی.می دونی چی می بینی؟؟؟
یه سوپر مارکت می بینی که انواع و اقسام (خوشی ها و نا خوشی ها-موفقیت و شکست و ناکامی –امید و ناامیدی-سرافرازی و سر خوردگی-تشویق و سرزنش –خستگی وتلاش-شادی و غم-نور و تاریکی –سرزندگی و کلافگی)وجودداره.
می بینی که همه جنساش جور ،جوره!!!!!
از هرکدوم جفتش رو هم داره!:D
یعنی :هم خوبی، هم بدی ،هم سر بالایی ،هم سر پایینی.
یه روزهایی این سوپر مارکت دلم ،خیلی شلوغ و به هم ریخته و نا مرتب بود. گیج و سردر گم بودم به هردری می زدم.دست به سوی ابزارهای گوناگونی می بردم.........
یه قفسه می چیدم ،نمی شد دوباه همه چیز به هم می ریخت همه ی سعیم و تلاشم را می کردم ولی یه دفعه ،خسته و ناامید و گیج و منگ به گوشه ای می خزیدم و دوسه روزی خودم رو حبس می کردم و تو تنهایی فرو می رفتم .وقتی به یاد خدا می افتادم دوباره بلند می شدم وشروع می کردم ولی دوباره.............واین همین طور ادامه داشت. تا یه روز خیلی ساده،چند تا کلوم با خدا گفتگو کردم.گفتگوم نه ادبی بود، نه فانتزی ،نه کلمات قلمبه !خیلی راحت وساده گفتم خداجون!می دونم ،سفره ی تو پر نعمت و رنگارنگه ولی من چیز زیادی از تو نمی خوام ،من یه تکه ارامش می خوام !اون رو به من می دی؟؟؟
اون موقع ارزو کردم ::ای کاش!گوشهام کر نبود و منهم صدای خدا رو می شنیدم،که چی جوابم رو می ده.
اخه!من باچشمانی پراز اشک والتماس از خدا می خواستم و می دونستم که خدا طاقت دیدن اشکهای منو نداره.
درست همین موقع ها بود که یه فرشته به نام (دوست)اومد سراغم ویه نامه از طرف خدا انداخت تو دامنم .نامه رو که باز کردم ،ادرس یه محل بود.
اون محل اسمش (همدردی)بود.
اونجا کسی اینگار منتظر بود و می خواست کمکم کنه.اما من می ترسیدم!
می ترسیدم کسی رو تو درونم راه بدم .می ترسیدم کسی از شلوغی و نا مرتبی سوپر مارکتم با خبر بشه!
اما بالاخره این کار رو کردم یعنی اعتماد کردم و هراسم را کنار گذاشتم و دست کمک به سویش دراز کردم اما گفت باید خودت بچینی !تو بهتر از هر کس دیگه با محیط دلت اشنایی فرمول میدم ،خودت بچین!:
خلاصه من شروع کردم به چیدن ،حالا چند تا فرشته اومده بودن توی سوپر مارکت دلم تا یه اشتباهی می کردم ،یه جوری متوجه ام می کردن.
اره الان تا حدودی اون ارامش رو که می خواستم رو پیدا کردم .چون تقریبا قسمتی از قفسه هامو قشنگ و مرتب چیدم .حالاامیدوارم و مطمئن!و می خوام به همه ی سوپردلم سرو سامان بدم.دیگه احساس خستگی نمی کنم.چون همراه دارم ،چندتا فرشته که هم ،من اونا رو دوست دارم ،هم اونا، من رو دوست دارن واین برام کلی قشنگیه!
حالا یه چیزی بهت بگم !هیچ وقت فراموش نکن!تو خیلی توانا و قدرتمندی !چون تونستی براظطراب و دلهره ات غلبه کنی ونترسی وگوشه ای از سوپر مارکت دلت رو اینجا باز کردی تو می تونی با کمک فرشته های این تالار و تلاش خودت(حتما همه نوشته ها رو به دقت مطالعه کن)دوباره قفسه های دلتو بچینی !خیلی مرتب و تمیز فقط قبلش باید با چند تا چیز خوب ،خودت رو تغذیه کنی!(ارامش –توکل-امید-روحیه –نشاط-صبر-محبت وعشق ودوستی).
تو می تونی! ،چون خواستن ،توانستن است.
فقط یه چیزی رو یادم رفت بگم .اون هم اینه :
این رو بدون اگه بیشتردلها روباز کنی متوجه می شی ،که همه توی دلهاشون یه سوپر مارکت دارند،بستگی داره صاحب اون سوپر مارکت تا چه حد در مدیریت اون توانا باشه.
برای هر روز از زندگیت لحظاتی شاد و توام با ارامش و موفقیت ارزو می کنم.
خواهر تو ستاره