موضوع: ازدواج برادرم

فکر می کنم با این خصوصیاتی که از برادرت گفتی واسه این داره با این خانوم ازدواج میکنه که بعدش لازم نیست توی هیچ قید و بندی باشه. منظورم ارتباط های خانوادگی پرسش و پاسخ اطرافیان ، کار، ادامه تحصیل
به نظرم فکر کرده میره خارج و بدون هیچ دغدغه ای و این که کسی ازش سئوالی بکنه زندگی میکنه. بدون دغدغه!
قراره وقتی رفتند اونجا چی کار کنن؟ خونه؟ مخارج زندگی؟ شما قراره کمکشون کنین؟
برادر شما انگار داره فرار میکنه! زیاد بهش سخت گرفتین؟ هیچ وقت کاری داشته؟

شما واقعا هیچ کاری از دستتون بر نمیاد ،جز اینکه قانعش کنید با هم برن پیش مشاور

میدونم نگران برادرتون هستین ،ولی واقعا کاری از دست شما بر نمیاد ،چون ما هم تو خانواده مون تجربه اش رو داشتیم ،هر کسی مسوول اعمال و رفتار خودش هست

درود
داداشه من هیچ وقت بهش هیچ سخت گیری نشده به خاطر روحیه حساسی که داره . هیچ وقتم تا حالا سر کار نبوده البته یه مدت کم تو مغازه یکی از دوستاش بود . خیلیم سوال و جواب نمیشد و در کل ادم ازادی بود اما خوب همیشم حواسش به خودش و کاراش بود . به خاطر کم حرفیاش نمیدونم بعد از رفتن به اونجا تصمیمشون چیه . تو خونه ما همه مخالفن وفقط من نیستم که مشکل دارم با این ازدواج .
من چن تا از رفتارای مونا رو میگم شما خودتون و بزارید جای من واقعن حاضر میشید برادرتون یا پسرتون با چنین دختری ازدواج کنه؟
مونا جندین بار محسن و با برادره بزرگترم مقایسه کرده بود . سر مدل راه رفتن و شوخی کردن و این حرفا .
بارها وقتی داشتیم غذا میخوردیم به محسن میگفت تو چرا این جوری غذا میخوری غذا خوردنت به من استرس میده پاشو بورو اون ور غذا بخور . محسن رابطه عاطفی شدیدی با مامانم داره و مونا وقتی این رابطرو میدید شروع میکرد محسن و مسخره میکرد . چند بار مامان و محسن و مونا و من 4 تایی باهم رفتیم بیرون و هربار مونا نشست جلو و فقط یک بار اونم وسط راه به مامانم تعارف کرد که میخواید شما بیاید جلو بشینید ؟ به نظر بعضی ها دیگه این احتراما تموم شده و دیگه معنی نداره که دختره بره بشینه عقب که مامانه بیاد جلو اما مونا میدونست تو خونه ما احترام حرف اول و میزنه . و ما به خاطر احترام به محسن به مونا هیچی نمیگفتیم و فقط سکوت میکردیم .
مونا و محسن خودشون دارن همه چیزو میبرن ومیدوزن و تازه زمانی که تمام تصمیماشون و گرفتن مارو در جریان میزارن . من نمیخوام محسن و از تصمیمش منصرف کنم اما میخوام که لااقل متوجه اشتباهاته خودش و مونا بشه و لااقل اگه قراره واقعن با مونا ازدواج کنه با چشم باز این کارو بکنه . من وقتی می خوام با محسن صحبت کنم درباره مونا محسن سریع عصبانی میشه چون نمی تونه تحمل کنه که برخلاف مونا حرفی بزنم . واین که مونا رو تایید نکنم واسش سخته . بازم بابته تمامه راهنماییایون ممنون .
سپاس

نوشته اصلی توسط مها

مونا و محسن خودشون دارن همه چیزو میبرن ومیدوزن و تازه زمانی که تمام تصمیماشون و گرفتن مارو در جریان میزارن .

شايد قبول نكني اما من از متن اين پست بيشتر ناراحتي و اندكي حسادت خواهر شوهرانه حس كردم...شما از اين ناراحتي كه چرا خانواده شما در جريان جزئيات تصميم اين زوج نيستن؟اينكه چرا از شما نظر خواهي نميكنن؟
حق داريد اما نبايد اين ناراحتي رو به ايرادات عروستون تعميم بديد...
مشكل جاي ديگه ايه...اگه به جاي مونا كس ديگه اي هم مي بود احتمالا اين مشكلات ايجاد ميشد...قرار نيست همه ادمها مثل شما احترام رو بروز بدن...مثل شما مشورت بگيرن و در كل مثل شما با برادرتون رفتار كنن...
رفتار همسر برادرتون قطعا با رفتار شما يا مادرتون با ايشون متفاوت خواهد بود...
بهرته زياد توي امورات زندگي برادرتون دخالت نكنيد...بعد ها براتون مشكل ساز ميشه...

از من ميشنوي خانمي، اصلاً دخالت نكن، ... فقط نظرتو بگو، ديگه خودشون مي دونند... از اونجايي هم كه قرار نيست هر روز شما رو ببينند، خودشون باهم خوب باشند كافيه...
پس فردا برادرت باهات بد ميشه كه تو تو ازدواجش موش دووندي! چون معمولاً تو اين حالت پسرها كار خودشون رو مي كنند و فقط تو بد ميشي...
من كاملاً دركت مي كنم، ولي تجاربم رو بهت گفتم
موفق باشيد