به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 69
  1. #21
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام
    برات پیام خصوصی گذاشتم مثل اینکه هنوز نخوندی.
    و اما این موضوع جدیدت یعنی کار در اون بیمارستان
    از اونجا که نزدیک منزله و مزایا داره ازش نگذر ، مگه قراره چی بشه. نهایتش اینه که ممکنه پیش بیاد که باز هم با هم صحبتی داشته باشید ! این خیلی مشکل حادیه ؟
    عزیزم مهم اینه که تو تو همین شرایط تجربه کنی و یاد بگیری چطور در موقعیتهای مختلف حتی سخت ، بهترین رفتار را داشته باشی ، آیا ما با دوری کردن از موقعیتهایی که برامون سخته رشد خواهیم کرد ؟
    به این بیت از خواجه شیراز توجه کن که میگه :

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
    سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش

  2. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام بر دوست گرامی...

    دوست عزیز از دست دادن یک موقعیت...شاید زمینه ای باشد برای فراموشی...
    اما قطعا زمینه ای نخواهد شد برای.....دل آسودگی...

    دوست عزیزم.....در این موقعیت اتفاقا می توانی او را بهتر از گذشته بشناسی و مورد ارزیابی قرار دهی و با خود بگویی آیا همان گونه که "نقاب" حدس می زد او دارای بی ثباتی عاطفی و عدم تصمیم گیرست یا خیر.....

    این موقعیت یک موقعیت ارزشمند هم برای سنجش میزان تحمل است و هم برای سنجش میزان شناخت....
    اگر او همان گونه که من گفتم دارای شخصیتی بی ثبات بود .....قطعا خود شما روز به روز و رفته به رفته متوجه وضعیت خواهید شد و قطعا سعی خواهی کرد او را از یاد برید.
    اما اگر متوجه شدید ایشان همان گونه که ما پیش بینی کردیم نبود قطعا خواهید آمد و در این تاپیک دوباره خصوصیات او را بازگو و ما هم حداقل امکان راهنمایی می کنیم...
    ولی در هر حال شما هیچ امیدی نداشته باشید و به کار در موقعیت جدید بدون هیچ ناراحتی مشغول شوید..
    موفق باشید

  3. #23
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    شما بهتره تو همين بيمارستاني که مزاياي خوبي هم براتون داره مشغول بشيد. وبودن اون آقا دليلي برا عدم حضور شما نيست.
    خودتونو برا موضوعاتي که ممکنه بعد از اين براتون در ارتباط با اين آقا بيفته آماده کنيد و رفتار سنجيده همراه با تامل وتفکر قبل از انجام فعل داشته باشيد.
    اگه نيازي به تصميم گيري داشتيد يه کم به خودتون زمان بديد. تو اين زمان مشورت کنين (که خب اهلش هم هستيد) وحالتهاي مختلف رو بسنجيد وتصميم بگيريد.

    عجله نکنيد.

  4. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 91 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1387-12-22
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    3,057
    سطح
    34
    Points: 3,057, Level: 34
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    به نظر من هم در بیمارستانی که نزدیک منزلتون هست کار کن.
    مرجان خانم:
    یک سوال....
    اگر این تاپیک رو می خونید می شه به من بگید چقدر صبور بودن کافی است ..........
    من صبر را آموختم ولی خداوند جوابی به تلاشم نداد؟؟؟!!!!!!
    به هر حال دنیا محل یادگیری است...................گویا صبر ایوب لازم است............
    دختر جون خیلی عجولی من به تو چی بگم.با 1ماه صبر کردن جواب خدا رم میخوای من فکر میکنم بهتره بهت بگم صبر نکن .اصلا بهتره که فراموشش کنی.

  5. #25
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام:
    با تشکر از تمام دوستان خوبم که راهنمایی می کنن:

    نقل قول نوشته اصلی توسط marjanp
    به نظر من هم در بیمارستانی که نزدیک منزلتون هست کار کن.
    مرجان خانم:
    یک سوال....
    اگر این تاپیک رو می خونید می شه به من بگید چقدر صبور بودن کافی است ..........
    من صبر را آموختم ولی خداوند جوابی به تلاشم نداد؟؟؟!!!!!!
    به هر حال دنیا محل یادگیری است...................گویا صبر ایوب لازم است............
    دختر جون خیلی عجولی من به تو چی بگم.با 1ماه صبر کردن جواب خدا رم میخوای من فکر میکنم بهتره بهت بگم صبر نکن .اصلا بهتره که فراموشش کنی.
    راست می گی مرجان جون خیلی عجولم ....خودم وقتی برام اینو تایپ کردی صادقانه بگم خجالت کشیدم که عجولم......درسته دارم ولی حسابی رو این قضیه صبوری تمرین و مطالعه می کنم....می دونم با همکاری دوستان خوب موفق میشم....

    دوستان من امروز درخواستم رو برای همین بیمارستان دادم و قراره از 15 اردیبهشت شیفتام شروع بشه...کمی دلهره دارم..البته تا اون موقع هر آن می تونم درخواستمو پس بگیرم و هنوزه اگر کسی نظری داشت استفاده می کنم....
    می ترسم که حالا که انقدر تلاش کردم و به زندگی عادی برگشتم و صبور بودم !!! دوباره موجب دردسر هردومون بشم....
    دوست ندارم فکر کنه به خاطر اون رفتم این بیمارستان...شما فکر می کنید اون این طور فکر نمی کنه؟
    به هر حال منم به حرف شما دوستانم تو این سایت و دوستان نزدیک خودم گوش میدم و با توکل به خدا میرم جلو....
    برام دعا کنید هرچی صلاحمه پیش بیاد....
    هنوزم مشتاقانه منتظر نظر سایر دوستان هستم....
    از همراهی همه شما ممنون......

  6. #26
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام .
    تمامي پستهاي تايپک شما را خواندم؛دوستان نظرات مفيدي را بيان نموده اند بخصوص فرشته مهربان و طاهره.


    به ياد داشته باشيد که اين نوشته ها فقط نظر من است.

    دوره شناخت (اسمش روي خودش هست)دوره اي است که طرفين با سبک سنگين کردن اخلاقيات و خصوصيات رفتاري طرف مقابل و همچنين با در نظر گرفتن معيارهاي خود براي انتخاب همسر سعي در شناخت طرف مقابل دارند؛در اين رابطه من يک روش دارم شما يک روش و خواستگار شما يک روش؛طرز نگرش شما در مورد خودتان و خصوصيات اخلاقيتان نسبت به خواستگارتان متفاوت است ؛شما يک واکنش را طبيعي فرض ميکنيد در حالي که ايشان مخالف ان هستند و عکس اين قضيه نگرش شما نسبت به ايشان و ...
    پس نبايد در اين وضعيت بگوييم من که کاري نکردم,از نظر شما چيزي رخ نداده اما از نظر طرف مقابل چي؟ شايد توان تحمل اين رفتار را نداشته باشد ؛در اين موارد بايد خود را جاي همسر ,دوست ؛مادر و..گذاشت ؛تا بتوان به نتيجه رسيد,در دوره شناخت بدون هيچ قيد و بندي نياز به فکر کردن وفرصت هست،نبايد عجول باشيد.و قرار بر اين نيست که دو نفر به خاطر شناخت از هم يک مدت با هم باشند و بعد ازدواج کنند ؛اين دوره شناخت بوده و طرفين ميتوانند تصميم بر ازدواج بگيرند و يا تصميمي غير از اين داشته باشند.در پستهايتان نسبت به اين موارد که عرض کردم نوشته بوديد(در پاسخ به دوستان)که او هر روز ....پيام به اصطلاح عاشقانه برايم ميفرستاد و در صحبتهايمان دوستت دارم را به زبان مياورد؛بله شما را دوست داشته اما هر دوست داشتني به معناي عشق نيست به معناي ازدواج نيست، ابراز احساسات بوده شايد يک محبت دوستانه باشد.اين را هم طبيعي بدانيد که دو جنس مخالف خواه يا ناخواه ابراز احساسات را در قبال هم دارند هر چند که در اين دوران اشتباه است چون باعث ميشود از منطق دور شويم و اينکه تصميم بر خواسته از احساسات قابل اطمينان نميباشد.


    شما نوشته بوديد که بايد صبر ميکردم تا يک دو ماه ديگر بگويد رابطه را تمام کنيم!،اين انتظار درستي نيست چون رابطه احساسی در میان بوده بخواهیم که طرف مقابل زود تصميمش را بگيرد آن هم تصميم به اين مهمي؛ هر چند که بدون ترديد چند روز بيشتر طول نميکشيد.در جاي ديگر نوشته ايد که بايد به من فرصت جبران ميداد آيا شما به ايشان فرصت فکر کردن را داديد که اين انتظار را داريد؟شما حتي به ايشان هيچ فرصتي براي شنيدن گفته هايشان نداده ايد(شايد بگويد که نه چيزي براي گفتن نداشته؛اما از کجا اين را ميدانيد؟) و با زود قضاوت کردن خواستار تمام کردن رابطه شده ايد.

    شما آن شب به قول خودتان خواسته بوديد که ان پرستار را سر جاي خود بنشانيد ,فقط همين ؛اما برداشت خواستگارتان خلاف اين را ميگويد که صحيح است!از نظر ايشان شما بدبين هستيد؛زود قضاوت ميکنيد ؛و زود تصميم ميگيريد,آيا نبايد با شناختي که از ايشان داريد به اين موضوع نگاه کرد ؛آيا نبايد کمي قضاوت خود را به تأخير بيندازيم و همينطور تصميم ؟ناگفته نماند اين هم شامل حال خواستگارتان ميشود.

    اما چيزي که به ذهن من ميرسد اين است که شما مطمئن هستيد که تصميم بر ختم رابطه يا سرد شدن ايشان نسبت به شما فقط برخواسته از حرکت ان شب و سخنان ان بوده؟شما از کجا ميدانيد که در اين مدت رفتارهاي مشابه آنچه در بالا نوشته ام(زود قضاوت کردن و تصميم گرفتن) از شما سر نزده باشد؟ که ايشان اينچنين برداشتي از شما دارند؟
    در هر حال به قول خواستگارتان ؛توان تحمل چنين رفتاري را ندارند,اما نبايد شما به اين فکر کنيد که اين مشکل شما است و هيچکس با شما سر سازگاري ندارد نه همانطور که نوشته ام نظارت ديگران نسبت به ما متفاوت است ,اما حال که اين ضعف شما نمايان شده بهتر است در جهت رفع آن اقدام کنيد,از نوشتار شما متوجه شدم که شما علاوه بر غروري که خود نيز به آن اشاره داشته ايد زود رنج نيز ميباشيد!کنترل احساسات و عواطف خود را نداريد و گاه ناخواسته دست به کارهاي ميزنيد که موجب پشيماني شما ميشود(اگر چنين نيست در به بنده بگوييد).اين از نوشتار شما پيداست چون پستهاي اول شما با پستهاي آخرتان کاملا" متفاوت هست؛ناراحت نشويد هيچ انساني کامل نيست همه به نوعي ضعفهاي دارند.

    از اصل قضيه دور شديم.....
    شايد ايشان با اقوام و آشنايان خود (مونث)راحت باشند و از لحاظ رابطه دوستي تعارف زيادي نداشته باشند متوجه هستيد؟و اين فکر به ذهنشان خطور کرده باشد که اين رفتار شما ميتواند تا آخر عمر مايه زجرش باشد البته اين فقط يک فرضيه يا پيش بيني است تا اندکي ذهن شما را با چالش وا دارد.
    در هر حال ايشان شما را به عنوان هسر برگزيده بودند اما با رفتاري که از شما سر داده در انتخاب خود دچار ترديد شده اند(بازهم عرض ميکنم که هر شخصي شخصيت مختص به خود را دارد و بر اين اساس تصميم ميگيرد)در اينجا بود که بايد فرصت ميداد.


    دوست گرامي سعي کنيدبه جاي اظهار نظر با احساسات, واقعبين باشيد و منطقي ؛شما با ازدواج ميخواهيد مسئوليت زندگي مشترک (سهم خودتان)را بر عهده بگيريد,و هر آنچه که در اين ميان باشد ؛ترديد ندارم که اگر باز نتوانيد بر احساسات و عواطف خود غلبه کنيد ,آنها را کنترل و هدايت نماييد,زودرنجي و غرور خود را ادامه دهيد بازهم با مشکل مواجه خواهيد شد؛منظور از ؛از ميان بردن غرور خشکاندن تمام و کمال آن نيست بلکه به تعبيري ميشود گفت ,هر سخن جايي و هر نکته مکاني دارد.

    در آخر :

    اگر هر دوي شما يک فرصت ديگر به هم بدهيد خالي از لطف نيست؛بار ديگر پاي صحبت بنشينيد ؛و واقعيات خود را بيان کنيد نه اينکه به خاطر دل او اين مورد را بيخيال؛شما يا او تا بعد از ازدواج ميتوانيد بي خيال باشيد از آن پس مشکل ساز خواهد بود.همسر ؛مادر نيست؛پدر نيست؛برادر نيست,و يا....که اين انتظار را داشته باشيم تا به مانند انها با ما برخورد کند و درقبال اشتباهات هم مانند آنها باشد ؛انتخاب همسر و زندگي مشترک شيرين است اما بايد با احتياط پيش رفت؛

    در جواب اين سوالات اگر پاسخي داريد ممنون ميشوم ؛فقط واضح پاسخ دهيد.
    1-آيا قبل از به ميان آمدن صحبت با همکارتان(خانوم پرستار)مشکلياز اين قبيل يا مسائل ديگر پيش امده بود؟
    2-در دوراني که با هم رابطه داشتيد حرکت مبهمي از سوي ايشان سر زده بود؟
    3-ايا ايشان با شناخت چند ماهه براي تصميمهاي خود هميشه وقت زيادي صرف ميکردن؟
    4-در دوران شناخت بيشتر حرف از شناخت بود يا بيان احساست طرفين بوده؟
    5-به نظر شما ثبات فکري ؛رفتاري و احساسي را داشته اند؟
    6-فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول داشتند؟(شما هم)
    7-از انعطاف پذيري لازمه برخوردار بوده اند؟يعني متعصب و خشک نبوده اند؟
    8-براي اتمام رابطه اصراري از طرف ايشان سر زد؟
    -----------------------------------------------------------
    در رابطه با بيمارستان هم اگر طرفين تمالي به فرصت و شناخت دوباره تأکيد ميکنم شناخت دوباره
    داريد اين فرصت را از دست ندهيد اما يک چيز را هم نبايد ناديده گرفت که اگر باز هم به نتيجه نرسيد فضاي آنجا به قول مادرتان باعث آزار هر دوي شما میشود.
    موفق باشد72

  7. #27
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام
    جانا سخن از زبان ما می گوئید ،
    kayvan عزیز منم با نظرات شما کاملاً موافقم ،
    و توجه rsrs عزیز را به چند نکته دیگه جلب می کنم :

    عزیز من کمی با خودت روراست باش بگذار صریح بگویم ( البته چون به پیغامهای خصوصیم جواب ندادی مجبورم اینجا بگم )
    تو حتی خودت را هم به درستی درک نکرده ای ، خوب دقت کن عملت با احساس و عواطفت در تعارضه البته اشتباه نشه کنترل احساس نکرده ای ، تعارض ایجاد کرده ای و با اجتناب ، این تعارض را ادامه می دهی ، خوب حرفهایی که برام زدی (در پیام خصوصی دقت کن ) دلت یه چیز میگه و عملت یه چیز دیگه ، دلت می خواهد اون قدم پیش بگذارد ، اما با عملت و حرفت راه را بر او می بندی ، و....، که این موجب عدم پیش بینی عکس العملهای تو برای اون است و همین هم راه برداشتن قدمی به سوی تو را می بندد .
    قبلاً هم گفته ام خودت را جای اون بگذار و کاملاً واقع بینانه رفتاری که با اوداشته ای را نسبت به خودت از طرف اون ببین ، آیا دچار نگرانی نمی شی برای زندگی آینده .
    موضوع این است که او به زندگی و آینده جدی و عمیق فکر کرده و عقلانیت را در نگاهش به آینده مد نظر قرار داده و همین هم او را با قضاوت عجولانه تو و رفتار متعاقب آن برای آینده و زندگی مشترک نگران کرده و تو عملاً به او این حق را نداده ای که نگران باشد اما به خودت حق داده ای که با حرفای شخص دیگری به او نظری بد بینانه داشته باشی و حتی واکنش هم نشان بدهی ، آیا این عادلانه و منصفانه است .
    گل من از اطاله کلام پرهیز می کنم باقی حرفام بماند که خودت فکر کنی و بیابی ، فقط چون صداقتت با دیگران تحسین بر انگیزه (با خودتم صادق باش) جسارت می کنم و بهت میگم با وجود غرور ، کم صبری و ناپختگیت در این رابطه (کلاً رابطه با همسر ) خودتم باید نگران آینده باشی و خودت را تغییر بدهی نه فقط اون .
    و دیگر اینکه بدون که این موقعیت و این تعارض بین شما فرصت خوبیه که تو می تونی برای شناخت خودت و دیگران و افزایش درصد هوش هیجانیت( که برای داشتن یک زندگی پر از موفقیت بیشتر از هر چیزی به کارت میاد) از آن بهره بگیری و حیفه که این فرصت را از دست بدهی .
    خارج از بحث ازدواج و علاقه قبلی در قالب یه همکار و دوست یک تعامل طبیعی داشته باش و سعی کن به کمک هم همدیگر را بهتر بشناسید ( تإکید می کنم که پای ازدواج و احساسات را در درونت به میان نیار تا از بیرون به این رابطه نظر کنی و فارق از دغدغه های مربوط به تشکیل زندگی بهتر با هم مواجه بشوید و در ادامه قطعاً به این نتیجه میرسید که آیا شما می توانید به ازدواج هم فکر کنید و زوج مناسبی برای هم هستید یا نه ؟ )
    و در نهایت بهت پیشنهاد می کنم در اسرع وقت کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون را تهیه و مطالعه کنی ، تصورم اینه که خیلی بهت کمک خواهد کرد ، کتابی تکنکی است .
    موفق باشی

    کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون

  8. #28
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    با سلام خدمت کیوان و دوستانم:
    شما بسیار خوب از روی تاپیک های من قضاوت کردید و من بسیار خوشحالم که با این دقت پاسخ دادید...
    1-آيا قبل از به ميان آمدن صحبت با همکارتان(خانوم پرستار)مشکلياز اين قبيل يا مسائل ديگر پيش امده بود؟
    2-در دوراني که با هم رابطه داشتيد حرکت مبهمي از سوي ايشان سر زده بود؟
    3-ايا ايشان با شناخت چند ماهه براي تصميمهاي خود هميشه وقت زيادي صرف ميکردن؟
    4-در دوران شناخت بيشتر حرف از شناخت بود يا بيان احساست طرفين بوده؟
    5-به نظر شما ثبات فکري ؛رفتاري و احساسي را داشته اند؟
    6-فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول داشتند؟(شما هم)
    7-از انعطاف پذيري لازمه برخوردار بوده اند؟يعني متعصب و خشک نبوده اند؟
    8-براي اتمام رابطه اصراري از طرف ايشان سر زد؟


    پاسخ ها:
    ببخشید اگر طولانیست.....
    1)در رابطه با سوال اول شما متاسفانه چون نمی خواستم جا بگیرم کامل نمی شد بنویسم ولی :شما صحیح حدس زدید:
    ما در کل این رابطه سالم 3 ماهه 3 بار بحثمون شد چون راجع به همه چیز تفاهم داشتیم..دفعه اول من خواهر و دامادمون برای ادامه تحصیل رفته بودن آمریکا و من اون روزا حالم خیلی بد بود ولی اون مدام زنگ می زد و می گفت من هستم ...خیالت راحت و......
    من بهش گفتم یک چیزی بهت بگم.گفت :خوب بگو...منم نه اینکه ناراحت بودم از رفتن خواهرم گفتم اصلا نمی گم..گفت چرا نمی گی ؟گفتم اینطور که تو می گی منظورت اینه که من نگم....گفت نه به خدا پس چی بگم . منم تندتند شروع کردم که اگر نمی خوای چرا این طور می گی و بعدا می خوای چکار کنی و حالا که اولشه این طوره بعدا چطوره و......بعد اون گفت به خدا نمی فهمم چی می گی ولی معذرت ...شاید بد گفتم...و اون روز تمام شد....هیچی نگفت ..و من ازش بعدا معذرت خواهی کردم که من اعصابم خراب بود ببخشید و تمام شد....دفعه دوم از ظهر 2 تا 10 هیچ خبری ازش نشد و من داشتم دیوانه می شدم هر چی پیام زدم جواب نداد ولی زنگم نزدم ..تا 1 شب اینا بود بعد از اینکه من براش پیام زدم که من خیلی ناراحتم پس کجایی....اصلا دیگه به من زنگ نزن....
    زنگ زد من موبایلمو خاموش کردم آنقدر دوستم داشت که می دونستم دیوانه میشه...دلم نیومد بعد 5 دقیقه موبایلمو باز کردم دیدم زنگ زد: تا برداشتم داد کشید که تو چرا این طور می کنی بابا من کشیکم.تو مگه خودت پزشک نیستی و نمی دونی که کارم چطوره...مریض زیر دستم داشته می مرده اونوقت تو از این پیام ها می دی؟اصلا نمی ذاشت من جواب بدم......گفت مریضم مرد و تو این طور اعصاب منو خراب می کنی.....هیچی نگفتم قطع کرد...بعد 30 دقیقه دوباره زنگ زد و گفت عزیزم چرا این طور می کنی و کامل توضیح داد که چرا تماس نگرفته ومن دیدم واقعا گند زدم...تا صبح با پیام باهم حرف زدیم و اونم منو بخشید....فرداشم ناهار رفتیم بیرون راجع به این موضوع حرف زدیم.....خیلی صبور بود.....و منطقی...
    و دفعه سوم همین کشیکه بود با پرستار ....این طور شد که دوتامو ن کشیک بودیم من اورژانس جراحی و اون عمومی....پرستار اونجا اومد تا منو دید گفت :گفتم سوگلی دکتر اینجاست که مریض نمی فرسته.....من سکوت کردم بعد گفت دلت بسوزه ما اونجا با همیم آخه می دونی که من عاشقشم....من قاطی کردم دلم می خواست دختره رو بزنم...ولی خدا شهاهده که سکوت کردم و به سختی لبخند زدم...زنگ زدم بهش گفتم کی به تو گفته مریض نفرستی گفت چی شده گفتم هیچی.....30 دقیقه بعد زنگ زد و گفت فلانی(همون پرستاره) کیک تولد آورده....داشتم می سوختم گفتم خوب گفت تو هم بیا ...گفتم نه ..من دعوت نیستم ..بعد گفت چرا ناراحتی؟گفتم هیچی پاشو بیا اینجا ...گفت اونجا محیط کارته بد میشه گفتم بگو نمی خوام ...قطع کرد و 2 دقیقه بعد اومد بالاا سرم بود و بر و بر نگام می کرد.ب هم چایی خوردیم کمی حرف زدیم..گفت قضیه فلانیه گفتم آره این طور کرده گفت اونجا هم داره به من متلک می زنه...بعد بهش زنگ زدن گفتن بیا تولده گفت برم؟گفتم برو با اکراه رفت....بعدشم زنگ زد....من رفتم پیشش و دیدم پرستاره گفت دکتر از کیکم نخورد آخه شیرینی جنابعالی زیر زبونش مزه کرده....
    حالم بد شد رفتیم بیرون با هم قدم زدیم بعد اومدیم و شیفت اون تمام شد و رفتو برام پیام زد من خیلی دوست دارم....منمن گفتم منم دارم...
    فرداشم زنگ زد و کلی حرف زدیم و دیدم ناراحته....گفت باید حرف بزنیم...رفتیم راجع به این موضوع حرف زدیم و اون گفت تو چرا به من شک کردی من صبح تا شب بهت می گم دوستت دارم و....... خلاصه نهایتا با وجودی که قرار بود هته بعد خواستگاری رسمی باشه ولی اون ترسید ....گفت می ترسم تو یک دفعه از کوره در میری و این برام سخته....منم هرچی گفتم من به تو شک نکردم می خواستم پرستاره بشینه سر جاش گوش نداد....ولی نگفت تو رو نمی خوام گفت باید خوب فکر کنم....تا روز آخر و کادوهاش که من به زور پس دادم..
    2) سوال 2:هیچ گاه بالا غیرتا هیچ حرکت مبهمی نکرد و بسیار با دقت و با محبت به تمام حرفام گوش میداد....چون منم دختر دقیقی هستم و نمی خواستم به هر قیمتی ازدواج کنم بسیار با دقت به رفتاراش نگاه می کردم....اصلا به جانب پرستارها نگاه هم نمی کرد...و می گفت من دوست ندارم با کسایی که برام کار می کنن صمیمی بشم و نمی شد...منم تعجب کردم وقتی از من خوشش اومد ...حتی وقتی (ببخشیدا)برای معاینه خانم های جوان می رفت سرش آنقدر پایین بود و با حیا رفتار می کرد که برام جالب بود و اگر خانم با وضعیت ناجوری بود حتی سرش رو بالا نمی آورد و به من می گفت برو ببینش...و البته پسرهای ناجورم نمی ذاشت من برم و خودش می رفت...بسیار جالب بود..البته مذهبی نبود..هیچ کدوممون ولی مقید بود که منم بدتر اون...
    3)بله..ما قرار بود برای ادامه تحصیل و تخصص بریم خارج از ایران و من نظرم رو امریکا بود و اون کشورهای حاشیه....آنقدر راجع به این موضوع فکر می کرد و تحقیق و پرس و جو که حد نداشت.....همیشه می گفت بعضی پیامهایی که دوتامون برای هم میزدیم رو تا صبح راه می رفته و چند بار می خونده که خوب منو بشناسه....اذعان می کنم من کمتر این کارو می کردم....
    4)در 1.5 ماه اول شناخت بود...خیلی سوالا از محل زندگیمون و خرج و کار و اعتقادات و خانواده ها و ادامه تحصیل و ... رو که گفتیم یک شب برام زد ....دوستت دارم واز اون شب اسم کوچیکمو برای اولین بار گفت.....این اولین بار بود بعد همه چیزها که گفت دوستت دارم.. و از فرداش باهم راحت تر بودیم ولی اون وقتی به من گفت تو احساستو به من نگفتی؟گفتم بذار به واسطه خانم بودنم احساسمو بعد از اومدن خانواده ات بگم....و اون می گفت من همین چیزاتو دوست دارم و من تا چند هفته ای جواب پیام های عاشقانه اونو جدی می دادم..نمی خواستم اشتباه کنم ولی کم کم وقتی چند بار شام رفتیم بیرون و وقتی خواهرم و شوهرش رو دید و اونا هم تاییدش کردن گفت بهم بگو :و منم گفتم منم دوستت دارم...بعد از اون خیلی روابط احساسی و صحبت هامون عاشقانه شد ولی همه در چهارچوب نه زیادی چون هردومون مرام خاصی داشتیم .... کم کم اون می گفت از آینده ای که می خواد برام بسازه و خیلی چیزها....یه 3 هفته ای پی این چیزا بودیم ولی لا بلاش هم چیزای جدی می پرسدیم تا قرار شد که خانواده اش بیان و اون اتفاق افتاد....
    5)بله . 100 % ثبات فکری و رفتاری داشت...و احساسی ...خیلی خوب خودش را کنترل می کرد...منطقی و عاقل بود و دوستت دارم رو با حیا خاصی می گفت که حد نداشت....
    به خدا برای همین یک کلمه تا بناگوش سرخ می شد....و منم....
    فقط چند مورد:
    -اون به من گفت من هیچوقت تو فکر ازدواج نبودم و به هیچ دختری کار نداشتم حتی فامیلاشون بلد نبودم...برام مهم نبود هیچوقت الانم مامانم تو شهرمون یک دختر که پزشک هست پیدا کرده و گفته بیا باش حرف بزن ولی من نمی خوام ازدواج کنم می خوام الان کار کنم و بعد برم خارج تخصص بگیرم....ولی حالا که تو رو دیدم خیلی به فکر زندگی مشترک افتادم...(این جز حرفای اولش بود)
    -به من گفت وضع مالیمون عالیه و بابام 100 ملیون پول کنار گذاشته برای تخصص من ..شما چی؟منم گفتم بابای من 100 ملیون نداره ولیدر حد توانش کمک می کنه(بابای من استاد دانشگاه و وضعمونم عالی بود ولی دیگه نه 100 ملیون برای خارج رفتن)..ولی بعد یک شب من بهش گفتم من تو زندگیم بهترین چیز ها رو داشتم و هیچوقت حسرت چیزی رو نخوردم..و بهد 1-2 هفته بهم گفت یک چیزی همه ذهنم گرفته:گفتم چی؟گفت تو گفتی بهترین چیزا رو تو زندگیت داشتی ولی من شاید اوایل زندگی نتونم بهترین چیزا رو برات فراهم کنم!!!!!!منم جریان یکی از خواستگارام که تازه اون متخصص بود و متولد انگلیس و بسیار بسیار پولدار رو براش گفتم و گفتم من ردش کردم با وجودی که همه خانواده ام راضی بودن ولی چون دوستش نداشتم ....و گفتم من حاصل زندگی پدر و مادرم رو دارم استفاده می کنم ..ما هم با هم می سازیمش....و گفت:خیالم راحت شد....
    و در ضمن آقا کیوان 3 شیفت تو بیمارستان کار می کرد ...بابام می گفت آخه اگه انقدر پول داره چرا انقدر کار می کنه......از اونم می پرسیدم می گفت تا جوونم باید کار کنم....
    خیلی زرنگ بود....ولی یک روز 3 هفته آخری که با هم بودیم و نتظر خانواده اش یک روز بهم گفت من نه از خانواده شما نه خودم نمی خوام یک قرون بگیرم!!!!!
    (این تنها چیزیه که هنوزم فکر منو گرفته و بابام گاهی میگه شاید راست نگفت؟)
    ولی من بعید می دونم چون ساعت دستش 500 تومان بود!!!
    6)آره ..لجباز که بود ولی می گفت من اگر چیزی با منطقم جور باشه حتما می پذیرم و این کارم می کرد ولی کلا عقاید خودش رو خیلی قبئل داشت ولی به حرف های منم احترام می گذاشت و می پرسید و مشورت می کرد...البته بیشتر نظزامون مثل هم بود و گاهی می گفت:تعجبم میشه 2 نفر آنقدر شبیه هم باشن؟
    7)آره انعطاف پذیر بود ...زود می بخشید ولی من زودتر می بخشیدم و مدام بهم می گفت تو خیلی مهربون و دلسوزی..آخه من هر مریضم که می مرد 1 ساعت براش گریه می کردم و اون هی می گفت چرا این قدر خودتو اذیت می کنی؟تو پزشکی؟این طور اذیت میشی......با بقیه خیلی خشک بود با منم اولش خیلی خشک بود بعد که دید منم خیلی خشکم جذبم شد....شبی که گفت دوستت دارم یا وقتی مریض بودم کارهایی که می کرد منو متعجب می کرد که این پسر مغرور چطور اینقدر مهربونه و خدا می دونه من چقدر دوستش داشتم........بهش نمی گفتم ولی روزی که برا اولین بار بهش گفتم:.....جان :تو تلفن از خوشحالی جیغ می کشید.....
    8)خیر اون بعد از اون قضیه پرستار چند روز بعد گفت من می ترسم؟فکر می کنی ما باهم خوشبخت میشیم؟و کلی حرف زدیم ولی احساس کردم یه طوریه....بعد گفت بریم بیرون حرف بزنیم؟گفتم من دیگه نمی آم اینجا شهر منه و من بیشتر از این دوست ندارم بریم...گفتم ما که کاری نمی کنیم؟(نمی دونی کیوان آقا ما با چه فاصله ای از هم راه می رفتیم..حتی نمی ذاشتیم گوشه لباسمونم به هم بخوره)
    گت نمی یای؟گفتم نه.....
    بعد دیدم پیام ها کم شد....تا بهش زنگ زدم گفتم مامان و بابام میگن اگر رفتنت کمکی می کنه می تونی بری؟بریم؟
    گفت بریم...رفتیم و خیلی حرف زدیم ..گفت چرا به من شک کردی اون ارزش داره..و من گفتم من به تو از چشمامم بیشتر اعتماد دارم ولی می خواستم پرستاره بشینه سرجاش...گفت چرا؟گفتم می خواستم بدونه تو مال منی.....
    و کلی حرف زدیم ...اون هفته بعد رفت خونشون...وقتی اومد هم پیام میداد ولی زنگ نمی زد....من تغییر رو حس کرده بودم....2 روز حتی پیام نداد که من پیام دادم بیا چیزاتو پس بگیر....زنگ زد...هوار میکشید..من که چیزی نگفتم هنوز چرا این طوری می کنی؟منم گفتم تو چیزی نگفتی ولی من می فهمم 2 روزه اومدی و پیامم ندادی....من می فهمم من مطمئنم روت نمیشه..اونم گفت من برای یه همچین موضوعی با هیچکس تعارف ندارم و گفت صبر کن....منم گفتم باشه.... 4-5 روزی صبر کردم دیدم بازم نه پیام و نه زنگ....منمپیام زدم من اصلا نمی خوام بیا چیزاتو پس بگیر....دیگه سکوت بود تا هفته بعد که من تو کشیکم انقدر شلوغ بود و رابطمون به هم خورده بود که غش کردم....همکارم (پسر بود)منو برده بود اونجا ..اونم شیفت بود گویا اون همکارم خودش فشار منو گرفته بود و ....(یعنی به من دست زده بود)من بهوش اومدم اینا رو یه دوستم گفت ولی اون یک بارم بالای سرم نیومد ولی با همه مریضا و پرسنل هوار می کشید...بعد 4 ساعت که رفتم خونه 2 ساعت پیام داد و با این شروع کرد که اون کی بودو.... منم گفتم همکارم در ضمن ما دیگه رابطه ای نداریم ولی تا فردا شبشم مدام پیام می زد....
    فرداش گفتم بیا چیزاتو پس بدم...گفت این کارو نکن...گفتم من شخصیت دارم نمی تونم این طور...رفتیم و اول اون حرف زد و من فقط سکوت کردم هیچی نگفتم و اون گفت می ترسم نتونم ای اخلاق رو تحمل کنم .....تو زود همه چیزو نادیده می گیری و پای همه چیزو میکشی وسط.....من می ترسم تو عالی هستی ولی من نمی دونم.....گفتم بریم....چیزارو از تو ماشینگ در آوردم دادم بهش نگرفت گفت این کارو نکن ....گفتم بگیر ولی نندازشون دور من خیلی دوستشون داشتم....اشک ریخت 2 قطره منم چشمام پر اشک شد و بدون خداحافظی جدا شدیم..........
    برای عید و ووووهم پیام داد و منم جواب دادم ولی رسمی بود....
    آخرین پیامش هفته قبل بود که می خوام برای دفاعت بیام...من جواب زدم هر طور میلتونه...اون نیومد و حتی تبریکم نزد تا الان.....
    و حالا که قضیه کار...
    ببخشید برادر خوبم که خسته ات کردم...
    راستی من تو عید به خاطر اون رفتارام(هر 3 تا) ازش معذرت خواهی کردم و اون سکوت کرد فقط..هیچی نگفت...گفتم لا اقل بگو خداحافظ..گفت برای آذمایی که براشون ارزش قائلم نمی گم خداحافظ...گفتم برای فراموش کردنت به خداحافطی نیاز دارم....سکوت کرد و نگفت..................
    ببخشید اقا کیوان و دوستان خسته شدی....منم کامل کامل گفتم.....هیچی نمونده دیگه........

    [color]......[color][/color]..فرشته مهربانم[/color]:از همراهیت ممنونم...دوست خوبی هستید....پیام خصوصی هم الان جواب دادم.....کتاب رو هم فردا صبح می خرم....حتما.....

  9. کاربر روبرو از پست مفید سارا بانو تشکرکرده است .

    سارا بانو (یکشنبه 05 دی 89)

  10. #29
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام .دوست گرامي ؛ممنون از توضيحات شما،
    جواب اين سوالات از اين لحاظ براي بنده اهميت داشت که
    1-تاحدودي با خصوصيات ايشان آشنا شوم 2-چون در پاسخي که براي شما نوشتم بيشتر شما را مقصر ميدانستم ؛
    خواستم با بدست آوردن جواب اين سوالات به اين نتيجه برسم که شايد خواستگارتان مقصر باشد ؛
    اما با کمال تعجب سهم شما بيشتر بوده يا شايد خيلي بيشتر!
    تمام زوايا و جوانب را در نظر گرفته بودم ؛
    تا بلکه سر نخي از ضعف ايشان در مدت آشنايي بدست آورم ناگفته نماند که من فقط از روي نوشته هاي شما پاسخ ميگوييم
    و اين دليل بر مطلق بودن نوشته هاي بنده نيست ؛امضاءمن بيشتر بيانگر منظور بنده است.
    ما در طول زندگي خود بدين خاطر سعي در کسب مهارت داريم
    تا از اشتباهات خود کاسته و در مسير پيشرفت؛ مسيردرست زندگي گام برداريم
    تا اشتباهي نکنيم که بعد از ان زود معذرت خواهي کنيم(بدون فکر کردن تصميم گرفتن)
    معمولا" اين نشان از کم تجربگي ؛ عجولانه رفتار کردن و پردازش غلط در مورد رفتار ديگران ميباشد
    سعي کنيد هر آنچه را در مورد شما مينويسم به خاطر بسپاريد ودر راستاي رفع ضعف گام برداريد همينطور از مقالات تالار استفاده کنيد
    همانطور که نوشته بودم شما اندکی بدبين هستيد ؛البته در ميان خانومها متأسفانه امري عادي تلقي ميشود؛خوب اين براي مرد ها نفرت آور است
    آيا شما به ايشان اطمينان نداشته ايد که اينگونه نسبت به او رفتار ميکرديد؟
    اين آقا شما رو واقعا" دوست داشته ؛ميشه گفت حتي با رفتارش به شما فرصت داده
    تا به خودتان بيايد؛اما دوست من ايشان بيشتر زندگيشان را دوست دارند
    و براي آن ارزش قائلند ؛بي شک او در فکر موفقيتهاي بيشتر است
    در هر زمينه ؛حتي با شريک زندگي
    شما به احساسات ايشان توجه نکرده ايد و او دم نزده !
    با شناختي که از ايشان پيدا کرده ام او روحيه اي حساس دارد و عواطف نيز آميخته رفتارش ميباشد ؛البته ناگفته
    نماند که کنترل شده ميباشد
    دوران نامزدي ,دوران انعطاف از خود گذشتگي ،و منطقي بودن است تا هر انچه از دست طرفين
    براي شناخت و متعاقبا" محبت بيشتر بر ميآيد کم نگذارند
    اما شما کم گذاشته ايد ؛چرا؟
    يک نکته ديگر به انچه که باعث سردي ايشان از شما شده اضافه ميکنم:
    ناديده گرفتن عواطف او،متوجه هستيد که؟
    منظور اين است :براي نشان دادن محبت و علاقه و ارزش قائل شدن براي عواطف طرف مقابل
    فقط دوستت دارم گفتن نيست؛بلکه بيشتر رفتار و عکس العمل نسبت به طرف مقابل است


    چرا بعد از بازگشت از سفر سرد شده بود؟
    به عقيده من
    بعد از ان پيش امدها ايشان نسبت به انتخابشان دچار شک شده اند و با تماس گرفتن شما براي پس گرفتن وسايل نزديک به يقين شده
    چند روز دوري شايد براي گرفتن تصميم منطقي تري با دوري از شما بوده تا بلکه احساس بر عقل غلبه نکند؛اما شما فرصت نداده ايد
    و اوضاع را بدتر کرده ايد
    که خودتان نيز اين را قبول داريد
    فکر کنيد ببينيد مشکل شما واقعا" از کجاست
    و بعد فرصتي دوباره
    شايد تمامي انچه که من نوشته ام اشتباه باشد اکتفا نکنيد فکر کنيد.

  11. #30
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد

    سلام دوباره :
    ممنون از راهنمایی شما
    من در تمام زمان تایپ این موارد با تک تک سلول هام اشتباهاتم رو حس می کردم...
    و خوشحالم که با وجود این تالار خوب می تونم گامی در جهت اصلاح این عیب بردارم....
    در پاسخ سوالتون باید بگم من 100 % بهش اعتماد داشتم ....از چشمامم بیشتر ولی نمی دونم چرا انقدر می ترسیدم....اصلا نمی دونم چرا این حس ها رو داشتم....
    شاید همون حسادت ....
    به هر حال گذشت و بهترین نتیجه این تجربه این بود که فهمیدم باید این مورد رو برطرف کنم....
    ممنون از راهنمایی دلسوزانه شما و دوستان....
    حتما از مطالب دوستان استفاده می کنم......


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.