10
بخش چهارم
يک دکتر جوان از طريق اينترنت با دختري آشنا مي شود وبا او ازدواج مي کند اما بخت با اين دکتر يار نبود چون پي به رازي برد که بوي فريب مي داد. پزشک جوان مي گويد : اوايل سال 82 از طريق چت اينترنتي با او آشنا شدم و بعد از مدتي هم به خواستگاريش رفتم وبا يکديگر ازدواج کرديم. روزي از دفترچه خاطرات همسرم يک شماره تلفن پيدا کردم وبا آن شماره تماس گرفتم. پسري آن طرف خط بود از او پرسيدم آيا رويا را ميشناسي؟ پسرجوان گفت: بله او همسر سابقم بود که از طريق اينترنت با هم آشنا شده بوديم.
شوکه شده بودم. با آن پسر جوان قرار ملاقات گذاشتم وحقايق تلخي را برايم تعريف کرد .او گفت که چند ماه پيش رويا به مغازه اورفته ويک دستگاه کامپيوتر از او خريده بود . بعدازطريق چت کردن با هم آشنا شده اند که پسرجوان به خواستگاريش رفته وبا هم ازدواج کرده اند اين پسر جوان گفت:پس ازچهار سال روياچنان زندگي را بر من تلخ کرد که چاره اي جز طلاق نيافتم و از هم جداشديم ؟؟؟!
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)