به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 53
  1. #21
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    سلام اقای امیدوار
    چقدر ساده احساساتتون رو بیان می کنید
    و چقدر زیبا شما چهره ای دیگر از یک مرد را نشون می دهید مردی پر از عاطفه
    این خوب هست که با نوشتن احساساتتون خودتون رو تخلیه می کنید
    برای خودتون یه مدت زمانی را در نظر بگیرید
    و سعی کنید کم کم به روال عادی زندگی برگردید بدون فکر کردن به ایشون

    من هم فکر می کردم نتونم فراموشش کنم فکر می کردم بدون او نتونم زندگی کنم
    ولی الان که دارم براتون می نویسم اصلا احساساتی نیستم
    توی وجودم تاسف و رنجش هست اما عقیده دارم وقتی کسی نمی خواد نمیشه مجبورش کرد
    من در ده سال زندگی مشترکم دویدم برای اینکه او را نگه دارم و او همچون آهو فرار می کرد
    نتیجه اش جایی است که الان ایستاده ام
    با احساساتتون مقابله کنید و طی یک مدت زمانی مشخص تصمیم بگیرید
    و سخن سارا را باز هم مد نظر داشته باش
    (اونی که می خوای رها کن اگر رفت و نیامد از اول مال تو نبوده و اگر بازگشت از اول مال تو بوده...)

  2. 6 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 16 خرداد 89)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 فروردین 90 [ 20:01]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    2,896
    سطح
    32
    Points: 2,896, Level: 32
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 119 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    بله عزیز، همه اینا رو می دونم... ولی خودتون هم می دونید که آدم آخرش یه جاهایی دلش می شکنه و ... مث یه مورچه که داره از یه دیوار میره بالا، میره تا وسط یه نسیم میاد پرت می شه پایین، دوباره می ره، میوفته ... تا بالاخره رد می کنه این مانع رو. بالاخره روح آدم هم تو یه مسیر که داره به سختی می ره جلو گاهی لازم داره بشونیش کنارتو و بذاری یه نفسی تازه کنه، دستی به سر و گوشش بکشی... فکر کن روحم داشت نفس تازه می کرد...
    ممنون از لطفت.

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    سلام آقاي اميدوار
    اميدوارم كه حالتون بهتر بشه
    فقط بدونين خيلي از ماها در شرايط شما بوديم و شرايط شما رو با تمام وجودمون تجربه كرديم و شما رو كاملا درك مي كنيم و ميدونيم چقدر بهتون سخت مي گذره باور كنين
    ولي بدونين خدا از بهترين حكم كنندگان است و خودتونو بسپارين به خودش با تمام وجود و در يك كلام خدا بزرگ است همين
    اقاي اميدوار عزيزيك تذكر خواهرانه كوچيك: به فرق بين وابستگيو دوست داشتن توجه داشته باشين

  5. کاربر روبرو از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده است .

    نعمت يعني ما (شنبه 15 خرداد 89)

  6. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 فروردین 90 [ 20:01]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    2,896
    سطح
    32
    Points: 2,896, Level: 32
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 119 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    سلام، بله حالم بهتره، گاهی یه دفعه به هم می ریزم ولی الان خوبم کم و بیش. فرمایش شما درسته، هر چه که هست از کم طاقتی و ضعف ما آدماس وگرنه که بله، خدا بزرگه، خوب با این حال آدم دلتنگ می شه دیگه...
    فرق وابستگی و دوست داشتن... خوب، الان خیلی مشکل بشه بین این دو مرزی تعریف کرد. چیزی که به نظرم می رسه اینه که مثلا از خودم بپرسم آیا این شخص رو می خوام یا این که دلم برای چیزایی که با اون تجربه کردم تنگ شده. به عبارتی می شه این شخص رو برداشت کس دیگه رو گذاشت و همون تجربه ها رو تکرار کرد؟ اگه بشه پس احتمالا حس من بهش یه جور وابستگی بوده نه دوست داشتن. این هم که مثلا بعد از جدایی بیشتر خودشو نشون بده می تونه نشون وابستگی باشه... گفتم کار سختیه مرز کشیدن بین این دو تا و فکر هم می کنم هر دو نفری در این روابط یه درصدی از وابستگی و دوست داشتن رو دارن. خوب، من می تونم بگم که در تمام این مدت سعی می کردم این شخص رو بهتر بشناسم، از خانواده، اعتقاداتش از روابط اجتماعیش و گذشته اش بیشتر بدونم. به همه این ها آگاهانه یا ناخودآگاه امتیاز می دادم و واقعا این ماجرای اخیر یه وقفه ناگهانی و پیش بینی نشده بود تو روندی که من طی می کردم. اگر الان صحبت از دوست داشتنه، دوست داشتنیه که بخش عمده ایش از شناخت میاد، چیزهایی که مثبت می دونم و اون ها رو در این آدم دیدم. حدس می زنم آدم وابسته، زیاد هم اهل سبک سنگین کردن طرف مقابلش نباشه، دیگه این که می تونم بگم از نظر ظاهر، اون یه آدم کاملا معمولی هستش در حدی فقط می شه گفت ظاهر نسبتا قابل قبولی داره پس تصور این که مثلا من جذب ظاهر طرف مقابل شده باشم هم درست نیست. جدا تنها چیزی که من رو به طرف این شخص کشوند ویژگی های اخلاقی و رفتاریش بود، من به شدت معتقدم به سیرت طرف مقابلم نگاه کردم. دوست داشتنی که ازش حرف می زنم یه دوست داشتن سرخوشانه بچه دبیرستانی نیست، هر دوی ما در نیمه دوم دهه بیست زندگیمون هستیم و فکر می کنم به حد کافی تعقل و تجربه داشتیم که دوست داشتنمون از سر شناخت و آگاهی باشه، نه یه وابستگی زود گذر و جوگیرانه. به هر حال بله، من به اون شخص وابسته هم هستم، خودش هم به من می گفت که هر روز به من وابسته تر می شد، کسی هست که ادعا کنه دیگری رو دوست داره بدون هیچ نوع وابستگی؟ تصور این دو تا جدای از هم برای من ممکن نیست. باز هم ممنون خواهر عزیز

  7. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    بيشتر رابطه ها بر اساس نيازه ما در سنين جواني نياز دايم كه استقلال پيدا كنيم ،يكي باشه دوسمون داشته باشه،ما فقط براش مهم باشيم ،با هم بريم بيرون ،با هم از زندگي لذت ببريم،تشكيل زندگي بديم،پدر بشيم مادر بشيم،خانم يا آقاي خونه ي خودمون باشيم ...................
    اينا همش نيازاي ماست كه باعث كشش به طرف جنس مخالف ميشه و بعد پروسه شناختو بعد دوست داشتن ميشه
    حالا موضوع اينجاست كه شما زماني رو كه با اين خانم بوديد بخشي از اين نيازاتون برطرف شد و يا بعبارتي لذت برديد از يه سري از اين هم فكري ها حس هايي رو تجربه كديد كه شايد قبلا كمتر تجربه كرده بودين مثل حس اينكه يكي حرف آدمو ميشنوه،يكي هست كه من براش مهممو.......
    خوب معلومه با رفتن ايشون باز اون نيازا اومدن سر جاشون و با حس دوست داشتن و وابستگي خوب به راحتي آدم رو از پا در ميارن
    ولي بدونيداين نيز بگذرد و زمان حلال مشكلات است
    به نظر من شما اونچه را كه بايد مي گفتيد بهشون گفتيد حال ايشون مختارن
    اصلا غصه اينكه چرا دير گفتيد رو نخوريد چون هيچ فايده ايي ندارد به هر حال شما كار درستي رو الان انجام دادين و از احساساتتون بهش گفتين همين قدر كفايت مي كنه
    سرتون رو تا جايي كه ميتونين شلوغ كنيد تا اين زمان با خيالپردازي كمتري طي بشه
    براتون آرامش آرزومندم

  8. کاربر روبرو از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده است .

    نعمت يعني ما (یکشنبه 16 خرداد 89)

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 فروردین 90 [ 20:01]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    2,896
    سطح
    32
    Points: 2,896, Level: 32
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 119 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    بله همه این ها درسته، اون چیزی که از دلتنگیم نوشتم یه جور درد دل بود، به هر حال آدم با وجودی که چیزهایی رو می دونه، گاهی طاقتش تموم می شه و هوس درد دل یا یه نمه اشک و از این حرفا می کنه، بله دوست من، من دقیقا می دونم که راه همینه که دارم می رم و چاره ای هم نیست ولی خوب شاید تا اون حد نتونم از خودم قدرت نشون بدم که هیچ جوره کنترل احساسم از دستم در نره، به هرحال قبلا هم گفتم که من دیگه کار رو سپردم به خدا و باید صبوری کنم... و باز هم ممنون

  10. کاربر روبرو از پست مفید omidvar تشکرکرده است .

    omidvar (یکشنبه 16 خرداد 89)

  11. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    سلام آقای امیدوار...امیدوارم حال شما بهتر شده باشه...راستش موضوع شما رو که خوندم فکر کردم اگر همچین وضعیتی بین من و دوستم الان پیش بیاد اون چیکار خواهد کرد...ما تقریبا هفت الی هشت ماهه با هم هستیم و من حدود یک ماه پیش چون دیدم واقعا اخلاقهای ما بهمون می خوره و برنامه های مشترک زیادی می تونیم داشته باشیم و به چند تا دلیل دیگه ازشون خواستم رابطه ما دائمی بشه و ایشون موافقت نکردن و دلایلشون اختلاف سن و اختلاف قد ما بوده(من ازشون 2 سال بزرگترم و قدم ازشون کوتاهتره). حالا ما همچنان باهم هستیم اما من واقعا ازشون دلسرد شدم اگرچه ایشون همچنان طاقت دوری اینجانب رو بیشتر از سه روز ندارن اما حاضر هم نیستن مسئولیت قبول کنن و اهداف و برنامه های خودشون در اولویته. باورتون نمی شه اما جز این دو مورد همه خصوصیات ما چه از لحاظ قیافه، سطح تحصیلات، سطح درآمد و ... به هم می خوره.
    حالا من پیش خودم می گم اگه من یه روز کسی رو انتخاب کنم و از زندگیش برم بیرون می خواد چیکار کنه؟ آیا تقلا کردن اونموقع فایده ای داره؟ به قول شاعر...امروز که در دست توام مرحمتی کن... هروقت هم که بهش می گم ممکنه اتفاقی پیش بیاد بالاخره این شتریه که در هر خونه ای می خوابه می گه آره درسته...ولی من به وضوح می بینم توی رفتاراش که اصلا دوست نداره چنین اتفاقی بیفته.
    من نمی دونم پسرهای گل این دوره و زمونه دنبال چی می گردن. به خدا اوضاع اونقدر پیچیده و بغرنج که شما فکر می کنید نیست. وقتی می بینید یه خانمی 80 تا 90 درصد معیارهاتونو داره چرا گیر الکی میدید و هی دست دست می کنید تا کار از کار بگذره؟
    توصیه من به شما که خودمو جای اون دختر می ذارم اینه که اولا با صراحت توی یه موقعیت رودرو با اعتماد به نفس بگید که دوستش دارید و تصمیم قاطع خودتون رو گرفتید و دلایل منطقی و درست بیارید براش. بعدشم بگید اونقدر نظر ایشون براتون ارزشمنده که اگه فکر می کنه با کس دیگه ای خوشبخت می شه قطعا خودتونو می کشید کنار. بعد این حرف دیگه هی پاپی اون نشید و بذارید با خیال راحت فکراشو بکنه(مطمئن باشید درگیری فکری اون کم از شما نیست...بهتره بهش اطمینان بدید). اینو هم بدونید که ممکنه برای برگشتن به سمت شما خیلی دل دل کنه پس هر از چندگاهی یه بار با یه اسمس یا ایمیل نه چندان احساسی یا بدون التماس تقریبا همون حرفهای قبلی رو تکرار کنید. صبر کنییییییییید تا برگرده.
    امیدواریم خبرهای خوش از شما بشنویم...موفق باشید

  12. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    سرافراز (دوشنبه 17 خرداد 89)

  13. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 فروردین 90 [ 20:01]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    2,896
    سطح
    32
    Points: 2,896, Level: 32
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 119 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    سلام، حالم کم و بیش بهتره، مدام سعی می کنم دیگه بهش فکر نکنم و خوب گاهی می شه گاهی نمی شه... در مورد وضعیت شما، من نمی دونم دقیقا تو فکر طرفتون چی می گذره ولی چیزی که من برام دغدغه بود همین دو سال بزرگ تر بودن بود با یه کمی مسائل اعتقادی جزیی و دیگه این که از نظر اجتماعی ایشون روابط خیلی گسترده تری داشت، و چیزهای بسیار ساده دیگه ای که ترجیح می دم چیزی در موردش نگم. اینا برام دغدغه بود. چیزی که هست، هر چند من در تمام مدت این رابطه تو پس زمینه ذهنم ازدواج بود و هیچ وقت ایشون رو کاملا نا امید نکردم (حتی بهش گفتم که اگر بخوام برم خارج تو رو هم با خودم می برم، گرچه ایشون می گه یادش نمیاد چنین چیزی رو...) ولی به طور واقعا جدی، بعد از عید بود که به فکر ازدواج و جمع بندی شرایطمون رسیدم. باورتون نمی شه شاید، ولی من به قدری تو اون مدت فکرم در گیر بود که شب ساعت 12 می رفتم بخوابم، ساعت 3 صبح به سختی خوابم می برد. مغزم یه لحظه آرامش نداشت از فکر این که باید چه کار کنم. شبی که فرداش برام ای میل کذایی رو زد، موقع خواب به خدا گفتم ای کاش خودت صاف میومدی بهم می گفتی چه کاری درسته، من واقعا در مونده شدم. حالا نمی دونم منظور خدا از واقعه بعدش این بود که من جدی بشم تو این قضیه و تردیدو بذارم کنار، یا این که... به هر حال من فرض اول رو ترجیح دادم!
    ببینید، من تا وقتی با هم بودیم، با خوش بینی فکر می کردم فعلا فرصت هست، چرا عجله. اون موقع آدم حال شخصی رو داره که شکمش سیره، خوب معلومه که نسبت به غذا ایراد گیر هم می شه، الان حال کسی رو دارم که گرسنه اس، و می بینه اون چه که در اختیارش بوده اگه با دید ایرادگیر بهش نگاه نمی کرد، خیلی هم خوب بود، به این فکر می کنه که حالا دیگه کی و کجا من بتونم آدمی مث اون پیدا کنم، تازه هر آدمی ایرادای خودشو داره، من با ایرادای اون آدم آشنا بودم و کنار اومده بودم باهاش، حالا دوباره از اول باید شروع کنم؟؟؟ من با ایشون قرار گذاشتم که اگه قصدم برای رفتن قطعی شد از چند ماه زودتر خبر بدم که بتونه با این مسئله کنار بیاد، ولی اون با وجودی که یک ماه بود به مسئله خودش فکر می کرد با وجود سوالای مکرر من هیچی نگفت و دست آخر وقتی خبر داد که کار خودشو کرده بود.
    تو یک کلام: آدما خودخواه هستن، هر چه قدر هم که خوب باشن، خودخواهن. اون موقع من خودخواه بودم، حالا اون خودخواه شده، چیزی که عوض داره گله نداره.
    در مورد طرف شما هم فکر می کنم همین مسئله هست که فکر می کنه فعلا فرصت فکر کردن داره، داره ایرادای الکی می گیره، الان به اصطلاح داغه و نمی فهمه. اگه واقعا به شما علاقه داشته باشه، به محض این که حس کنه داره از دستتون می ده همه این ایرادا اصلا دیگه به چشمش هم نمیاد. راستش من الان تو موقعیتی نیستم که بخوام توصیه ای به شما بکنم، بقیه دوستان از من به مراتب بهتر می تونن نظر بدن، پیشنهاد می کنم یه موضوع جدید باز کنین و مسئله خودتون رو مطرح کنین. چیزی که هست من الان افسوس می خورم که چرا سعی کردم همه مسائلم رو خودم تنهایی حل کنم، چرا از کسی یا مشاوری کمک نگرفتم، مثلا همین دوستی که بهش قبلا اشاره کردم، این شخص رو من هیچ وقت در جریان مسائلمون قرار نمی دادم، تمام چیزی که می دونست از اون طرف بهش می رسید. خوب بنده خدا فکر می کرد من نمی خوام درگیر رابطه مون بکنمش و خودشو کنار می کشید، گذشت و گذشت تا کار به این جا کشید و من قدر داشتن یه مشاور که هر دو طرف رو بشناسه دستم اومد. از من بخواین بگم که چی شد که کارم به این جا کشید می گم حماقت و موقعیت نشناسی. من اون موقع ها با داده هایی که داشتم و جنبه هایی که می دیدم، تصمیمایی گرفتم که الان پشیمونیش برام مونده، که چرا همه جوانب رو نگاه نکردم.
    در مورد توصیتون به من، راستش من تقریبا همه گفتنی ها رو بهش گفتم و می دونه که مصمم هستم، فقط یه کم نگرانم که الان این سوال براش مطرحه که اگه این قدر مصمم بودی چرا اون قدر دل دل می کردی پس، می دونین چی می گم شاید یه تناقض براش ایجاد شده باشه، بدم نمیاد دقیق تر شرایطمو فکرامو براش تشریح کنم ولی خوب اول فکر می کنم با دوستش یه مشورتی بکنم ببینم نظر اون چیه. البته بگم که عملا اون منو کنار گذاشته و شاید فقط در حالتی که از اون طرف ایرادی ببینه یا تو دلش چیز دیگه بگذره ممکنه برگرده، متاسفانه اهل بیان کردن احساسش نیست و من واقعا نمی دونم الان تو دلش چی می گذره. من گاهی براش ای میل هایی که جالبه (ربطی به مسائل بینمون نداره ها ایمیل های معمولی) می فرستم که بدونه به یادشم، 10 روز پیش هم تو محل کار دیدمش گفت از یکی از ایمیل هام خوشش اومده. اون هم ایمیل می فرستاد که بعد از این ماجراها این کار رو قطع کرده. خودش حرفش اینه که من نمی دونم کارم با اون طرف به کجا می کشه و می خوام تو دیگه بهم فکر نکنی...
    شما به عنوان یه دختر، خودتونو بذارید جای اون، با کسی حدود یک سال رابطه داشتید و بسیار هم دوستش داشتید، فقط مشکل این بوده که از آینده رابطه تون باهاش مطمئن نبودید و اون هم در برابر سوالایی که ازش در این رابطه پرسیدید جواب روشنی هیچ وقت نداده و شما رو رنجونده. گاهی هم حرفایی زده که خوب در مقاطعی ناراحتتون کرده. در کل رابطه خیلی خوبی داشتید با هم و همه چیز خوب پیش می رفت بینتون. حالا یکی میاد صراحتا پیشنهاد ازدواج می ده بهتون، بعد یک ماه فکر و تلاش برای کم کردن رابطه با طرف اول، به دومی جواب مثبت میدید (فکر می کنید اولی هرگز براش مهم نبوده) که همو بیشتر بشناسید، حالا اولی فهمیده و سفت و سخت میاد جلو که من هم قصد ازدواج داشتم و شرایطش رو تا حدی که اجازه می دید بهش تشریح می کنه. واقعا درک نمی کنم آیا شما به عنوان دختر می تونید به راحتی اولی رو بذارید کنار و با دومی یه رابطه رو شروع کنید؟ آیا اون دلخوری های قبلی می تونه تا این حد موثر باشه که کلا یکی دیگه رو بذارید جای کسی که یک سال دوستش داشتید و بدون هیچ جنگ و دعوایی هم از هم جدا شدید؟ جدایی که از طرف شما بوده نه اون. چه طور ممکنه برای یه دختر در یک زمان، دو نفر فرقی با هم نکنن؟ حستونو نسبت به این شخص و حدسی که در موردش می زنید به من می گید؟ ممنونم و موفق باشد.

    راستش شرایط شما از نظر روحی و فکری، فکر می کنم بسیار بسیار شبیه شرایط اون خانم در مثلا 3 ماه پیشه، می شه دقیقا حسی رو کنه نسبت به اون طرفتون دارید و نسبت به آینده خودتون و رابطه تون بهم بگید؟ در راستای سوالی که قبلش هم تو پست بالایی ازتون پرسیدم.

  14. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    راستش من يه دوستي دارم كه فوق ليسانسه يه رشته ي خوبه و در دانشگاه تدريس مي كنه تقريبا 10 ماهه پيش يكي از آقايون كه ايشونم تحصيلات عاليه و كار خوب دارن به دوستم پيشنهاد ازدواج داد كه دوستم كه اونو قبول داشت بهش جواب مثبت تا حدي داد ولي پسر رفته رفته يه موردايي رو از دختر مي خواست انجام بده كه دختر دوست نداشت و سردتر ميشد دوستم تقريبا تا دو ماه پيش خيلي داغون مي شد كه چرا پسره سردتر شده.خيلي با هم صحبت مي كرديم تا اينكه الان بهم ميگه حتي اگه الان بياد التماسم كنه ديگه بهش جواب نميدم ولي از طرفي با پسره هر از گاهي ارتباط دارن و پسره از دوستم ميپرسه چرا ديگه مثل قبل برخورد نمي كنه ولي دوستم مي گه چيزي نشده و لي همون طور گفتم تو ذهنش همه چي رو داره كم كم تموم مي كنه ولي به پسره نميگه تا اون هم تا حدي زجر هايي كه اون كشيده رو بكشه
    نمي دونم اين شرايط دوستم تا چه حد با مال شما يكيه در واقع با اين مثال مي خواستم بهتون بگم بعضي موقع ها آدم فكر مي كنه يكي رو داره در صورتي كه شايد طرفشو ماه هاست كه از دست داده ولي خودش نمي دونه
    هر دختر با دختر ديگه رفتاراش فرق مي كنه مثلا خود من وقتي موضوعي كات شده است ظاهرم كاملا با طرف كاتم در صورتيكه مثلا دوست من اين جوري نيست شايد طرف شما هم از نمونه دوست من باشه


    به هر حال الان تنها كار مفيد صبر و توكله

  15. 2 کاربر از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده اند .

    نعمت يعني ما (دوشنبه 17 خرداد 89)

  16. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 فروردین 90 [ 20:01]
    تاریخ عضویت
    1389-3-10
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    2,896
    سطح
    32
    Points: 2,896, Level: 32
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 119 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من شدیدا افسوس می خورم

    نکته خوبی رو اشاره کردید. شاید واقعا این طور باشه که شما می گید، حداقل تا قیل از عید که با قاطعیت می تون بگم این طور نبوده. بعد عید هم تا قبل این ماجرا ما حرفی در این رابطه ها نزدیم، شاید کلا بعد عید 4-5 باری همو دیدیم که از بار سوم به بعد حس کردم اوضاع یه طوری شده. ولی کلا فکر می کنم شما وقتی می تونید یکی رو بذارید کنار که ازش دلخور باشید، هر چه شدتش بیشتر باشه، سریع تر. من با توجه به رابطه ای که داشتیم اصلا نمی تونم برای خودم توجیه کنم که مثلا بله این آدم در عرض سه هفته تو رو کامل گذاشته کنار... شاید هم همینه که شما می گید.


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 آبان 96, 18:24
  2. خیلی دیر شد ولی تموم شد و الان من موندم یه دنیا افسوس
    توسط sahar1364 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 فروردین 94, 10:53
  3. افسون و افسوس های زندگی اش
    توسط افسون3 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مرداد 91, 11:55
  4. در دام افسوس
    توسط m.mouod در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 تیر 88, 06:19
  5. جاسوس شبكه
    توسط meme در انجمن کامپیوتر و اینترنت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 10:29

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.