اگر دروغ هم گفته باشه فرقي توي قضيه نمي كنه
اونو مجبور نكن كه باهات رابطه اش را بيشتر كنه
تشکرشده 992 در 530 پست
اگر دروغ هم گفته باشه فرقي توي قضيه نمي كنه
اونو مجبور نكن كه باهات رابطه اش را بيشتر كنه
تشکرشده 0 در 0 پست
من نمیخوام زندگیش رو خراب کنم میخوام برای همسرش مثل یه خواهر باشم .نمیخوام که زندگیشون از هم بپاشه .
تشکرشده 0 در 0 پست
ولی اون دروغ نمیگه.
تشکرشده 0 در 0 پست
یک شب بهش زنگ زدم توی راه تهران بود .نمی دونستم برای چی رفته .یادمه یک یا دو روز شاید هم بیشتر اونجا بود بعد که برگشت شهر خودشون گفت اون زن موقتش توی تهران کار داره و میرن اونجا همدیگه رو می بینند .
حتی می خواست از اون برام خاطره تعریف کنه .
البته به من میگه اگر با یکی دیگه ازدواج کنی قول میدم دیگه کسی رو صیغه نکنم و فقط با همسر دائمم باشم .به نظر شما راست میگه یا دروغ ؟
تشکرشده 502 در 230 پست
غزاله خانوم چی رو از زندگی کسی می خواید که بهتون علاقه ای نداره؟ شما مشکلاتتون درونیه نه بیرونی. کمبود محبت دارید. ایشون هم فرد شایسته ای برای جبران این محبت نیست و نخواهد بود. عادتی که شما به ایشون کردید مثل دادن آب شور به یک تشنه است. بودن شما با ایشون روز به روز تشنه ترتون می کنه . اگر تشنه هستید آبی رو طلب کنید که حتی بعد از اینکه سرمنشا اون اب رو از دست دادید تشنگی تون برطرف شده باشه. به عنوان برادرتون ازتون می خوام که برای بدتر نشدن شرایط روحیتون بلافاصله برای همیشه قطع کنید. زندگی خوبی حتی درصورت بودن با ایشون انتظارتون رو نمی کشه. یکی از همکلاسیهای ما به یک پسر پیشنهاد داد اون پسر رد کردولی قضیه اونقدر کش پیدا کرد تا هر دو نامزد شدن. جالب و تلخ اینه. هنوز هم اون دختر از پسر التماس محبت می کنه! التماس محبت. فکر می کنید اگر پسر محبت رو به اون می داد همچین التماسی نیاز بود.؟
تشکرشده 0 در 0 پست
teke.yakh عزیز باور می کنی من همین الان داشتم ازش می پرسیدم که چطور حاضر شده به خاطر من اگر با کسی ازدواج کنم دست از صیغه کردن برداره خودش به من گفت به خاطر من هست که بتونم برم سرزندگیم و خودش هم راحت بره سرزندگیش و من تا اخر عمر اینجور نباشم.
اون به خاطر من حاضر شده از به قول خودش خوشی کردن دست بکشه.چنین ادمی شیاده ؟ دروغگوه ؟
در ضمن من هیچ وقت نگذاشتم رابطه ام با اون از حدش فراتر بره حتی یکبار گفت از این لحن رسمس خسته شده و میخواد کمی راحت تر باشیم اما من نذاشتم و گفتم همین لحن رسمی رو بیشتر دوست دارم پس از اون لحاظ که در مقابل خواسته ی نابه جایی اگر داشته باشه مطمئن باش بهش اجازه ی چنین کاری نمیدم.
تشکرشده 3,145 در 958 پست
غزاله عزیز دختر خوب، یعنی چی میخوای مثل یه خواهر برای خانمش باشی؟ اگه یه وقتی یه خواهر دیگه بهتون اضافه شد چی؟
اونقدر به این آقا علاقه پیدا کردی که همه چیز رو راحت واسه خودت حل می کنی و فقط به فکر رسیدن به اون هستی، دیگه به این فکر نمی کنی که چه بهایی رو برای به دست آوردنش داری می پردازی.
در ضمن کیمیا خاتون درست میگن، البته این خصلت آقایون نیست، خصلت طبیعیه همه انسانهاس، در واقع هر چی دریا بیاد جلوتر، ساحل میره عقب تر..
تشکرشده 0 در 0 پست
اقای سورنا خیلی لطف می کنید که انقدر به فکر منید اما شما طوری صحبت می کنید که من فکر می کنم اصلا حرفهام رو نمی خونید .
اقای سورنا ارتباطمون از اول چت نبود .آخه من از ابتدا توی یک تالار گفتگو با اون اقا اشنا شدم .خیلی راه حلها و کلا حرفهایی که می زد و طرز فکرش خیلی به من نزدیک بود.یادمه همیشه کسی که برای اون یکی پیغام می فرستاد فقط من بودم و من اونن کلا به من بی اعتنا بود و فقط سوالهام رو جواب میداد .
گاهی که دیر جواب میداد ناراحت می شدم و اعتراض می کردم و اون هم اغلب دیر جواب میداد و توجهی به اعتراض من نداشت وقتی از اون سوال خصوصی ای می پرسیدم جوابم را نمی داد مثل اینکه از ارتباط با من می ترسید .
اون اقا وقتی صراحتا بهش ابراز علاقه کردم هر چند خودش می دونست یه عالمه از خدا گفت که باید به خدا تکیه کنم باید از ائمه بخوام که این محبت رو از دلم بیرون کنند گفت که خودش حساب زندگیه و نمیتونه برای من کاری بکنه .ازش خواستم رابطه اش رو با من قطع نکنه چون اون می گفت وقتی پسری متوجه ی علاقه ی دختری میشه اگر نتونه با او ازدواج کنه باید رابطه اش رو با او قطع کنه .اما او گفت که قرار نیست ارتباطمون تموم بشه و تا حدودی ارام شدم .
بعد از پیغام خصوصی ارتباطمون به چت کشیده شد .من ازش می خواستم که با من ازدواج کنه می خواستم از همسرش اجازه بگیره و با من ازدواج کنه چون توی یک داستان توی مجله خونده بودم دختر پسری به هم علاقه داشتند اما قرار بود پسره با دختر دیگری ازدواج کنه .شب عروسی پسر دختره میره با عروس خانم صحبت می کنه و اون دختری که عروس بوده ازدواج رو به هم میزنه واون دو تا با هم ازدواج می کنند مثل یه رویاست واقعا که توی این دنیا جایی برای این زیباییها نیست .من این رو به اون اقا گفتم و خیلی ناراحت شد و گفت اینطوری ابروم میره و گفت همسرم رو دوست دارم در حالیکه من قبل از این موضوع به مدت چند ماه فکر می کردم او هم به من علاقه داره .
در ضمن اون هیچ وقت خودش رو عاشق من معرفی نکرد و هیچ وقت نگفت این کار رو بخاطر تو انجام میدم اما هر کاری که می کرد به خاطر من بود البته نه اینکه فکر کنم دوستم داشته باشه .فقط از روی انسانیت بود و بس
اما دل اون رو ندارم که چنین ادمی رو از دست بدم .من میشم مرده ی متحرک اخه چطور فراموشش کنم ؟
می دونم این حرفم باعث میشه که نسبت بهش بد بین بشید اما گاهی که یه حرفهایی رو به شوخی میزنه من مطمئنم که این رو به خاطر این میگه که من ازش بدم بیاد چون یکبار بهش گفتم از اینکه مثل مردهای دیگه دنبال سوءاستفاده و دوستی نیست ازش خوشم میاد اون هم به شوخی گفت که بهتر بود من یه چیزی ازت می خواستم .بعد گفت شوخی کردم .و من مطمئنم که به خاطر اون حرف اون روزم که از این طور مردها بدم میاد گاهی یه حرفهایی میزنه تا من ازش بدم بیاد و دل بکنم .یعنی حرفهایی میزنه که من فکر کنم مرد بدیه.
تشکرشده 4,459 در 1,179 پست
چه جالب. شما به فردی علاقمند شده اید که نه او را دیده اید و نه شناخت کاملی نسبت به او دارید و فقط مجذوب حرف های او شده اید که برای شما بسیار آرامش بخش است. ولی دلیل اینکه شما تا این حد به او وابسته شده اید عجیب نیست چون در ذهن خود فردی را تصور می کنید که از هر لحاظ کامل است حتی اگر ایراد هایی هم داشته باشد این حرف های آن آقا نیست که شما را مجذوب خود کرده بلکه شکل ها و تصور های ذهنی شما از اوست که شما را این قدر وابسته کرده است. این ذهن و احساس است که علاقه و حس خوبی را در شما ایجاد کرده.
و یک دلیل دیگر که اکثر دختر ها با آن آشنا نیستند و راه مقابله با آن را نمی شناسند و این "نیاز همدردی و هم صحبتی و تکیه کردن بر فردی است که ساخته ذهن شماست" این نیاز یکی از بهترین نیاز های انسان اما یکی از خطرناک ترین آنها نیز هست. و به نظر من این نیاز شما شاید توسط پدر و مادر و اطرافیان ارضا نشده و حالا به شکلی دیگر خود را نشان می دهد.
پس تنها راه خلاصی از این وابستگی ...... دور کردن تصویر های ساختگی در ذهن شما است . دوست عزیز کمی فکر کن به دنبال که میروی به حرف دل گوش میدهی یا گه گاهی نیز منطق خود را بکار می اندازید. بهترین کار این است که کم کم ذهن خود را مشغول یک سرگرمی و یک کاری کنید بخصوص در جامعه قرار بگیرید و با افراد مختلف روبه رو شوید آن وقت می بینید عقاید شما به آن چیزی که در درون شما است و آن چیزی که در بیرون اتفاق می افتد متفاوت هست. نگران نباشید کم کم مشکل حل می شود . صبر کنید . امیدوارم همیشه موفق باشی.
تشکرشده 0 در 0 پست
نوشته اصلی توسط digitalman
اول حرفهای من رو با دقت بخونید بعد بیاید اینجا این حرف رو بزنید خواهشا
اگر نخوندید پس لطفا این حرف رو هم نزنید .
شما نمیخواید جواب ندید ولی نمیخوام که شما باعث بشید دیگران به من بدبین بشند .
اگر سوالی داشتید از خودم می پرسیدید .من مرض ندارم که کسی رو سرکار بذارم .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)