مامفرد من یه پسر مجردم.....
اگر پسری دنبال اون دخترائی که میگین میره....واسه ازدواج نیست....ما با اینکه فرهنگ کهنی داریم ولی توی خیلی از مسائل امروزه بین این ور و اون ورش موندیم درست مثل یه خونی قدیمی که هرچند زیبائی های گذشته شو به رخ میکشه ولی سقفش دراه میریزه...یعنی چی؟ یعنی همین پسرا که میرن دنبال اون دخترا وقتی قصد ازدواج دارن...دنبال این یکی دخترا میگردن...اینجا معیارها دقیقا عکس میشه اگه دختر آرایش عجیب غریب بکنه دیگه کلا قید عشق و خواستگاری رو میزنن...(فکر شماره دادن میافتن)
من بین دوستام با یقین بهتون میگم که همون پسرهائی که کلی دوست دختر داشتن واسه ازدواج دنبال دختر نجیب ان و کلی هم بدبین به دخترا
دو تا نمونه شونو توی فامیل نزدیک دارم ... یکیشون که کمی با خودش روراست تره میگه من زنی رو میگیرم که مثلا کار داشته باشه....تا انرژیش تخلیه بشه و هم کمک خرج باشه.... یه نمه ساده باشه و بشه پیچوندش...تا حدی مذهبی باشه ... و از همه مهمتر خانواده دار باشه.... چرا خانواده دار مگه بگه بی خانواده اند؟ میگه نه بعضی خونواده ها هستن که سطح فرهنگیشون جوریه که دست و پای دختر رو میبنده حتی اگه اون دختر دوست پسر هم بگیره باز نمیتونه تا یه حد تلفنی جلوتر بره چون خونوداده داره..خلاصه منظورش از خونواده دار اینه...از همین حالا میگه که من نمیتونم با چند تا دختر همزمان در ارتباط نباشم....(اینا شوخی نیست حرفهای یه آقای خوش تیپ و مثلا تحصیلکرده است)
اون یکی میگفت من خیلی کثیفی دیدم (و درست در این لحظه پکی به سیگارش میزد و دودشو با ژست خاصی بیرون میزد که هنوز جلو چشامه...) حالا میخوام فلانی رو بگیرم (یکی از دخترای فامیل) .... یه جورائی عاشقش شدم.... چون دختر خیلی پاکیه..
البته بعد از چند ماه به اون دختر نرسید... بعد واسه من دردل میکرد که فلانی دختر معمولی بوده من فقط به خاطر اینکه زندگی سالمی داشته خواستمش......
معیارها دو گانه اند واسه یه زندگی دوگانه توی یه جامعه سراسر چندگانگی....
بهرحال اوضاع به اون سیاهی که شما فکر میکنید نیست....من خودم مشکل مشابهی رو دارم یعنی ازین ور.....از یکی از همکلاسیها خوشم میومد....فکر میکردم با گذاشتن یا ویرایش بعضی شرایطم به قول آقای حسین پور ظرفیت ازدواج رو هم دارم تا حدی....ولی باز هنوز مرددم و مطمئن نشدم که واسه خواستگاری پیش برم....هزار و یه فکر میکنم....گاهی اوقات تقریبا کار رو ساده و راحت و تموم شده میبینم و به نیمه پر لیوان فکر میکنم....فکر میکنم آخرش خوب میشه.....مدتی نمیگذره همه چی خراب میشه...این بار کلی مشکل پیش رومه...خونواده ها...کار....وضعیت اقتصادی....تحصیل.....عدم شناخت....رویا یا واقعیت....و هزار جور فکر و ذکر دیگه....
چطور میتونم با تردید ازدواج کنم....چیکار کنم؟ ولش کنم...آیا حسرت نخواهم خورد؟.....ازون ور دارم وارد یه بازی خطرناک میشم؟؟؟
من که اون دختر رو نمیشناسم....همه دخترها هم تا بحث ازدواج پیش میاد همه چیزو در نظر میگیرن... او وضعیت مالی تا ... خلاصه به نظر کوهی از توقع میان به نظر هم میاد هیچوقت راضی نمیشن
حالا این یه طرف قضیه است .... من با هیچ دختری ارتباط رفاقتی نداشتم...واسه دوستی ارزش زیادی قائلم و نمیخوام بر اساس دروغ و مشتقاتش دوستی رو به هدف ارضا یه سری نیازها فدا کنم....همیشه ایده ام این بوده که بهترین دوست من همسرم خواهد بود.....خوب که چی؟ بعضی وقتها از خودم میپرسم آیا به خاطر بی تجربگیت نیست که به سمت یه خانم کشش پیدا کردی؟ اون توی مقطع ارشد بعد از کلی تجربه لیسانس....الان که 26 سالمه وقتی پسر عمو یا پسر خاله یا کلی دوست و رفیق دور و نزدیک رو میبینم از خودم میپرسم آیا سرم کلاه نرفته؟ ... آیا بهتر نبود منم مثل اونا gf میگرفتم؟....آیا علاقه و مثلا عشق فعلی من نتیجه این قضیه نیست؟ یعنی توهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما مشکلات بنیادینی با این قضیه داریم و عموما ما نسل گذار هستیم ..... نسل تغییرات غیر همه جانبه و البته نامتوازن.....نسلی که هم با فردیت خودش کلنجار میره هم با خونواده و جامعه و اهداف متعالی جمعی....نسلی که همه چیزش مضاعف شده.....کارش .... استرسش... و مشکلات و طبعا بی خیالی هاش و ....خلاصه نسل مضاعف...موج زیادی....فکر کنم نسل ما وقتی به سن مرگ برسه واسه اش کنکور احکام میزارن که شماره قبرشو دربیاره بعد مجاز به انتخاب قبر میشه یا نمیشه... خلاصه نسل سوخته (الان نسل بالائی ها میان میگن نسل سوخت مائیم که دوره تحصیلمون چنگ و انقلاب بود )
بهرحال ببخشید پستم طولانی شد من همینجوری سریع تایپ میکنم و دست آخر میبینم پستم شده کلی.. حیفم میاد کمش کنم یا حوصله ویرایششو ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)