به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 41
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    سلام بی دل
    حکم آن بود که تو فرمایی ....
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی دل
    خواهشا دوستان به بنده هم فوری لینک چند تا مقاله حاوی همون حرفهای کلیشه ای غیر موثر را ارائه ندهند.....
    درسته قربان!
    اما قرار شد از همیشه و هرگز و ... هم بپرهیزیم دیگر! و این یعنی اینکه هر چیزی استثنائاتی هم دارد. اگر شمای روانشناس یک جمله بی دل برایتان بشود سند! پس بی دل فلک زده هم چند تا حادثه عجق وجق برایش میشوند سند!
    تازه بی دل که مرد! نیست که حرفش یکی باشد!
    یکروز از یک بنده خدایی ( در راس امور!) شنیدم که در سخنانش در مورد رعایت قوانین به شخص (البته مهم!) دیگری در حضور بنده میگفت: ببنید همینطوری که نمیشه! بالاخره ما هم قوانینی داریم و خارج از چارچوب اون قوانین هم اشکالی ندارد!
    نمیدانم منظور اون بنده خدا از اون حرف چی بود اما فقط مجسم کنید که بی دل! اینرا شنید و ...دیگر حالا هی ماست مالی کردن آن بنده خدا یکطرف! زیر بار نرفتن بی دل و همه جا جار زدن این مطلب که : برای قوانینمان چارچوبی داریم که خارج از آنهم هیچ اشکالی ندارد! طرف دیگر!

  2. کاربر روبرو از پست مفید بی دل تشکرکرده است .

    بی دل (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  3. #32
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    فیلو سارای عزیز
    خیلی ممنونم
    کاملا حالت هایی که دارم رو ارزیابی کردی
    شرایط سخته چون نمی دونی با کی باید دیگه بیرون بری ، برای کی باید نگران باشی ، اینکه بدونی دیگه اونی که قبلا برات نگران بوده الان نیست ، چیزهایی که قبلا مهم بوده دیگه الان نیست ، دقیقا احساس کردی کسی بعدا باید حکم همسرت باشه حست نسبت بهش خیلی فذق میکنه خیلی موقع ها زندگیتو در آینده در کنار اون تجسم کردی خیلی چیزها رو به سلیقه ی اون برای زندگی آینده ات خریدی ، خیلی چیزها رو باهم آرزو کردین که داشته باشین بای بدست آوردن خیلی چیزها با هم تلاش کردین و بهش رسیدین
    خیلی جاها از خواسته هات گذشتی واسه ی اون خیلی جاها از خیلی چیزها گذشتی که زندگیتو با اون درآینده بهتر بسازی و کمتر سختی ببینی
    یه چیزه دیگه ای هم هست به نام حس مالکیت
    شما یه مدت طولانی نسبت به یکی حس مالکیت داشتی و اونو مال خودت میدونستی و نسبت به همه چیزش نظر میدادی و توی خیلی چیزها این اجازه داشتی که دخالت کنی حالا فکرشو بکنین دیگه باید به خودت بقبولونی که اون دیگه واست یه غریبه است و نباید یه همچین حسی نسبت بهش داشته باشی نباید در موردش کنجکاوی کنی اون دیگه مال تو نیست به تو چه که کجاست و چیکار میکنه و اصلا برای چی نگرانشی؟؟؟؟؟؟
    حالا اینجا بازم پای احساس و منطقت میآد وسط
    احساست بهت میگه بعد از این مدت تو حق داری که نسبت بهش همچین حسی داشته باشی ولی منطقت میزنه تو دهنت و میگه تو هیچ حقی نداری اون دیگه مال تو نیست
    احساست می گه تو این همه انرژی صرف کردی پس حق اینو داری که کنجکاو باشی در موردش یا حسادت کنی یا ناراحت بشی ولی منطقت میگه
    همه چیز تموم شده این حرفا رو بریز دور


    برای برطرف کردن هر کدوم از این کمبودهایی که گفتم (اگه وجودشون رو تایید می کنی) چه برنامه ای داری؟
    سعی کردم اگه دوستانم خواستن بیرون برن منم باهاشون برم حتی اگه واقعا حوصله شو نداشته باشم سعی میکنم برم و تو جمعشون باشم حتی اگه اصلا خوشحال نبودم ولی بازم میرفتم و تو جمعشون شرکت میکردم
    در مورد حس مالکیتم دارم با احساسم میجنگم که تو مالک کسی نیستی و نسبت به هیچ کس نباید حس مالکیت کنی اون هیچ وقت همسرت نبوده پس نباید نسبت بهش همچین حسی داشته باشی
    بیشتر دارم با خودم کلنجار میرم برای همینه میگم احساس و منطقم دارن با هم میجنگن چون از نظر احساسی فکر میکنم بعضی کارا رو حق دارم که انجام بدم ولی از نظر منطقی نه

    2:: کجاها بلوم رفتاری داشته که باعث شده شخصیتش رو محکم و زیبا ببینی. ( من چند مورد رو در پیام خصوصیت تشخیص دادم، و دلم می خواد بدونم کدوم ها توجه خودت رو جلب کردن و باعث می شن بابتشون به خودت افتخار می کنی؟)
    من به این که صادقانه دوست داشتم و عاشق بودم و هیچ گاه به چیزی تظاهر نکردم واقعا افتخار میکنم
    در مورد اینکه کی محکم و ریبا برخورد کردم فکر می کنم زمانی بود که احساس کردم آرش داره زجر میکشه و نمی دونه باید چیکار کنه اون موقع بود که حس کردم وجودم توی زندگیش دیگه مایه آرامش نیست و داره خسته کننده وو دردآور میشه و به خودم فهموندم که باید کنار بکشم

    جناب مدیر لینکی رو که گفته بودین من خوندم و خیلی هم برام مفید بود ممنون
    اما من ایده آل فکر نمی کنم و انتظارات بیهوده و غیر قابل تصوری از طرف مقابل یا اطرافیان و یا جامعه ندارم
    و حتی قبل از این اتفاق خیلی معقولانه فکر میکردم و همانطورکه گفتم احساس و منطقم هم جهت بودن بهتره بگم منطقم حرف احساسم رو گوش میکرد و قبولش داشت ولی الان منطقم نه تنها حرف احساسم رو قبول نداره بلکه سرکوبشم میکنه و خیلی وقتها سرزنشش میکنه
    برای همین گفتم که احساس و منطقم هردکدو ساز خودشونو میزنن
    احساسم می گه راهم درست بوده ولی منطقم میگه اشتباه کردی اشتباه و همش درحال سرزنش کردنه
    این چیزیه که داره منو داغون میکنه یعنی این دو از درونم باهم میجنگن و هر کدوم دنبال دلیلی برای اثبات رسوندن خودشونم
    احساسم حاضر نیست قبول کنه که همه ی راه رو اشتباه میکرده و منطقم دیگه حرف احساسم رو قبول نمی کنه و بهش اعتماد نداره

    شاد عزیزم
    خیلی خیلی خوشحال شدم که اومدی به این تاپیک یار قدیمی
    ممنون از حرفای قشنگت که پر از امیدن
    می خوام که نو بشم ولی اول باید بتونم که کهنه ها رو جا بزارم و یا اینکه بزارمشون کنار
    نمی دونم چرا این حس دارم ولی تا میخوام یکم دلمو نو کنم احساسم میگه دیگه برای این کار خیلی دیر شده
    اینم باز یکی از همون حسایی که باید باهاش کنار بیام تا بتونم قدم بزارم تو اون دنیای نویی که میگی

  4. 2 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (سه شنبه 04 خرداد 89)

  5. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    74
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام بلوم عزيز !
    اميدوارمبهتر باشي!منم مثل فيلو ساراي عزيز چيزي از متن زندگيت نمي دونم ولي چون شرايط مشابهي رو هم گذروندم(اونجا دنبالش نگردين چون هنوز ننوشتم!)تا حدودي دركت ميكنم.نمي دونم چي باعث شد اين تصميم عاقلانه رو بگيري يا مجبورت كنن بپذيريش ولي :
    زمان زيادي گذشته و تو هنوزم درگيري .نمي دونم اين از اثر احساست شديدته يا راهت براي فراموشي!(البته همه چيزي ممكنه اتفاق بيفته به آينده اميدوار باش!)ولي اينكه تا به حال اين روشها رو موثر نديدي شايد دليلش اينكه بايد يه راه جديدي رو شروع كني.ميگم يه راه يعني يه مسيري كه دوست داشته باشي و براي يه مدت بخصوص مشغوليت مفيد بهت ببخشه.بر عكس بقيه من اصلا بهت توصيه نمي كنم با دوستاي قديميت باشي برعكس دلم ميخواهد بهت بگم بري تو محيط جديد و با يكسري آدمهاي جديد خودتو مشغول نگه داري.با زندگياشون هم خيلي كار نداشته باش اينقدر كه فايلهاي ذهنيتو با اطلاعات و آدمهاي جديد پر كني.برات مثال ميزنم يه كلاس شنا با خانمي كه مثلا دو تا هم بچه داره و همش درگير خريد خونه و بچه هاشه!(گريه نكني وياد چيزيائي كه ميتونستي داشته باشي بيفتي!)سعي كن از آدمهائي كه ماجراتو ميدونن ولي به اين خودباوري بچه هاي همدردي نرسيدن و هنوز تو چشماشون سواله نباشي يا با كساني كه از چشمهات عشقو ميخوندن و حالا با ترديد چشمهات به نوعي حال ميكنن.از گذشته خودت عبرت بگير نكات مثبت ومنفي ذهنت رو بنويس.يادمه تو جائي از ماجرامون به اين برخوردم كسي كه هميشه مدعي و شروع كننده اين بازي احساس بود به من ميگفت اين دختر روانيه كه مدعيه من دوستش داشتم!كسي كه خدا و همه مردم اين شهر وخانواده اش و حتي خانواده خود من شاهد عشقش بودنو وقتي تصميمش رو براي جدائي و فراموشي رسمي اعلام كرد:درست يك هفته بعد از اينكه بهم به نوعي پيغام داد كه همه چيز روشنه و درسته و اين موضوع اتفاق ميفته(ازدواج ما)هيچ كس نگفت اين تصميم منطقي كه گرفتي اشتباهه!(حالا منطق كجا بود به قول جناب مدير:حكم آنچه تو فرمائي)
    پس اين انتخاب با خودته كه يه موجود ضعيف باشي و اين شخصيت له شده اي رو كه منطق /عقل يا هر چيز ديگه اي كه الان فرصتي براي له كردنش پيدا كرده وشايد اگه شما كمي مومنتر معتقدتر يا تسليمتر بودي اينطوري نمي تونست تورو بكوبونه يا اينكه مومن و شكرگذار باشي كه تو اين مرحله خدا بهت فهموند به هيچ چيز حتي شريك احتمالي زندگيت نبايد دل ببندي. اگه بدوني من به چه تجربه اي تو اين چند شب رسيدم.نمي دونم يادت مياد تو مسئله ضربت خوردن حضرت علي(ع)بعضيا وقتي شنيدن ايشون تو محراب ضربه خورده گفتن :مگه علي نماز هم ميخواند؟!!! ميخواهم بگم چيزي رو ديگران به راحتي زير سوال ميبرن و ميخوان باهاش تناضات خودشونو بپوشونن و يكي ديگرو زير سوال ببرن مهم نيست حتي اگه اونو عقل خودت بدوني.من هميشه دير يا زود بالاخره نمازامو ميخونم ولي از اونجائي كه همه خونه مارو يه ويروس عجيب كفرو نفاق فرا گرفته گاهي حتي برادرم بهم ميگه تو كه درست و حسابي نماز هم نميخوني(من ار تباط آنلاينم با خدا مثل يه گنج عظيم ميدونم وبه هيچ كس اجازه توهين به شعور و شعائر الهي ام رو نميدم.تو سجده هاي طولانيم ذكر يارب!رو خيلي تكرار ميكنم:تو اين دو شبي كه شيطون باعث تاخير تو نمازام ميشد تادم رفتن و من تند تند نمازم رو ميخوندم كه به مراسم عذاداري برسم ذكر يارب هام رو كنار گذاشته بودم كه موقع عذاداري متوجه شدم انگار خدا تشنه ياربهاي بنده اي روسياه مثل منه
    اگه بدونيد كه خدا چقدر مشتاق شماست يك لحظه از شوق آرام نمي گرفتيد!
    من از خدا كمك گرفتم و گفتم هيچ كس نميتونه بهم بگه قدرت تصميم گيري نداري يا رواني هستي ومن اون چيزي هستم كه خدا ميخواهد!از اون كمك بگيرو نگذار كهنه گي خاطراتت فرسوده ات كنه .گاهي يه كتاب خوب هم بايد مدتها تو نوبت بمونه تا چاپ وخونده بشه .پس به خدا اميدوار باش و عقلت رو محكوم كن تا بتوني راحتتر با واقعيت كنار بياي .كسي حق نداره تو رو محكوم بكنه حتي اگه اون عقل منطق گراي خودت باشه مگه چند درصد از اتفاقات پيرامونمون رو ميشه با عقل محدود بشري توضيح داد.به خدا و حكمت و مصلحتش اميدوار باش.
    گفتم ذهنت رو از اتفاقات گذشته خالي كن /مثل اينكه اطلاعات اضافي رو از گوشيت يا پرفايلت پاك ميكني و جا رو باز بگذار براي اتفاقات جديد!ميدونم كمي سخته ولي :اگر امروز را به مرور خاطرات گذشته بگذراني ممكنه همين امروز را براي خاطره كردن از دست بدي!واينو بگم دوستاي از قديمي فقط اونائي رو با تجربه تر و ملايميتر و محكترن
    رو كنار خودت نگه دار.گاهي آدم براي نفوذ به درون آدمها و نيتهاشون بايد يه چشم قوي خدائي داشته باشه و تو اين وضعيتي كه داري عقلت داره تو رو به سمت سرخوردگي و كمالگرائي هل ميده.پس نگذار مغلوبت كنه چه به اسم يه دوست چه باظاهر يه دوست!
    موفق باشي واميدوارو اينوبدون هيچ كس نبوده كه تا با زخمي همراه نبوده بتونه مرهم خوبي باشه ،هميشه مرهم و مسكن رو از خود درد ميگيرن پس به فكر نتيجه اي باش كه قراره از اين وضعيت وقتي بيرون مياي بگيري!

  6. کاربر روبرو از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده است .

    niloofar 25 (چهارشنبه 29 اردیبهشت 89)

  7. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام بلوم


    بلوم :
    شاید بهتر باشه بگم این افکارم هستم که به این چرا ها دامن میزنن ؟؟؟ گاهی دلم می خواد یه پاکن بردارم و یه سری چیزها رو از ذهنم پاک کنم تا اینقدر درگیرشون نباشم
    این خوبه ! یعنی نشون می ده منطق داری .و نسبت به اخلاقیات و تحصیل اون ها حساس و راغبی.

    "در مقام تهذیب و تحصیل اخلاق همیشه یک جنگ و ستیز بین دوکانون عقل و احساس در گیر ست .
    .و اگر کسی خواهان اخلاق پسندیده باشد باید خواهشهای دل(احساس ) را تحت کنترل داشته باشد ."


    آیا واقعا همیشه منطق درست می گه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه تصمیمات منطقی برای زندگیمون بهتره ؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا همیشه احساسات ما رو آسیب پذیر میکنه و همیشه تصمیمات احساسی اشتباهن ؟؟؟
    "اساسا نظم و انضباط ازکانون عقل ناشی می شود و آشفتگی و خود سری از کانون دل و احساس ."

    "وقتی بین عقل ودل توافق و هماهنگی حاصل نشود مثلا دل چیزی را بپسندد و عقل دوراندیش و حسابگر نصدیق و امضاءنکند اینجاست که کشمکش و تنازع بین احساس و عقل درمیگیرد .بعضی فرمان دل
    (احساس) را می پذیرندو بعضی فرمان عقل را . "

    یکی از راههای تقویت عقل :پر هیز از عجله در تصمیم گیری ست .(فرونشانی احساسات )

    احساس چیه ؟
    احساس شامل دوست داشتن وعشق –تنفر و دشمنی- ترس و دوری و امتناع – شوق و اشتیاق -غم و شادی –راحتی و ناراحتی و.....
    که به اندازه و در حد اعتدالش بسیار خوب و مفید ولازمه اما اگر از مرز و اعتدالش خارج بشه اونوقت هر کدومش میشه مواد منفجره و به قول آقای مدیر بمب اتم .

    منطق:
    اگر عقل انسان آزاد باشد(بدون تسلط احساسات ) در امور آن طور قضاوت می کند که در واقع و نفس الامر چنان ست .خوب را خوب و بد را بد می بیند .

    مردی از اعراب به خدمت رسول اکرم آمد و از او نصیحتی خواست ,رسول اکرم در جواب او یک جمله کوتاه فرمود , و آن اینکه «لا تغضب»یعنی خشم نگیر و آن مرد هم به همین مقدار قناعت کرد و به قبیله ی خود برگشت , تصادفا وقتی رسید که در اثرحادثه ای بین قبیله ی او و قبیله ی دیگر نزاع رخ داده بودو دوطرف صف آرایی کرده و آماده ی حمله به یکدیگر بودند . آن مرد روی خوی و عادت قدیم و تعصب قومی تهییج شد و برای حمایت از قوم خود سلاح به تن کرد و در صف قوم خود ایستا د. درهمین حال گفتار رسول اکرم به یادش آمد که نباید خشم و غضب رادر خود راه بدهد .خشم خودرا فرو خورد و به اندیشه فرو رفت ,تکانی خورد و منطقش بیدار شد ,با خود فکر کرد چرا بی جهت بیاد دودسته از افراد بشر به روی یکدیگر شمشیر بکشند , خود را به صف دشمن نزدیک کرد وحاضر شدآنچه آنها به عنوان دیه وغرامت می خواهند از مال خود بدهد , آن ها نیز که چنین فتوت و مردانگی از او دیدند از دعاوی خود چشم پوشیدند ,غائله ختم شد , و آتشی که از غلیان احساسات افروخته شده بود با آب عقل خاموش گشت .

  8. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  9. #35
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    اول عذر تقصیر از دیر اومدنم به این تاپیک و البته تعمدی در کار بود ، مایل بودم دیگر دوستان نظراتشان را بدهند و بعد سر فرصت من حرفهایم را بزنم ، که امیدوارم کارساز باشد .

    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom

    آیا واقعا همیشه منطق درست می گه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه تصمیمات منطقی برای زندگیمون بهتره ؟؟؟؟؟؟؟؟


    منطق اگر منطق صوری ( تفکر ) باشد ، که در آن امکان خطا هست ، کافیه مواد استدلال شما خطا باشد یا الفاظ را استاندارد به کار نبری تا به خطا برود ، مثلاً این استدلال را ببینید :

    در این رابطه من حواسم جمع است

    اگر حواس آدم جمع نباشد وابسته می شود

    پس من وابسته نمی شوم

    در ظاهر ، این کلام هیچ اشکالی ندارد . اما دقیق که می شوی ، کلمات غیر استاندارد ( حواس جمع ) که هر کس هر جوری می تواند از آن برداشت کند در آن وجود دارد . دیگر اشکال آن این که در موردی که جای یقین ندارد و فاکتورهایی به طور طبیعی هست که نظر مطلق را در مورد خود رد می کند ، مطلق گرایی شده ، آنجا که می گوید من حواسم جمع است اگر به معنای این که مراقب هستم باشد ، با توجه به ویژگیهای طبیعی انسانی هیچ جایی برای مطلق گویی نیست .
    همینجا را دقت کن ، خواهی دید که احساسات مجوز پیدا می کند برای جولان دادن بدون دقت مراقبت .

    حال استدلال درست :

    من انسانم و احساس دارم .

    احساسات ممکنه باعث وابستگیم شود

    پس من ممکنه در این رابطه وابسته شوم

    حاصل شکل دوم استدلال منطقی ، مراقبت از خود است تا جایی که یا اصلاً بنا بر احتیاط قید رابطه را می زنیم ، یا در پی این استدلال ، وارد این اندیشه می شود ، که چگونه این رابطه را مدیریت کنم که وابسته نشوم و.....

    پس با این روند منطق می تواند دچار خطا شود و در پی آن احساس هم پیروی کند .

    و اما اگر منطق عقلانی باشد که ره به خطا ندارد ، اما کو عاقل

    عقل مبتنی بر واقع بینی راه حقیقت را می نمایاند . و آدم عاقل واقع بینی را یکی از موارد زیر بنایی کار می داند . مثلاً در استدلال دوم ، مقدمه دوم ( احساسات ممکنه باعث وابستگی شود یا بهتره بگم موجب وابستگی می شود ، یک نگاه عقلایی است که مبتنی بر هزار و یک واقعیت و ایضاً ساز و کار احساسات است .

    لذا استدلال مبتنی بر داده های عقلانی دستگیر است به سوی صواب .

    و اما بلوم عزیز :

    آنچه تو بدان نیاز داری ( فعلاً ) نه مباحث نظری که راهکارهای عملی کسب آرامش و پالایش درون از خواطر رنج آفرین و خلاء ساز و روح و روان را به گذشته لینک کننده است . ( که اگر بخت یار شد در ادامه خواهم گفت . اجالتاً به قدر نیاز برای خلوت ذهنت از این سئوالات نظری پاسخهایی را تقدیم میدارم .



    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    آیا همیشه احساسات ما رو آسیب پذیر میکنه و همیشه تصمیمات احساسی اشتباهن ؟؟؟ پس جایگاه احساسات تو ی رفتار و شخصیت ما کجاست ؟؟ اصلا کی باید به احساسات بها بدیم؟؟؟

    اساساً انسان بدون احساس ، انسان سالمی نیست . اگر احساس لازم نبود که در ما وجود نداشت . اما مثل دیگر تواناییهای انسانی لازم است در تعادل باشد ، نه به ورطه افراط افتد و نه در مرداب تفریط خشکد .

    هرگاه احساسات راه عقل را سد کرد ، به گونه ای که نهیب های درون ( عقل ) و عاقلان را بشنوی و اعتنا نکنی ، احساسات در افراط است و هرگاه هیچ چیزی ترا برانگیخته به حرکت نکرد ، بدان که در تفریط است .

    و اما مهار احساس به وسیله عقل از او نیرویی می سازد پیش برنده ، چون احساس نیاز به راهنما و مراقب دارد ، چرا که خود انرژی ای هست حاصل از هیجانات ناشی از فعل و انفعالات درونی که بر آن شعور باطنی حاکم نیست و این شعور را باید از عقل وام بگیرد . هر گاه احساست در تضاد برابر عقلت قرار گرفت ( عقل نه تفکرمنطقی ) محکم جلوی احساست بایست .
    ( تاکید می کنم عقل را با منطق تفکری و به عبارتی صوری اشتباه نگیری که در این صورت تصور می کنی جلوی ایثار هم باید ایستاد )

    داده های عقل بدیهیات فطری است و واقعیات عینی و تحلیل متناسب با استفاده از این داده ها نتیجه عقلانی می دهد .



    برای این که پست طولانی نشود و خواندنش خسته کننده نباشد ، ادامه را به بعد وامی گذارم

    پس تا بعد :

    ادامه دارد .........

  10. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 04 خرداد 89)

  11. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اردیبهشت 90 [ 08:13]
    تاریخ عضویت
    1389-2-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    2,104
    سطح
    27
    Points: 2,104, Level: 27
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    51

    تشکرشده 51 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بلوم عزیز
    گاهی اوقات زمان همه چیز را حل می کند در مورد شما هم نباید انتظار داشته باشی که یهو بتونی همه چیز را فراموش کنی
    فقط بلوم جان یادت باشه روزی که دوباره غرق از عشق ( البته این دفعه به همسرت ) شدی بیای توی تالار یه تاپیک بزنی و از احساسات زیبایت برای ما بگی
    مطمئن ام ان روز نزدیک است

  12. کاربر روبرو از پست مفید آنوش تشکرکرده است .

    آنوش (سه شنبه 04 خرداد 89)

  13. #37
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    ممنون از همگی
    نیلو فر و ستاره و فرشته ی مهربان عزیز پست هاتونو خوندم و تمام تلاشم اینه که به گفته های شما دوستان جامه عمل بپوشانم و
    تمام جملات رو چند بار میخونم تا ملکه ذهنم بشه و هرجا که بشه ازش استفاده کنم
    فقط می خواستم اینو بگم که یادتون نره که با یه آدم احساساتی طرف هستین و من میدونم که خیلی از ضربه هایی که تو زندگی خوردم بخاطر همین بوده
    البته الان که دارم اینا رو مینویسم به نسبت خیلی آروم ترم ولی کاش میشد یک لحظه یکی از شما وارد روحم میشدین و احساساتم رو حس میکردین
    می دونم خیلیها هستن که تجربه مشابه منو دارن و من اولین کسی نیستم که این مشکل برام بوجود اومده ولی نحوه برخورد با ابن مشکل در افراد مختلف متفاوته
    مشکل من اینه که نحوه برخورد رو بلد نیستم و با افکاری که در ذهنمکه دارم خودمو آزار میدم
    گاهی جملات آنی عزیز رو به زبان میآرم و آروم میشم
    یعنی به خودت میگم
    کار خوبی کردم عاشقی کردم و از عشقی که داشتم لذت بردم
    ولی گاهی اوقات عقلم خیلی احساساتم رو سرزنش میکنه
    ولی با تمام این حرفها میبینم هیچ تغییری در این احساسات لعنتی من حاصل نمیشه
    یعنی کلا کور و کر شده و هیچ چیزی رو قبول نمی کنه
    واقعیت زندگی من این چیزی هست که برام اتفاق افتاده و من میدونم که تغییر نمی کنه و عقلانی هم همینه که تغییر نکنه ولی این حرف دلم نیست
    دلم میگه چرا؟؟؟
    باور کنین وقتی صبح از خواب بلند میشم از دست خودم کلافه میشم چون چشمامو که باز میکنم بجای لذت بردن از زندگی همش ذهنم درگیر اینه که به
    چیزهایی که از دست دادم فکر کنه به محبت هایی که بی پاسخ موند و به اینکه چرا باید اینطوری میشد
    به اینکه من چیکار کردم و به اشتباهاتم فکر میکنم و هی میگم اگه اینجا این کارو نمی کردم بهتر بود اگه اینو میگفتم بهتر بود
    کاش فلان حرف نمیزدم شاید الان شرایطم فرق میکرد
    بعد عقلم بهم میگه تو نباید انقدر انرژی و عاطفه مصرف میکردی حالا حقته تنها بمونی تقصیر خودته
    بعدش یکساعت گریه و بعدش آروم میشم
    یعنی اگه این گریه نباشه داغون میشم
    و بدون گریه هم اصلا آروم نمیشم
    ولی تاکی ؟؟؟ تاکی باید اینطوری باشه
    از دست خودم شاکیم خیلی شاکی
    حتی الانم میدونم که راهی که دارم میرم اشتباهه وباید دیگه به این سوگواری خاتمه بدم ولی این دل لعنتی من روزی هزار بار همه چیزو به خاطرم میآرم
    و بهم میگه تو چجوری میتونی همه ی این چیزها رو فراموش کنی

  14. 3 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (چهارشنبه 05 خرداد 89)

  15. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    74
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام عزيزم!
    آدم احساساتي يا يه فرشته كه احساساتشو خلي راحت و مثل آب چشمه بي غرض بروز ميده !اين خيلي خوبه كه بين اينهمه آدمهاي سنگي شما اينقدر راحت از احساسات صحبت ميكني ولي زياديشم هم يه كمشوخي كردم!منم همه تلاشم رو كردم ولي تفاوت من با شما اين بود كه من ميدونستم داريم از زورگوئيهاي و بي رحمي و خودخواهي هاي يكسري خودي ميخوريم كه به جاي درك احساسات و منطق و و عقل كاربردي يا حتي لطف خدا فقط چشماشونو بسته بود و دستور صادر ميكردن!منم خيلي سختي كشيدم تا فهميدم كه نهال اميدي كه تو صحبتهاي خلوت بي حاصلشون ازش صحبت ميكردن و خودشون با دستهاي خودشون پر پر كردن حالا كه ما به هم خيلي نزديك شده بوديممنم به زانو افتادم ولي خيلي طول نكشيد كه فهميدم نتيجه همه تلاشهام تو بهترين موقعيت از بين رفته / فقط يه شب طول كشيد .مثل معتادي كه مثل بيد ميلرزه ميلرزيدم ولي حتي كسي نبود ازم بپرسه تو تو اين شب سرد زمستوني داري از چي اينطوري ميلرزي؟
    منو مرده اي فرض كن كه خدا دوباره با بهار طبيعت متولدش كرد ولي ...
    فكر نكن به اينكه كي مياد كي مياد(اين دوتا فرق ميكنه!)خودتو با چيزي مشغول كن تا اروم بگيري . وقتش كه بشه همه چيزو ميفهمي و اوضاع درست ميشه!
    موفق باشيد!
    (دوستان ببخشيد شايد من تو تاپيك رهائي جاي باز نداشته باشم ولي صبح تو خواب داشتم مشكلشو براي ... توضيح ميدادميهو يادم افتاد شايد معني اين حركت دخترش كه همش دنبال باز كردن در بسته ها ي خواركيه اينه كه شايد اون طفلك هم يه سوال مثل يه بسته تو ذهنش داره كه تو هيچ جعبه خوراكي جوابشو پيدا نميكنه :من پيشنهاد ميكنم اونو با رفتارا و نقاشياش پيش يه روانشناس متخصص كودك ببره(شايدم اينكارو كرده باشن!)
    به هر حال به فكرتونم دوستان و دوستتون دارم!

  16. کاربر روبرو از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده است .

    niloofar 25 (چهارشنبه 05 خرداد 89)

  17. #39
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بعضی وقتا یه اتفاقاتی می افته که باورشون نداریم
    اتفاقی برام اتفاد که باور نمیکردم خدا جواب تمام این چرا ها رو بهم داده
    سیلی محکمی که منو سرجام نشوند و بهم فهموند که بیدار بشم
    دست پا زدن برای چیزی که نتیجه ای نداره و سوالاتی که پاسخی جزآنچه خدا بهم داد نداشت
    فکر میکردم زنده نمی مونم ولی زنده موندم
    فکر میکردم دیگه نمی تونم روی پاها بیاستام ولی باید بیاستم
    منطق و احساس ؟؟؟ کدام احساس؟؟؟ احساسی که ...
    بگذریم بهتر از هرچیز سکوته
    فقط میخوام بگم دیگه دنبال هیچ کدوم از اون سوالات نیستم
    دیگه نمی خوام جوابه هیچ سوالی رو بدونم
    دیگه نمیخوام گذشته رو نبش قبر کنم
    دیگه همه چیز تموم شد
    برام مهم نیست که مرز بین منطق و احساس کجاست
    گاهی بهتره اصلا به چیزی فکر نکنی
    گاهی ندانستن بهتر از دانستنه
    فقط می خواستم از همتون تشکر کنم بخاطر وقتی که برام گذاشتین
    ممنونم از همه ی شما دوستای گلم


  18. 6 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (پنجشنبه 13 خرداد 89)

  19. #40
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 دی 91 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1389-4-19
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    4,259
    سطح
    41
    Points: 4,259, Level: 41
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 302 در 134 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام
    میدونم الان از چندین ماهه که این تاپیک به سر انجام رسیده خانوم بلوم براتون از خدا بهترین هارو می خوام
    من اول فکر کردم مشکلات شما مسئله حد و مرز بین احساس و عقل توی زندگیه
    و چه نام مناسبی هم انتخاب کردین واسه تاپیکتون
    و در واقع فکر کردم شما قصدتون پژوهشیه و اینکه بخواین با ذکر حالت های مختلف بتونین با وارد کردن بهینه احساسات بتونین زندگیتونو مدیریت کنین به بهترین شکل
    و بی دل و بیبی عزیز هم به بهترین شکل وارد عمل شدند و واسم آموزنده بود
    ولی بواسطه چرخش ناگهانی شما موضوع تاپیک رو عوض کردید به سمت اینه نامزدتون جدا شه و ....... و همو طور که گفتید علتش خانوادش بود


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.