مي مي جان انشاالله همه چي با صبر و تلاشت درست ميشه فقط و فقط صبر داشته باش
تشکرشده 139 در 78 پست
مي مي جان انشاالله همه چي با صبر و تلاشت درست ميشه فقط و فقط صبر داشته باش
نعمت يعني ما (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 407 در 170 پست
دوستان عزيز سلام و ممنونم از همتون،بايد بگم من مديون همه شما هستم همتون و خوشحال ميشم انعکاس حرفهاي مشاور براي شما هم مفيد باشه(عيب نداره هزينش با من)،يه جورايي وقتي پيش مشاور ميرم انگار آني عزيز جلوم نشسته و اون نظرش رو ميده اخه تقريبا همه حرفاي ايشونه،البته مشاور خيلي سخت گيره و کاملا روک و راست حرف ميرنه و راجع به خودش ميگه: اعتراف ميکنم يه بعد بد شخصيت من همين جدي بودنمه و دوست دارم حرفم رو دوبار تکرار نکنم و خودم هم به اين امر واقفم،راستش خيلي دوست دارم زندگيم بهتر بشه و به مشاور هم قضيه خواهرم رو گفتم،بهم گفت مطمئنا زندگي اون تاثير بسزايي رو افکارت گذاشته و همچنين افراد دو رو برت و اين افکار باهات عجين شده و بايد سعي کني در جهت اون فکرها حرکت نکني،بهم گفت من يه مشاورم و قطعا مي بايست طرف تو رو که پول ويزيت رو هم دادي رو تو اين مشکلت بگيرم ولي من نميگم همسرت مقصر نيست ولي معتقدم اگه تو به اون مرحله برسي که مهارتهاي ده گانه زندگي رو خوب ياد بگيري و ازش بطور عملي استفاده کني شوهرت ارزش سرمايه گذاري داره،تو از زندگيت نالاني قبول ولي از کجا ميدوني اگه از اين جدا شدي و رفتي سراغ يکي ديگه نفر بعدي بهتر از اين خواهد بود؟ همونطور که من عيبهاي زيادي براي همسرم و بالعکس همسرم براي من داره،بهم گفت: برو و سبک سنگين کن ببين راضي بودي مثلا شوهرت دست و دلباز بود و بخاطر همين خصوصيتش نميتونسيتي به اين فکر کني که روزي صاحب خونه و ماشين بشي؟يا مثلا حساس نبود ولي زن باز بود و از اينکار سيري نداشت؟برو خدا رو شکر کن که همين خصوصيت بزرگ رو داره که هر چي ميشه باهات صادقه و بعيد ميدونم که يه همچين ادمي به قول خودت شلوارش که دو تا شد تو رو از ياد ببره مگر اينکه خودت با کارات باعث بشي، بهم گفت:خيلي به رفتارهات دقت کن خيلي،گفت خيلي چيزها رو بايد ياد بگيري،شما همش 1 ماه با هم حرف زدين و دوران آشنايتون 1 ماه بود و در واقع دوران نامزديتون دوران اول آشنايتون بود و طبيعيه اين جر و بحثها پيش مياد،بهم گفت يک سال ازدواج براي کتک کاري خيلي زوده و نبايد ميذاشتي اينجوري بشه،بهم گفت تو امر شوهر داري خيلي ضعيفي و شايد بگم اصلا بلد نيستي،گاهي وقتها افراط گاهي وقتها تفريط،متعادل نتونستي رفتار کني.
دوستان دعام کنيد تا مشکلاتم حل بشه باور کنيد از وقتي ازدواج کردم و اين مشکلات برام پيش اومده دائم دعا ميکنم که خدايا براي هر خانواده اي امتحاني قرار ميدي و مشکلي ،خودت هم راه حلش رو نشون بده تا زندگيشون از هم نپاشه واونقدر تو دلشون محبت همديگر رو قرار بده که کنار هم آرامش داشته باشن و مشکلات هم نتونه ذره اي از علاقه و محبتشون کم کنه و کنار هم هميشه آرامش داشته باشن،آميييييييييييييييييي يين
مي مي (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 1,123 در 399 پست
سلام می مینوشته اصلی توسط مي مي
منم مثل دوستان از اینکه این مطالبو در اختیار ما قرار میدی یه دنیا متشکرم
ببین می می جان
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
یعنی چی؟
یعنی اینکه فکر نکن اوناییکه محبتشون بهم زیاده آرامش دارن
من و همسرم همدیگرو خیلی دوست داریم اما همین شده بلای جون
تا جاییکه دیروز بهش گفتم کاش بد بودی و اذیتم میکردی تا اینقدر بابت مشکلت تو آشفته نمیشدم
خیلی بهش علاقه دارم(اونم همینطور)بخاطر همینه که طاقت دیدن ناراحتیشو ندارم
از طرف دیگه اونم اکثرا دلگیر وناراحته و من احساس درموندگی میکنم که خدایا تنهایی چکار کنم.چطور کمکش کنم
میگم خدایا کاش درد و بلاشو بدی به من.اینطوری راحت تر تحمل میکنم
می می
هیچ چیز در حد افراطی خوب نیست.از محبت هم مرض حاصل میشه
این یه ضرب المثل ترکیه نمیدونم تو فارسی معادل داره یا نه
راستی می می جان
میشه بگی کدوم شهری ؟میخوام اگه یه شهر بودیم اسم مشاورتو بگی.
میتونی به ایمیلم بفرستی
ممنون خانمی
lvlahtab (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
این دوربین به سمت خود چه ها که نمی کند ؟!!!!!
اگر سر این دوربین را از بیرون به سمت خود بچرخانید شاهکار خلقت انجام شده .
می می خوشحالم که تو بالاخره موفق شدی که یک پله جلوتر بروی . آینده ی فوق العاده روشنی در انتظار توست .
ابتدا خوشناسی - مرحله ی بعد دیگر شناسی .در نهایت درک و تعامل و تفاهم .
ani (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 407 در 170 پست
ممنونم از شما آني عزيز ،من خيلي راه دارم خيلي و از شما مهتاب جان،راستش من ارسال پيام از طريق ايميل رو که ميزنم ميگه فعال نيست،نميدونم چطور فعال ميشه،براي خودم رو هم نميدونم چطوري تغييير بدم،اگه دوست دارين ايميلتون رو تو مشخصاتتون بذارين يا بگين من بذارم
مي مي (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
چه خوب که به این نتیجه رسیدی که خیلی راه داری تا به خودشناسی و دیگر شناسی برسی .
اما یادت باشه که همراستا با این ، خیلی راه ها هم هست که نرفته ای و باید بروی تا زندگی را با تمام وجودت تجربه کنی .
تجربه زندگی یک نعمت فوق العاده است که همه از سر آن به راحتی می گذریم و یادمان می رود که چه نعمت بزرگی به ما ارزانی شده است و به جای نارضایتی می توانیم با تمام وجود از زشت و زیباهای دور و اطرافمان لذت ببریم .
زندگی کن . از زندگی لذت ببر. از وجود خودت لذت ببر . از وجود همسرت لذت ببر و.....
ani (یکشنبه 09 خرداد 89)
تشکرشده 1,123 در 399 پست
سلام می می
ممنون بابت توجه ات
ببین رو اسمم که کلیک میکنی ارسال ایمیل رو نزن
مشخصات عمومی رو بزنی اونجا ارسال ایمیل هست
فکر کنم اینطوری بشه
من یه بار امتحان کردم شد
موفق باشی
راستی دوست خوبم آنی جان
میشه بگی چطور لذت ببریم
خودمو میگم
من بلد نیستم لذت ببرم با اینکه زندگی خوبی دارم
برای اینکه بحث منحرف نشه خواهشا تو تاپیک خودم جواب سوالمو بده
اونجا بیشتر توضیح دادم حسمو
دوستتون دارم
راستی تاپیک من:
من مرد اونم یا اون مرد منه؟
http://www.hamdardi.net/thread-11506-post-108186.html#pid108186
lvlahtab (سه شنبه 11 خرداد 89)
تشکرشده 407 در 170 پست
سلام مهتاب عزيز،راستش همون کار رو کرده بودم ولي برام ميگه فعال نيست و وقتي ارسال کد مجدد فعال سازي رو ميزنم خبري نميشه،منم مشتاقم تا براتون ايميل بزنم ولي نميشه نميدونم کجاي کارم ايراد داره؟
تشکرشده 407 در 170 پست
دوستان امروز همزمان با روز زن، اولين سالگرد ازدواجمه
مبااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااارک:R
خانمهاي خوب متاهل و مجرد تالاري روزتون مبارررررررررررررررررررررر رررررررررررررررررک،اميدوارم هميشه الگوي زندگيمون زندگي دختر پيامبر فاطمه اطهر باشه، اميدوارم هميشه زندگيتون شيرين،لباتون خنده و دلاتون شاد باشه(البته در کنار خانوادتون)،يه شاخ گل تقديم به تک تک شما خانمهاي تالاري و ازجمله همسران آقايون تالاري و البته همسر آقاي سنگ تراشان مدير محترم تالار
مي مي (چهارشنبه 12 خرداد 89)
تشکرشده 407 در 170 پست
سلام دوستان من امروز به خودم يه امتياز مثبت دادم بهتون ميگم چرا:
راستش يکي دو روزي بود اداره برامون دوره گذاشته بود و من اين دو روز رو تا عصر ساعت 8 همسرم رو نميديم و فقط بهش زنگ ميزدم راستش چون دير ميومدم خونه شام نداشتيم و ناهار فردا هم اماده نبود، همسرم کلافه ميشد از اينکه تنها ميرفت خونه و من نبودم و از اون جايي که با باباش حرفش شده اونجا هم نميتونست بره ، خونه خواهرهاش و برادرش هم که نميشد بره چون با يکيشون که حرف نميزنه و در مورد دو تاي ديگه هم روش نميشه تنهايي بره، راستش ديروز کمي گرفته بود و سرد باهام برخورد ميکرد عصرديروز هم که زود تموم کرديم با دل خوري گفت: وايسا تا بيام ديگه، طول ميکشه تا بيام و اين در حالي بود که وقتي 2 بعدازظهر از اداره به خونه ميرسيد تنها دراز ميکشيد و دست به هيچ چيزي نميزد همه چيز همون جور که بود ميموند،ظرفها همون جور کثيف، غذا رو ميخورد و ميز رو تميز نميکردو... بهش هم روز قبلش گفتم هيچي نگفت(آخه روز قبل با احتياط بهش گفتم تو اوايل زندگيمون من که نبودم تو کاراي خونه کمک ميکردي و البته وقتي نبودم ولي ديگه نميکني که هيچي نگفت بعد با شوخي گفتم که من بي چاره براي يه لقمه نون تا الان بيرون بودم و (وقتي رسيدم به اينکه) من تا ساعت 8 شب کار ميکنم ولي تو تنبل... که ديدم اخمهاش توهم رفت و با خودم گفتم بسه ادامه ندم بهتره که اونهم برگشت و گفت حتما بهت کمک نميکنم ديگه؟من گفتم منظورم وقتي من تو خونه نيستمه و بعد گفت از حرفت ناراحت شدم ولي حرفاتو رو فرض ميکنم شوخي کردي )،خلاصه عصر با اخم اومد دنبالم که يه کم باهاش شوخي کردمو و بهتر شد وبعد چون ميخواستيم بريم خونه مامانم اينا تا هديه روز مادر رو بديم رفتيم شيريني فروشي (البته بماند که گشت و شيريني ارزون رو پيدا کرد و خريد،قبل اون هم مدام غر ميزد که خودت هديه رو ببر من نميام، آخه شيريني واسه چي؟ آخه ميدونيد چون با باباش حرفش شده نميتونه بره پيش مامانش و هديه رو ببره و فکر ميکنم از اينکه ما بريم پيش مامان من ناراحت ميشد و ميخواست اونجا هم نره"بي چاره دخترايي امثال من و خانوادش" خلاصه خريديم و رفتيم عصري خونه مامانم اينا ولي هيچ کس نبود آخه اونها که علم غيب نداشتن ما ميخوايم بيايم و عصري هوا خوب بود رفته بودن بيرون و متاسفانه تلفن همراهشون هم قطع بود خلاصه با ناراحتي تمام برگشت خونه و تو راه هم حرفي نزد و من بي چاره با اينکه خيلي خسته بودم بدون اينکه استراحتي بکنم رفتم آشپزخونه تا غذايي براي شام اماده کنم و بعد رفتم حموم و شام رو که اماده کردم صداش زدم بياد تا بخوريم ولي خودم چون خسته بودم ميل نداشتم و فقط سر ميز نشستم تا اون بخوره،ازم پرسيد چرا نميخوري گفتم ميل ندارم ديگه چيزي نگفت و بعد ازغذا آروم دو سه تا از وسايل رو از روي ميز با خودش برداشت و آروم گفت:دستت درد نکنه که من خودم رو به نشنيدن زدم که انگار بفهمه چون آروم گفت من نشنيدم،من رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به ظرف شستن و خيلي ناراحت شدم و همون جا آروم داشتم گريه ميکردم ولي طوري که اون ناراحتيم رو نفهمه ،بعداز تمام شدن کارم ازش پرسيدم طالبي ميخوري بيارم؟ که جواب داد:نه،منم کارم که تموم شد چراغها رو خاموش کردمو واومدم پيشش دراز کشيدم بعد چند دقيقه آروم رفتم کنارش و دستامو به گردنش انداختم و بهش تکيه دادم که انگار ميخوام بغلش بخوابم اونهم ديدم خنده آرومي کرد و بعد ازش پرسيدم:چرا ناراحتي؟ گفت:هيچي اعصابم خورده ،گفتم: چرا؟ گفت :همينطوري چند بار پرسيدمو جواب نداد و بعد گفتم: بخاطر همين عصري بهت زنگ زدم با دلخوري جوابمو دادي و بعد اونجور با اخم اومدي دنبالم که گفت: کي؟ منکه يادم نمياد، گفتم: فقط من نيستم که اينجوري ميرم و ميام پس بقيه چه طورين؟گفت: من مگه گفتم از رفتن به کلاست ناراحتم؟ گفتم پس چي؟گفت:هيچي همينجوري اعصابم خورده،يه کم باهاش شوخي کردمو (البته خيلي حال ميداد تو اون شوخي حسابي شوهرم رو بزنم و دلم خنک ميشد) و بعد گفتم:منکه حال ندارم! تو هم هي اذيت کنا؟ که گفت:خوب شامتو ميخوردي تا اينجوري نشي؟ منم گفتم: خوب ميلم نکشيد ، بعد چند دقيقه بلند شد و رفت طالبي برام آورد تا بخورم، بهش گفتم: چي شده؟ از اين وضع ناراضي هستي؟که يهو گفت:آره،آخه اين چه زندگيه که ما داريم؟ خسته شدم ، بعدش بهم گفت: فردا خودت هديه رو ببر که گفتم: آخه کي من ببرم؟گفت :چه جوري نميخواد بعد از کلاس نزديک خونتونه قبل اينکه من بيام ببر بده و بگو من ماموريت بودم،گفتم:آخه چرا؟چرا نميخواي بياي؟گفت:بابا اين مسخره بازي ها ديگه چيه؟ روز مادر، روز زن، روز پدرو.. گفتم:يعني چي؟ اينهمه مدت بهمون خوبي کردن حالا ما براي هديه بردن اينجوري ناز و ادا دربياريم؟ گفت:چه محبتي ؟وظيفشونه براي دخترشون کردن، يک سال ما براي شما کرديم حالا بعد ازدواج اونها ميکنن،رسم و رسومات رو بجا ميارن، گفتم : هيچ ميدوني چي داري ميگي؟حرفات و کارات و اداهات خبري نداري چقدر ناراحت کننده است، يعني چي اين حرفها؟من که نبايد بگم ببريم يا بکنيم اين تو بايد باشي که بگي، اينهمه آدم که خانواده دختر نميکنن و پسره خود دختر و خانوادش رو حلوا حلوا ميکنه چرا هيچي نميگن؟ گفت مطمئن باش خانواده دختر اينجوري کرده که داماد هم اونجوري حلوا حلوا ميکنه، گفتم:از کجا ميدوني ؟ آره ديگه معلومه آخر سر هر چي خودم و خانوادم انجام بديم همش ميخواد به اسم وظيفه تموم بشه، بعد گفتم:اگه تو زندگي همين مناسبتها هم نباشه زندگي که يکنواخت ميشه، اگر هم نباشه بجاي اينکه برا خودمون مناست الکي بسازيم و خوش باشيم ميگي:اين مناسبت ها برا چيه؟ بعدش هم بهش گفتم: فردا سالگرد ازدواجمونه چه برنامه هاي داري؟ گفت:هيچي گفتم يه کم زود بيا از کلاس تا شام بريم بيرون گفت: شام ؟بيرون؟ حالا کجا ميخوايم بريم؟گفتم: يه جا ميريم ديگه،فردا تصميم ميگيريم، گفت: پول نداريم که ،جايي ميريم که از000 5 تومن بيشتر نشه، منم گفتم:نخيرم، بعد ديگه هيچي نگفت و برگشت و گفت: اي بابا، خوب روزت مبارک،سالگرد ازدواجمون مبارک و بعد يه کم شوخي کرد و خوابيد،صبح با خنده بلند شدم و بوسيدمش، پاشدم و يه کم خونه رو جمع و جور کردم،تا از دستشويي در بياد تعجب کرد و گفت: چه خبره؟ گفتم:واقعا نميدوني؟گفت:برنامه امروزت چيه؟گفتم:من بعد اداره ميرم خونه مامان اينا،تو هم بيا اونجا هديه رو هم بيار و ميديم و چون عصري ميخوام برم کلاس همون ظهر بهشون ميديم،بعد ساعت 4:30 منو ميبري کلاس بعد کلاس هم عصري ميريم خونه شما و بعد هم شام، اول قبول نکرد ولي بعد گفت:باشه، عصر هم هديه مامان منو ميدم به تو که خودت ببري من نميام(خيلي خوب شده بود قبول کرده بود با اينکه راضي کننده نبود ولي خوب بهتر از قبل بود و تا حدودي حرفم رو قبول کرده بود و اگه ميتونستم اينو هم راضي کنم که خودش هم بياد بريم خونه مامانش اينا خيلي خوب ميشد) صبح هم تو اداره يه اس.ام.اس خوب آماده کردم و براش فرستادم و بهش سالگرد ازدواجمون رو تبريک گفتم، فکر کنم غافلگير شده بود اونهم برام فرستاد و بعد زنگ زد و گفت: فکر کنم رو اين اس.ام.اس کلي وقت گذاشتي نه؟وبعد گفت: باور کن بهتر از اين برات پيدا نکردم بفرستم،منم بهش گفتم:هر چي باشه خوب يا بد براي من خوبه و من خوشحال ميشم و به شوخي گفتم:بالاخره بايد يه فرقي بين زن و مرد باشه ديگه و گرنه اسم حوا، حوا نميشد و اسم حضرت آدم، آدم نميشد.... :D
البته شرمنده طولاني شد اخه وقتي دستم ميره براي نوشتن يادم ميره که اينجا منکه حضورا دردل نميکنم و شايد دوستان حوصلشون سربره و يا اما خوب چيکار ميشه کرد تالار همدرديه ديگه:P
مي مي (چهارشنبه 12 خرداد 89)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)