به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    نکته ای که لازم است بگویم
    این تاپیک بسیار مرا به فکر فرو برد باعث شد بسیار خودم را واکاوی کنم و ذهنم را یکبار دیگه پالایش کنم
    تاپیک های قبلی ام را دوباره و سه باره ... بخوانم ... نکته نکته و خط به خط نوشته های خودم و راهنمایی های شما را مرور کنم و بسیار روش تامل کنم تا به دستاورد های زیر برسم
    جناب مدیر در اولین تاپیکم گفت سعی کن راه درست را یاد بگیری ، مهارت ها را بیاموزی و بعد شروع به تمرین کنی
    ستاره جان باز هم تشکر مرا پذیرا باش
    در ادامه پست قبلی ام اکنون به دیگر سئوالات پاسخ می دهم

    آیاتردد فکر من روان هست یا نه ؟

    نمی تونم با قطعیت پاسخ دهم که تردد فکرم روان هست چون هنوز احساساتم به حد تعادل نرسیده
    ولی با این وجود دورنمایی از خودم و دخترم و زندگی ام در ذهنم متصور هستم تا بتونم طبق خواسته های درستم تصمییم بگیرم
    در حقیقت وقتی من نهایت آنچه را که از زندگی ام می خواهم بدانم هرگاه فکری تردد کنه و یا مشکلی ایجاد بشه با اندکی صبر می توانم به نهایت خواسته ام که در ته ذهنم قرار داره پل بزنم و سپس با توجه به اون مقصد از این فکر راهی به سویش بیابم



    آیا در جایی یا قسمت هایی ترافیک وجود داره ؟

    در حال حاضر آره

    کجا؟ برای چی؟
    تصمیم برای طلاق یا عدم طلاق
    موضوعی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده
    یادم میاد در اواسط دیماه
    پس از یکسری کشمکش با خودم تصمیم به طلاق گرفتم و بعد با همسرم وارد مذاکره شدم
    واکنش همسرم چیزی غیر از اون تصور ذهنی من بود
    گفت طلاقت نمی دم چون می خواهم اذیتت کنم
    بعد پرسشی کرد که خیلی برایم مفهوم داشت
    پرسید:"چرا بیماری من اینقدر برایت مهم بود؟"
    ... اون موقع من نتونستم درست جواب بدم ... خیلی بهش فکر کردم ... الان می تونم بهش جواب بدم
    من علی را خودخواهانه فقط و فقط برای خودم می خواستم اون لحظه که شوهرم خواست صداقتش رو به من نشون بده من او را ندیدم بلکه فقط خودم را دیدم ... درکش نکردم...چون فقط خودم و خودخواهی خودم برام مهم بود ...حالا با گذشت دوماه از اون تصمیم برای طلاق

    من خودم را از حس وابستگی به علی مطلقه کردم
    بهش وابسته نیستم ...بهش محتاج نیستم...تمام زندگی من در علی خلاصه نمیشه ....چون الان رها شده ام و
    آزاد زندگی می کنم...

    حال در این آزادی دوست داشتن علی رو طالبم ...با چشم باز علی را انتخاب می کنم ... نه به خاطر اینکه
    پدر بچه ام است .... نه به خاطر اینکه 10 سال باهاش زندگی کرده ام ... نه به خاطر اینکه طلاق پدیده ای بد هست ...نه ..نه .. و باز هم نه
    زندگی نعمت بسیار با ارزشی است که خداوند به ما هدیه کرده و من قدر و ارزش این زندگی را اکنون می دانم
    زندگی ام را دوست دارم و می خواهم به هدف آفرینشم که همون رسیدن به کمال و وارستگی هست برسم
    و حالا می خواهم این زندگی قشنگ را که با تک تک سلول های بدنم دوستش دارم را با کسی قسمت کنم
    من علی را دوست دارم و به عنوان همراه و شریک زندگی ام انتخابش می کنم
    این بار با فکر او را انتخاب کرده ام ویژگی های مثبتش را فهرست کردم تک تک خوبی هایش را نوشتم
    او بسیار مهربان هست
    او بسیار چشم پاک هست
    او بسیار دست و دلباز هست
    علی بسیار مستقل هست
    علی به خانواده اش وابسته نیست
    علی در بند مادیات نیست
    علی هیچگاه به دنبال این نبود که چیزی از زندگی و یا حتی درآمدش در اختیار و انحصار خودش باشد همه دار و ندارش در دست من بود
    او هیچ وقت مال من ، مال تو نداشت
    او برای من از هیچ کوششی دریغ نکرد
    او همیشه سعی کرد در زندگی نظر من را جلب کند
    وقتی مسافرت می رویم به دنبال این هست که من از اون کارهای روزمره بیرون بیام و تفریح داشته باشم
    هرجا که می رویم مثل یک رفیق و دوست در کنارم می باشد
    علی احترام من را در همه جا نگه می داشت
    او هیچگاه به من بد دهنی نکرد
    علی دست بزن نداره
    علی با من از تمام اتفاق های کاری اش صحبت می کرد و نظر من را هم می پرسید

    او اختیار کامل و تام برای تصمیم گیری به من داده بود

    خانواده اش در زندگی ما دخالت نمی کردند علی به هیچ عنوان اجازه این کار را به آنها نداده بود

    خانواده اش هیچگاه به من و دخترم توهین نکردند

    خانواده اش در تمام مهمانی های من با خوشحالی می آمدند و از هیچ کمکی دریغ نمی کردند خانه ی من وسایل زندگی من و ... همه را از خودشون می دونستند و با نهایت دقت و با دلسوزی در تمام مجالس من حضور میافتند


    متلک و یا حرف دوپهلو از خانواده اش نشنیدم

    خوبی هایش بسیار زیاد تر از اینهاست

    ملاکهای من برای زندگی مشترک
    داشتن صداقت
    داشتن استقلال
    دست و دلباز بودن به عبارتی خسیس نبودن
    بد دهن نبودن
    توانایی تصمیم گیری
    و ملک ظاهری ام
    خوش تیپ بودن
    با وقار و متین بودن
    به قولی جلتلمن بودن که علی به حقیقت یک جلتلمن واقعی بود
    .
    .
    .
    و فهرست نکات منفی
    لجباز بودن
    کینه ای بودن
    و البته بیماری اش
    .... فکر می کنم در برابر اون همه خوبی از دو نکته منفی میشه گذشت ..
    ( با استفاده از مهارت نحوه رفتار با افراد لجباز و کینه ای)
    چرا میشه گذشت ؟چون عشق و دیگر خواهی مقامی بزرگ داره که از خودگذشتن را می طلبد
    و اما می ماند بیماری اش
    میشه از این دید نگاه کرد که امکان درمان هست چون در وجودش این جوهره را دیدم
    و با کمکهای من میشه برای درمان پیش رفت
    6ماه پیش من رنجش و عدم پذیرش داشتم با مشاوره هایی که گرفتم این مسئله برایم حلاجی شد به گونه ای که دیگر آن را یک مشکل ناینحل نمی بینم بلکه از دید بیماری می بینم
    من به دنبال تضمین بودم که دیگه این بیماری عود نکنه .... آیا کسی هست که به من تضمین بده تا آخر عمرش هرگز بیمار نمیشه، هرگز سرما نمی خوره، هرگز سردرد نمی گیره ؟


    شاید هم درمان نشود ...اما بیماری او با بقیه بیماران فرق دارد ...نمی خوام خودم را گول بزنم و امید واهی به خودم بدهم ....الان که علی نیست و من هم از اون وابستگی بیرون اومده ام ...می بینم میشه من زندگی قشنگ خودم و دخترم را در کنار هم داشته باشیم و او نیز باشد چون نیاز های عاطفی من و دخترم را برآورده می کند و بیماری اش هم را نکته مخصوص به خودش ببینم و به نوعی حریم خصوصی شوهرم بدانم .... اگرچه بر روی زندگی هر سه تاییمون تاثیر می گذاره اما من تا به امروز هرگز به چشم خودم ندیدم و تا حال در خانه و در کنار ما این قضیه نبوده

    خوب فکر می کنم کم کم داره مشخص میشه که ترافیک ذهنی ام در کجاها و چگونه هست

    چه تدابیری بیندیشم ؟
    ادامه دارد...

  2. 17 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94), بالهای صداقت (سه شنبه 18 اسفند 88)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    ستاره جان منتظر جمع بندی این تاپیک بسیار کاربردی ات هستم

    @*@*@*

    چه تدابیری بیندیشم ؟

    زیباترین تدبیری که اندیشیده ام ... مثبت نگری و مثبت اندیشی است
    استاد بزرگی که نقش بسیار سازنده ای در زندگی من ایفا کرد در آخرین مشاوره ای که نزدش بودم گفت:
    "تنها راهکاری که می تونم بهتون بدهم این است که برو زندگی کنهمین"
    خیلی تعجب کردم خیلی زیاد...
    من معمولا درجا یک مطلب را قبول نمی کنم حالا چه خوب و یا چه بد ...حتی به ظاهر مخالفت هم می کنم... این جا هم همین طور ...

    مدتی که از اون جلسه مشاوره گذشت ..با خودم فکر کردم "برم و زندگی کنم" چه جالب
    یعنی همین
    این همه بالا و پایین رفتنها این همه درگیریها، یاس ها، ناراحتی ها...حالا برم و زندگی کنم؟
    ؟
    ؟
    خوب که فکر کردم ..دیدم آره زندگی قشنگی های خودش رو داره ..چرا که نه باید زندگی کنم

    آره باید زندگی کنم
    این بود که اندیشیدم
    تدبیری بکار گرفتم
    تمام نگرانی ها ترس ها و دلواپسی هایم را رها کردم
    آزاد شدم و شروع کردم به زندگی کردن
    دیگه به علی و بازگشتش و آشتی بینمون فکر نکردم
    به این که الان چه کار می کنه
    به اینکه چرا به مو طلایی زنگ زد چرا زنگ نزد
    چرا اومد سر کوچه چرا نیومد
    و مهمتر از همه اینکه فکر
    حالا چی میشه و یا چی نمیشه را رها کردم
    واقعا رها کردم و به زندگی ام اندیشیدم
    .
    .
    .
    اون وقت بود که دیدم چقدر زندگی زیباست
    و از لحظه لحظه زندگی ام لذت بردم
    از بیدار شدن و آماده کردن صبحانه برای خودم و مو طلایی
    از ناهار درست کردن
    از رفتن به سرکار
    از خرید کردن
    و حتی از انجام دادن بعضی از کارهای مردونه که به اجبار باید انجام می دادم نیز لذت بردم
    .
    .
    از اون به بعد به هیچ فکر بد و منفی اجازه عبور ندادم
    البته بعضی از این افکار منفی بسیار ناخلف بودند و از خیابونهای عبور ممنوع من دزدکی وارد می شدند...که تا پلیس ذهنم اونها رو می دید یک راست می بردشون به اولین پارکینگ سر راه و اونجا اونها رو نگه می داشت

    .
    .
    ***خیلی سخت بود و سخت هست***
    اما وقتی خودت بر افکارت حاکم می شوی ...اونقدر احساس آرامش و آسایش می کنی ...
    اونقدر راحتی و از این آرامشت لذت می بری که گویی هیچ وقت به این اندازه خوشبخت نبودم


    به چه فکری اجازه ی عبور و مرور بدم ؟!(کدوم ها شون باید از همون ابتدا ممنوع الورود بشن)


    ادامه دارد...

  4. 9 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94), بالهای صداقت (یکشنبه 12 اردیبهشت 89)

  5. #13
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    بالهای صداقت این تایپیک رو خوب عملیاتی کردی !

    ***خیلی سخت بود و سخت هست***
    اما وقتی خودت بر افکارت حاکم می شوی ...اونقدر احساس آرامش و آسایش می کنی ...
    اونقدر راحتی و از این آرامشت لذت می بری که گویی هیچ وقت به این اندازه خوشبخت نبودم


    چه فکری اجازه ی عبور و مرور بدم ؟!(کدوم ها شون باید از همون ابتدا ممنوع الورود بشن)
    ادامه دارد.....
    پس منتظر هستم

  6. 3 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (یکشنبه 10 اردیبهشت 91), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  7. #14
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    یکی از ترافیک های فکری من , زیاده خواستن !
    خب! خواستن ها هم بی انتها هستن.
    "زیاده خواستن عین نا آرامی است "
    " خواستن یعنی وضعیت ایده ال طلبیدن و نارضایتی از وضع موجود"

    زیاده خواستن عین ناآرامی است

    و من فهمیدم
    زیاده خواستن بین واقعیت فرد و ان چیزی که خواسته می شه یک خط ایجاد می کنه و این باعث کش امدگی ذهن می شه .
    پس باید باید درخت زیاده خواهی(تاکید می کنم زیاده خواهی ) رو از ریشه برکند !


    مشکل اینجاست که نمیدونیم چه میزان از خواسته های ما در هر موضوعی زیاد یا کمه - یا اصلا به این فکر میکنیم که ممکنه خواستهای ما زیاد هم باشه؟ چون همیشه خودمون را کم توقع میدونیم !

  8. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (یکشنبه 10 اردیبهشت 91), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  9. #15
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !


    حیفه این تاپیک به روز نشه


    نقل قول نوشته اصلی توسط setareh


    مشکل اینجاست که نمیدونیم چه میزان از خواسته های ما در هر موضوعی زیاد یا کمه - یا اصلا به این فکر میکنیم که ممکنه خواستهای ما زیاد هم باشه؟ چون همیشه خودمون را کم توقع میدونیم !

    به شخصه اعتقاد دارم ، خواسته ها اگر محدود به نیازهای اساسی بشه و عدم نیازمندی ذلیلانه به غیر ، ما را از دغدغه ها بدور میدارد .


    و همچنین به تجربه دیده ام که بیشتر مشغله های ذهنی مردم از خواسته های چپ و راست ، متعدد و رقابتی است ، هر چه از این نظر سبکبالتر باشیم از دغدغه و اشتغالات ذهنی اون هم آزاد تریم .

    غلام همت آنم که زیر چــرخ کبــود
    از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است



    ستاره جان منتظریم این تاپیک را فعال کنی


  10. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 10 اردیبهشت 91), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  11. #16
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    سلام
    اهمیت دادن و چسبیدن به شخصیت (هویت هایی که از خود به جامعه ارائه می دهیم) مهمتره یا بودن با عزیز درون و در تعادل زیستن؟ !
    امروزه افکار موهوم (بخوانید تخیل یا بافته های ذهنی) مانعی شده در استفاده ما از نرم افزار اصیلمون یعنی فطرت . این قطع ارتباط عامل ایجاد رنج و بی قراری های ماست
    با انگیزه «یه چیزی شدن» یا «یه کسی شدن »و در هوس آب مدام دنبال سراب ها و دلخوشی های شخصیتی شدیم ولی هر بار که خومون رو غرق اون می کنیم متوجه غیر اصیل بودن اون می شیم و حس می کنیم این اون چیزی نیست که عزیز درونمون از ما طلب می کنه این درون تا وقتی ما رو دوباره با خودش پیوند نده به بی قراری هاش ادامه می ده
    متوجه شدیم صیادی چیره دست با عنوان من یا شخصیت ذهنمان را اشغال نموده و ذهن ما روا به صورت چارچوبی بسته و محدود در آورده و ارتباط ما را با زندگی و مردم تنها از یک دریچه ی فکری (من)محدود و همراه با تعبیر و تفسیر بیشتر بر قرار می کنه.به طور مرموزی بین ما و ذات فطری و حقیقت فاصله می اندازه . مارو مشغول به امورشخصیتی کرده و فرصت بودن با درون رو از ما گرفته و مشغول به ضبط و ربط مسائل روز مرگی مون به اسم زندگی می کنه . مشاهدات و درک ما رو دستکاری و از فیلترتعبیر و تفسیر خودش عبور میده و سپس برداشتی که متفاوت با حقیقته به ذهن ما تحویل می ده و ما این شبه ادراکارت رو به عنوان برداشت و فهم نسبت به خود,زندگی و اجتماع می پذیریم
    صفاتی بیگانه چون مقایسه خشم غرور خود باختگی تکبر نفرت تنهایی ترس تعصب سوءظن اضطراب وسواس و صفاتی از این قبیل در اثر سلطه ی این صیاد که پایگاهی قوی در ذهن به عنوان من یا شخصیت مستقر کرده بوجود اومده .
    جدیدا طرحی درون ذهنم اجرا خواهد گردید که در صورت موفقیت قسمت عمده ای از بار ترافیک کاسته خواهد شد
    طبق مصوبه ای,پلیس ذهنمان را مامور دستگیری این صیاد چیره دست کردیم .
    انشاءلله به یاری خداوند این صیاد و عاملانش را یکی یکی دستگیر و از کره ی ذهنمان تبعید خواهیم کرد .وبار ترافیکی برداشته و تردد روان و آسانی در اتوبان ها و شاهراههای ذهنمان در روزهای آتی خواهیم داشت .

    برای شما دوستان آروزی روزهایی با بار ترافیکی سبک و روان و پربار دارم .

  12. 9 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 08 فروردین 94), setareh (یکشنبه 10 اردیبهشت 91), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    انسانی که موجودیتش رو در شخصیت یا من(هویت هایی که از خود به جامعه ارائه می دهیم) خلاصه می بینه ناگزیر به تحمل اضطراب در خودشه .



    اضطراب جز رفتارهای فطری انسان نیست ومانند نفرت و خشم بر انسان عرض شده و تداومش ریشه در توهمات فکری داره . اضطراب در حقیقت به واسطه عدم توجه به اصا لت و درون و پرداختن به کسب ارزشهای شخصیتی و اجتماعی در انسان شکل می گیره .اضطراب از نتایج تسلط فکر بر ذهن انسانه .هرگونه تلاش برای از بین بردن اضطراب بدون آگاهی از پدیده فکر کاری بی ثمر و درمانی ناممکن محسوب میشه .پدیده فکر و نحوه ی عملکرد اون باید به صورت کلی و همه جانبه درما آشکار بشه تا فرصت پنهانکاری به اون داده نشه . فکر رو باید در نقطه خلق تصاویر که شروع حرکت های اون در ذهن است رو غافلگیر کرد و شناخت .

    فکر با خلق تصاویر متضاد باعث ایجاد اضطراب درما میشه .
    تنها راه نابودی اضطراب به سکوت کشیدن ذهن است .

    لازمه ی سکوت ذهن آگاهی از مکانیسم فکروحاصل این سکوت تصاویر فکریه . نه چیزی به اسم خجالتی بودن نه اعتماد به نفس نه حقیر بودن نه جسور بودن نه بی شخصیتی نه شخصیت داشتن .و به این ترتیب نه اضطراب و نه معضلی به اسم اضطراب شکل می گیره .

    نباید فراموش کنیم چراغ ذهن انسان می بایست به یکباره روشن بشه. تاباندن نورافکن دانش به یک گوشه ی ذهن و تاریک ماندن دیگر زوایای اون کمکی به ما نمی کنه و نوعی گمراهی در شناخت رو به همراه داره .

    شاید شعر مولانا در زمینه ی فریب فکر و تاثیر جزیی نگری را شنیده باشید .
    ماجرای لمس کردن فیل در تاریک توسط مردم .
    ممردم شهری برای اولین بار به تماشای فیل می رن اما این فیل چون در اتاقی تاریک نگه داری می شده نا چارا توسط عده ای به جای مشاهده و درک بصری با لمس کردن به وصف کشیده میشه و هر کس با لمس قسمتی ازبدن فیل برداشت و تعبیرش رو از اون بیان می کنه و تصورش رو بدیهی و حقیقی میدونه یکی پای فیل رو ستون یکی گوش فیل رو بادبزن و دیگری خرطوم فیل رو ناودون تصور می کنه و دراین بین هرکس نظر خودش رو ارجح و حقیقی می دونه و اون رو به حساب مشاهده عینی و شناخت از فیل بیان می کنه اما در واقع کسی متوجه ماهیت و درک کلی از فیل نشده .
    منظور مولانا در این داستان اینه که :
    ما بدون اطلاع از ماهیت کلی فکر و با پرداختن به اجزای آن مثلا اضطراب قادر به شناختش نخواهیم بود ما در حال حاضر اضطراب , وسواس , حس تنهایی , تنفر ,خشم مقایسه و خلاصه خیلی صفات دیگر را به عنوان پدیده هایی مجزا و غیر مرتبط با فکردر خودمون حس می کینیم درحالی که همه یکسان و از عوارض وجود فکر در ذهن انسان بوده و دارای ماهیت توهمی هستند
    دونستن این موضوع به ما کمک می کنه که درک کنیم محل تشکیل مشکل و رفع اون فقط یک نقطه ست . پدیده ی "من" در ذهن به منزله ی دیواری توهمی ست که همواره حایلی بین انسان و حقیقت درونیشه .
    با تشکیل این دیوار تمامی مشاهدات ما از طریق فکر وبه واسطه ی انعکاس تصاویر فکری برروی این دیوارصورت میگیره و ما متاسفانه به دلیل فریب فکر این دیوار را حقیقت د رونیمان فرض می کنیم و وجود این دیوار موجب قطع ارتباط ما با درون و درپی آن عادت کردن به تماشای تصاویر فکری شده .
    علت اینکه فکر شخصیت یا من رو تا این حد با اهمیت جلوه می ده اینه که لحظه ای غافل شدن از" من "یعنی فرصت پی بردن به وجود دیوار .
    آگاهی یعنی نابودی این دیوار توهمی نه سرگرم شدن به بررسی و شناخت تصاویر اون .
    توقف اندیشیدن به دیوار =با محو دیوار یا همون "من".
    وقتی جامعه ای کسب ارزشهای اجتماعی رو تا این حد تبلیغ و اونها رو رواج می ده من خودم رو مجبور می بینم اگر آب دستمه زمین بگذارم و بدو بدو به دنبال جمع آوری ثروت- تحصیلات عالیه- خونه مجلل- پست و مقام- اثاثیه پر تفاخر هرچند زائد –اتومبیل آن چنانی –لباسهاو وسائل مارک دار –شخصیت هنری یا فلسفی و خلاصه تمام علائم شخصیتی که قابلیت به نمایش گذاشتن رو داشته باشند راه بیفتم و هستی روانیم رو با توهم برد بر سر میز قمار ارزشهای قراردادی جامعه بگذارم میزی که تا به حال برنده ای به خود ندیده . ولی جامعه مارو همچنان به اسم پیشرفت و ترقی به بازی برسراین میز تشویق می کنه .
    شیطان درون یا فکر ما انسانها رو با ایجاد حس مقایسه نفرت و خشم ناشی از اون و شلاق ملامت بابت تصور بی لیاقتی در خودمون تبدیل به قماربازان از پیش بازنده ای کرده که فرصت زندگی و مهمتر از همه اصالت انسانیش رو برسر قمار ی بدون برد به عنوان کسب شخصیت به باد فنا میدن هر صفتی که انسان برای خودش ارزش یا هویت کنه می بایست نگرانی و اضطراب هایی رو درکناراین هویت حمل کنه .

    روان انسان به دلیل حجم بالای مطالبات شخصیتی به حال احتزار افتاده .
    قسمتی از انرژی ذهنیش صرف نگرانی بابت نگهداری از خواسته های به دست اومده اش شده و قسمت دیگه صرف فکر کردن و اضطراب بابت صفات و ارزشهایی که نداره و باید به دست بیاره یا در خودش ایجاد کنه .
    نارضایتی دائمی از وضعیت ظاهر به خصوص چهره به عنوان تابلوی سر در شخصیت و تقدیم اجزای اون به تیرهای خود خواسته ناشی از تصاویر متضاد زشت و زیبا یی که دائما فکر ازمن به نمایش میگذاره ومن برای رهایی از حس اضطراب از این تصاویر ضد ونقیض بدون توجه به حفظ سلامتی وجودم را در راه خواسته ای هوایی به عنوان مقبول و زیبا بودن در بین مردم قربانی می کنم فرار از رنج اضطراب و راههایی که فکر جلوی پایمان می گذاره سلامتیمون رو با توجیه واژه ای فریبکارانه ی شیکی و مد روز بودن به خطر می اندازه .

    انسان در تلاش به ظاهر جدی و منطقی و با هدف کسب و حفظ شخصیت به عنوان مهمترین ارزش اجتماعی از درک مسئله ای مهم در خودش غافل مونده و اون نابودی وذبح کردن هستی روانی اش هست که در پیشگاه جامعه, به بهای بهتر دیده شدن و برتر بودن.

    تهیه شده از کتاب: گره خودشناسی

  14. 8 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 08 فروردین 94), setareh (پنجشنبه 06 مهر 91), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: می خوام برای ترافیک فکریم یه پلیس بذارم !

    می دانی

    یک وقت هایی باید

    روی یک تکه کاغذ بنویسی

    تـعطیــل است

    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

    باید به خودت استراحت بدهی

    دراز بکشی

    دست هایت را زیر سرت بگذاری

    به آسمان خیره شوی

    و بی خیال ســوت بزنی

    در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

    آن وقت با خودت بگویـی

    بگذار منتـظـر بمانند !!!


    "زنده یاد حسین پناهی"

  16. 10 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94), بی دل (پنجشنبه 06 مهر 91)

  17. #19
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    بنام خدای مهربان


    در این روزهای اول سال جدید (94) مروری بر این تاپیک مرا به گلگشتی در این موضوع برد و .....

    حقیقتی انکار ناپذیر آن هم به تجربه دریافته است که بسیاری از مصائب ما از ذهن ناشی می شود چون رفتار ما غلباً مبتنی بر ذهنیات ما است .

    ذهن بر خلاف تصور بسیاری از ماها بخشی از دل است ..... لایه های مختلف دل شامل ، صدر ، قلب ، فؤاد و شغاف ... است :

    صدر : که در فارسی کلاً به همین دل گفته می شود ، محل الهام است ( الهم رب شرح لی صدری و .... )

    قلب : محل ایمان است و نور ایمان را دریافت می کند ( .... لا یومنون ، ختم الله علی قلوبهم .... یعنی بدلیل اینکه قلب مهر خورده نور ایمان را دریافت نمی کند )

    فؤاد : که در متن قلب است و جای مشاهده حق است ( جای شهود است و .... )

    شغاف : جای حب و بغض است

    یعنی این چهار تا در واقع پرده های دل هستند

    ذهن بخش کوچکی از فؤاد است که باید جمع شود و محدود باشد تا شهود حق صورت گیرد تا توحید پیش آید و هرچه این ذهن فربه شود و اشتغالاتش وسیع شود شهود حقیقت مختل می ماند این است که هرکه ذهنش رهاتر باشد حضور بیشتری دارد که اصطلاحاً می گوییم حضور ذهن . یعنی فؤاد باید کوچک شود و محدود به حق باشد و صدر باید وسیع باشد و رابطه این دو این است که هرچه فؤاد یعنی بخشی که ما در آن ذهن می دانیم وسیع و پر اشتغال باشد صدر آدمی ضیغ (تنگ )می شود یعنی راه الهام حقیقت بسته می شود و تنگی دل ، تنگ نظر بودن ..... از همین جا معنا می گیرد .
    و از طرفی موجبات بستگی و مهر خوردن قلب را فراهم می کند و مانع دریافت نور حقیقت که ایمان تولید می کند می شود و لذا دل گرفته ، تنگ و بسته می شود و درد و الم ها و رنج های روحی از همین است ، که دل تاریک است ، گرفته است چون روشنایی آن با نور حقیقت یا همان ایمان ممکن است و وقتی تاریک باشد راه شهود حق هم بر ما بسته می شود و راه گم کرده و آشفته حال می شویم .....

    از این رو ذهن را هرچه در مهار آریم از اوهام یعنی از خیالات وهمیه راه را برای تقویت قلب و صدر فراهم می کند و به تبع آن حب و بغض آدمی مسیر درستش را پیدا می کند یعنی آنچه که باید محبوب می شود و آنچه که نباید مبغوض .

    از این است که من به شخصه ، هم بسیار تأکید بر کنترل و مهار و خلوت نگه داشتن ذهن دارم و هم به تجربه اثرات شگرف این کنترل و خلوت نگه داشتن را دیده ام بخصوص در اینکه مسیر درک حقایق باز می شود و .....

    لذا هرقدر روزنه های واردات به ذهن یعنی حواس و نیز خیال را در کنترل آریم و اجازه ندهیم هرچه نیاز نیست واردشود ذهن را در مهار آورده و از وسعت بی در و پیکر آن جلوگیری کرده و در آرامش قرار گرفته و باب هایی از درک حقایق به روی ما باز می شود که جای اعجاب خواهد داشت
    و بر عکس آن نیز مخل آرامش و یافتن راه درست و ... است که پیوسته ما را درگیر می کند و درجا می زنیم با تصور اینکه پیش رفته ایم اما وقتی با تلنگری چشممان کمی باز می شود می بینیم تنها دور خود چرخیده ایم

    و قص علی هذا

    این رشته سر دراز دارد ......

    .................................................. .................................................. .................................................. تا بعد ..........





  18. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    m.reza91 (سه شنبه 11 فروردین 94), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 13 فروردین 94), یه دختر سرگردان (چهارشنبه 12 فروردین 94)

  19. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 19:42]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,058
    امتیاز
    23,278
    سطح
    93
    Points: 23,278, Level: 93
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,678

    تشکرشده 2,193 در 901 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هم اومدم یه متنی بذارم، از نطرات دوستان خیلی استفاده کردم، مخصوصا بالهای صداقت که صادقانه روشش رو برای توقف افکار بیهوده گفت. خیلی عالی بود....
    کلا اپیک بسیار کاربردی هست و هر کسی که بتونه برای ورودیهای ذهنش یه فیلتر بذاره و همزمان اون چیزایی که توی ذهنش هست رو ساماندهی کنه و همچنین موارد زائدی که توی ذهنش هست رو بندازه بیرون، موفق میشه واقعاک

  20. کاربر روبرو از پست مفید gholam1234 تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 19 آذر 99)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مادرشوهرم هیچوقت ازم راضی نیس!!!!
    توسط mahbube در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 08 خرداد 95, 12:04
  2. چرا من کیس مناسب ازدواج ندارم؟
    توسط sara9595 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 مهر 94, 15:49
  3. ماندن در میان دو رابطه با دوکیس و انتخاب یکی از آنان
    توسط نیروان در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 07:50
  4. !!!!!مشورت در مورد عضو شدن در فیس بوک!!!!!!
    توسط دانوب در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 دی 90, 09:21
  5. فیس بوک شوهرم
    توسط نیلا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 اردیبهشت 90, 11:34

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.