نکته ای که لازم است بگویم
این تاپیک بسیار مرا به فکر فرو برد باعث شد بسیار خودم را واکاوی کنم و ذهنم را یکبار دیگه پالایش کنم
تاپیک های قبلی ام را دوباره و سه باره ... بخوانم ... نکته نکته و خط به خط نوشته های خودم و راهنمایی های شما را مرور کنم و بسیار روش تامل کنم تا به دستاورد های زیر برسم
جناب مدیر در اولین تاپیکم گفت سعی کن راه درست را یاد بگیری ، مهارت ها را بیاموزی و بعد شروع به تمرین کنی
ستاره جان باز هم تشکر مرا پذیرا باش
در ادامه پست قبلی ام اکنون به دیگر سئوالات پاسخ می دهم
آیاتردد فکر من روان هست یا نه ؟
نمی تونم با قطعیت پاسخ دهم که تردد فکرم روان هست چون هنوز احساساتم به حد تعادل نرسیده
ولی با این وجود دورنمایی از خودم و دخترم و زندگی ام در ذهنم متصور هستم تا بتونم طبق خواسته های درستم تصمییم بگیرم
در حقیقت وقتی من نهایت آنچه را که از زندگی ام می خواهم بدانم هرگاه فکری تردد کنه و یا مشکلی ایجاد بشه با اندکی صبر می توانم به نهایت خواسته ام که در ته ذهنم قرار داره پل بزنم و سپس با توجه به اون مقصد از این فکر راهی به سویش بیابم
آیا در جایی یا قسمت هایی ترافیک وجود داره ؟
در حال حاضر آره
کجا؟ برای چی؟
تصمیم برای طلاق یا عدم طلاق
موضوعی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده
یادم میاد در اواسط دیماه
پس از یکسری کشمکش با خودم تصمیم به طلاق گرفتم و بعد با همسرم وارد مذاکره شدم
واکنش همسرم چیزی غیر از اون تصور ذهنی من بود
گفت طلاقت نمی دم چون می خواهم اذیتت کنم
بعد پرسشی کرد که خیلی برایم مفهوم داشت
پرسید:"چرا بیماری من اینقدر برایت مهم بود؟"
... اون موقع من نتونستم درست جواب بدم ... خیلی بهش فکر کردم ... الان می تونم بهش جواب بدم
من علی را خودخواهانه فقط و فقط برای خودم می خواستم اون لحظه که شوهرم خواست صداقتش رو به من نشون بده من او را ندیدم بلکه فقط خودم را دیدم ... درکش نکردم...چون فقط خودم و خودخواهی خودم برام مهم بود ...حالا با گذشت دوماه از اون تصمیم برای طلاق
من خودم را از حس وابستگی به علی مطلقه کردم
بهش وابسته نیستم ...بهش محتاج نیستم...تمام زندگی من در علی خلاصه نمیشه ....چون الان رها شده ام و
آزاد زندگی می کنم...
حال در این آزادی دوست داشتن علی رو طالبم ...با چشم باز علی را انتخاب می کنم ... نه به خاطر اینکه
پدر بچه ام است .... نه به خاطر اینکه 10 سال باهاش زندگی کرده ام ... نه به خاطر اینکه طلاق پدیده ای بد هست ...نه ..نه .. و باز هم نه
زندگی نعمت بسیار با ارزشی است که خداوند به ما هدیه کرده و من قدر و ارزش این زندگی را اکنون می دانم
زندگی ام را دوست دارم و می خواهم به هدف آفرینشم که همون رسیدن به کمال و وارستگی هست برسم
و حالا می خواهم این زندگی قشنگ را که با تک تک سلول های بدنم دوستش دارم را با کسی قسمت کنم
من علی را دوست دارم و به عنوان همراه و شریک زندگی ام انتخابش می کنم
این بار با فکر او را انتخاب کرده ام ویژگی های مثبتش را فهرست کردم تک تک خوبی هایش را نوشتم
او بسیار مهربان هست
او بسیار چشم پاک هست
او بسیار دست و دلباز هست
علی بسیار مستقل هست
علی به خانواده اش وابسته نیست
علی در بند مادیات نیست
علی هیچگاه به دنبال این نبود که چیزی از زندگی و یا حتی درآمدش در اختیار و انحصار خودش باشد همه دار و ندارش در دست من بود
او هیچ وقت مال من ، مال تو نداشت
او برای من از هیچ کوششی دریغ نکرد
او همیشه سعی کرد در زندگی نظر من را جلب کند
وقتی مسافرت می رویم به دنبال این هست که من از اون کارهای روزمره بیرون بیام و تفریح داشته باشم
هرجا که می رویم مثل یک رفیق و دوست در کنارم می باشد
علی احترام من را در همه جا نگه می داشت
او هیچگاه به من بد دهنی نکرد
علی دست بزن نداره
علی با من از تمام اتفاق های کاری اش صحبت می کرد و نظر من را هم می پرسید
او اختیار کامل و تام برای تصمیم گیری به من داده بود
خانواده اش در زندگی ما دخالت نمی کردند علی به هیچ عنوان اجازه این کار را به آنها نداده بود
خانواده اش هیچگاه به من و دخترم توهین نکردند
خانواده اش در تمام مهمانی های من با خوشحالی می آمدند و از هیچ کمکی دریغ نمی کردند خانه ی من وسایل زندگی من و ... همه را از خودشون می دونستند و با نهایت دقت و با دلسوزی در تمام مجالس من حضور میافتند
متلک و یا حرف دوپهلو از خانواده اش نشنیدم
خوبی هایش بسیار زیاد تر از اینهاست
ملاکهای من برای زندگی مشترک
داشتن صداقت
داشتن استقلال
دست و دلباز بودن به عبارتی خسیس نبودن
بد دهن نبودن
توانایی تصمیم گیری
و ملک ظاهری ام
خوش تیپ بودن
با وقار و متین بودن
به قولی جلتلمن بودن که علی به حقیقت یک جلتلمن واقعی بود
.
.
.
و فهرست نکات منفی
لجباز بودن
کینه ای بودن
و البته بیماری اش
.... فکر می کنم در برابر اون همه خوبی از دو نکته منفی میشه گذشت ..
( با استفاده از مهارت نحوه رفتار با افراد لجباز و کینه ای)
چرا میشه گذشت ؟چون عشق و دیگر خواهی مقامی بزرگ داره که از خودگذشتن را می طلبد
و اما می ماند بیماری اش
میشه از این دید نگاه کرد که امکان درمان هست چون در وجودش این جوهره را دیدم
و با کمکهای من میشه برای درمان پیش رفت
6ماه پیش من رنجش و عدم پذیرش داشتم با مشاوره هایی که گرفتم این مسئله برایم حلاجی شد به گونه ای که دیگر آن را یک مشکل ناینحل نمی بینم بلکه از دید بیماری می بینم
من به دنبال تضمین بودم که دیگه این بیماری عود نکنه .... آیا کسی هست که به من تضمین بده تا آخر عمرش هرگز بیمار نمیشه، هرگز سرما نمی خوره، هرگز سردرد نمی گیره ؟
شاید هم درمان نشود ...اما بیماری او با بقیه بیماران فرق دارد ...نمی خوام خودم را گول بزنم و امید واهی به خودم بدهم ....الان که علی نیست و من هم از اون وابستگی بیرون اومده ام ...می بینم میشه من زندگی قشنگ خودم و دخترم را در کنار هم داشته باشیم و او نیز باشد چون نیاز های عاطفی من و دخترم را برآورده می کند و بیماری اش هم را نکته مخصوص به خودش ببینم و به نوعی حریم خصوصی شوهرم بدانم .... اگرچه بر روی زندگی هر سه تاییمون تاثیر می گذاره اما من تا به امروز هرگز به چشم خودم ندیدم و تا حال در خانه و در کنار ما این قضیه نبوده
خوب فکر می کنم کم کم داره مشخص میشه که ترافیک ذهنی ام در کجاها و چگونه هست
چه تدابیری بیندیشم ؟
ادامه دارد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)