[align=justify]غيبت» به معناي «حاضرنبودن»، تهمت ناروائي است كه به تو زده اند و آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. و راست مي گويند، چرا كه تو در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند...
و اينك اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه اي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي كنیم ...[/align]
دلم شور میزد مبادا نیائی!
مگر شب سحر می شود تا نیائی
مگر می شوم من در آتش بسوزم
تو اما برای تماشا نیائی
تو افتاده تر هستی ازاینکه یک شب
به میقات این بی سر و پا نیائی
تو پروانه باشی و یکبار حتی
به شاباش پیوند گلها نیائی
دروغ است این بر نمی آید از تو
بیائی و تا کلبه ما نیائی
گذشته است هر چند امروز و امشب
دلیلی ندارد که فردا نیائی
بگو که خواهی آمد که امکان ندارد
بگوئی که می آیم اما نیائی
غم و عشق را با خود بیاور
غزل مرد یکبار تنها نیائی
چه خوب آمدی ای بهار صداقت
دلم شور می زد مبادا نیائی
اللهم عجل لوليك الفرج
علاقه مندی ها (Bookmarks)