سلام خانم کوچولو ،

پاسخ این سوالت به خیلی چیزها بستگی داره .مثلا اینکه چرا ناچار شدین ازهم جدا بشین ؟
نقش خانواده این وسط چی بوده ؟ چطوری با هم آشنا شدین ؟ شما اصولا به لحاظ روانی بیشتر احساسات محورید یا عقل محور یا .. ؟ (البته به نظر می رسه بیشتر احساساتی هستید )و فردی که شما بهش فکر می کنید چطور آدمیه ؟ خواستگاری که توسط این فرد از شما صورت گرفته بر چه مبنایی بوده : علاقه شخصی ، انتخاب خانوادش و ... ، آیا خانواده های هر دوطرف در جریان بوده اند ؟ و ......
ضمن اینکه عجیبه که شما هنوز بهش فکر می کنید اما نمی دونید که اون هم شما رو دوست داره یا نه ؟ چون استفاده از جمله " مجبور شدیم جدا بشیم " حکایت از یک احساس متقابل و یک رابطه نزدیک داره که قائدتا نیازمند دلیل محکمی برای جدایی هم هست ...

هرچند اطلاعات کمی دادین ، اما فکر می کنم در چنین شرایطی بهتره فعلا به ازدواج فکر نکنین و در مورد این مساله با دقت و در نظر گرفتن همه جوانب به یک تصمیم قطعی برسید ، بعد به ازدواج فکر کنید.

به نظر من فعلا بهترین کار اینه که یکبار دیگه فارغ از هر چیزی با خودتون صادق باشید ، سعی کنید احساستتون رو با واقع بینی تجزیه و تحلیل کنید و ببینید دلیل علاقمندی شما به اون چیه و آیا این دلایل برای یک ازدواج موفق کافیه ؟
در مرحله بعد مطمئن بشید که نظر اون چیه ؟ شاید اون مثل شما فکر نمی کنه ؟ شاید این دلبستگی ، یه طرفه بوده ؟ و ...

... و یادتون نره که دارین تصمیم بزرگی می گیرین . و به اون چه که می خواین بدقت فکر کنید .

(هرچند زندگی در زمان حال داره اتفاق می افته اما خواسته های الان ما ، سازنده فردای ما هستند و آینده ی ما چیزی نیست جز نتیجه ی آنچه که امروز به دنبالش هستیم . و تجربه نشون داده که معمولا احساسات ما به تنهایی هدایتگر خوبی نیستند . )