من25سالمه 6سال پیش یکی ازآشناهای خیلی قدیمیمون که متاهل بود و منو خیلی دوست داشت و تازه هم از امریکابرگشته بود بهم گفت که بریم پیش یه اخوند و صیغه خواهربرادری بخونیم اما هرجا رفتیم قبول نکردن تااینکه یکیشون گفت میتونم واستون صیغه محرمیت بخونم ماهم قبول کردیم چند ماه بعد میخواست بره مشهد پیشنهاد کرد که دوتایی بریم مامانم چونکه قبلا ماباهم مسافرتهای زیادی رفته بودیم قبول کرد که برم .ما4روز اونجا بودیم و...در این مدت بخاطر یه اشتباه که بخاطر عدم شناخت کافی و تفاوت فرهنگی که درمدت خارج از ایران بودن (20سال)داشتن و اینکه اون به خاطر آمار غلطی که راجع به ازدواج کردن من بهش داده بودن کاری که نباید بشه شد.بعداز اینکه فهمید من اصلا ازدواج نکردم خیلی جا خورد وپیشنهاد ازدواج داد اما بعلت متاهل بودنش من راضی نبودم خلاصه بدون اینکه به کسی بگیم دلیلمون چیه مسئله ازدواجمون رو مطرح کردیم البته فقط به مادرم.که اون هم جواب قطعی نداد.بعد2سال ایشون باهمسرشون بعلت خیانت مالی همسرش اختلاف پیداکردن واز اون به بعد مسئله ازدواجمون جدیتر شد.برای همین من توی مسائل مختلف امتحانش کردم از اونجایی که روزی حداقل 4ساعت باهم بودیم به این نتیجه رسیدم که از نظر فکری 80درصد به هم نزدیک هستیم .3سال پیش که نظر قطعی خودمو به مادرم گفتم اول قبول کرد و گفت من باید پشت شما باشم اما الان حدود2ساله که ساز مخالف میزنه تاحالا چندباربه مرز خودکشی رسیدم اما قبول نمیکنه.منم چون تک فرزند هستم دلم نمیاد به مامانم چیزی بگم یا جوابشو بدم و بی احترامی کنم .حالا شما میگین چکار کنم؟تاحالا با این آقا پیش چنتا مشاور رفتیم صحبت کردیم گفتن مشکلی نداره حتی مامانم هم بردیم اما انگارنه انگار.ضمنا ازنظر تحصیلی من لیسانس هستم ایشون زیر دیپلم 15سال هم از من بزرگتره 2تا هم بچه داره.دارم خفه میشم یکی کمکم کنه هرچند خودکرده را تدبیر نیست ...فقط راهنمایی کنین از نصیحت خسته شدم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)