سلام. چند وقت پیش با این سایت آشنا شدم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز خودم هم بخوام قصه خودمو اینجا بگم. خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی به نتیجه ای نرسیدم. لطفا کمکم کنید.
دختری هستم 23 ساله و از یه شهر کوچیک و از یه خانواده در سطح متوسط. یه وبلاگ داشتم که توش از خاطراتم می نوشتم و توی این وبلاگ با دوستای زیادی آشنا شدم. یکی از این دوستان پسری بود 23 ساله و از شهر دیگه که اونم وبلاگ داشت. و طنز نویس بود . من از شیوه نگارشش خوشم می اومد. ای دی که داشتم مخصوص دوستان وبلاگی بود و همه اد لیستم کسانی بودن که به نوعی با وبلاگشون آشنا بودم و یه چیزایی ازشون می دونستم.(اسم این پسر رو میذارم علی).یه روز یه ای دی با اسم مستعار علی(اسمی که توی وبلاگش داشت یه اسم خاص بود و از روی اسمی که اد کرده بود فهمیدم اونه) خودش رو اد کرده بود. یه چند مدت خیلی عادی و معمولی باهاش چت کردم. به نظر پسر بدی نبود. و چون شیوه حرف زدنش با بقیه فرق داشت یه جواریی جذبش شدم. البته اون واسه من با بقیه دوستام هیچ فرقی نداشت. می گفت اهل چت نیست(نمی دونم تا چه حد حرفش صحت داشت) و فقط به خاطر آشنا شدن با من!!!! ای دی ساخته واسه خودش. روزها از پی هم می گذشت و ما هر چند وقت یک بار با هم می چتیدیدم. در مورد چیزای مسخره و معمولی. یه دفعه خیلی غیر منتظره شماره همراهش رو برام آف گذاشته بود. من توجهی نکردم(من آرشیوم سیو میشه). بعد از یه مدت گفت یه سوال دارم البته سو برداشت نشه. گفتم چیه؟ گفت دوست پسر نمی خوای؟ گفتم نه و براش توضیح دادم. اونم دیگه چیزی نگفت. من به روابط دوستانه ام خیلی اهمیت میدم چه پسر چه دختر. یه مدت اومدنش خیلی کم شد و وقتی ازش می پرسیدم می گفت داره درس می خونه واسه ارشد. من اصلا نمی دونستم این درس خوندن تا چه حد جدیه. تا اینکه حدود 1 ماه اصلا نیومد. دلم شور افتاد که چی شده که دیگه نیومده. شمارشو از توی آرشیو پیدا کردم. اینقد با خودم کلنجار رفتم که چی کار کنم. چون می دونستم اگه شروع بشه عاقبتش فقط یه پایان تلخه. ولی من واقعا نگرانش بودم. پیش خودم گفتم نهایتش حالشو می پرسم و بعدش دیگه تموم میکنیم. اس ام اس دادم. 1 ساعت بعدش جواب داد. خلاصه اینکه شروع شد. خیلی عادی و معمولی مثل دو دوست. بکی دو هفته گذشت... یه روز بهش گفتم بیا تمومش کنیم اینجوری من دارم بهت وابسته میشم و تو هم همین طور. (البته بگم که توی این مدت کوتاه چندین و چند بار یا از طرف من یا از طرف اون خواستیم قضیه فیصله پیدا کنه ولی نشده) کلی صحبت کردیم. بهش گفتم آخرش که چی؟ آخرش که باید تموم بشه؟(قبلا بهش گفته بودم که من تا وقتی ازدواج کنم می تونم باهاش دوست باشم ولی بعدش دیگه باید تماس رو قطع کنیم) گفت بیا بی پرده صحبت کنیم. گفت بیا اون حرفایی که توی این مدت خواستیم بگیم و خجالت کشیدم رو رک و راست بگیم. من منظورش رو نمی فهمیدم که اون شروع کرد و از خودش و خانوادش و آینده و این چیزا حرف زد.(علی از یه خانواده پولدار و سطح بالاست و همین طور از نظر فرهنگی هم از ما بالاترن و توی یه شهر بزرگ زندگی می کنه) همون موقع همه دلایلم رو واسه ردش گفتم و کلی با هم سر این موضوع بحث کردیم که آخرم اون موفق شد منو راضی کنه(ولی من اگه کوتاه اومدم فقط به خاطر این بود که می دونستم موقع درس خوندنشه و ممکنه لطمه بخوره و احساس می کنم دلیل اون واسه گفتن این حرفا فقط نگه داشتن من بود نه چیز دیگه!) الان هم به خاطر درسش خیلی رابطه رو کم کردیم. اینم پیشنهاد من بود. چون اون داشت خیلی زیاده روی می کرد و این باعث میشد از درس عقب بمونه.
نکته ای که وجود داره: ما تا حالا از نزدیک همو ندیدیم و فقط عکس همدیگه رو دیدیدم. من آدمی نیستم که از روی احساس تصمیم بگیرم و می دونم که این نوع ازدواج زیاد جالب نیست(سوء تفاهم نشه واسه دوستانی که اینترنتی ازدواج کردن). اون پسر خیلی خوبیه و شاید خیلی بهتر از اونی که من فکرشو می کردم ولی واقعا به دردش نمی خورم. در ضمن اون اصلا شرایط ازدواج رو نداره(سربازی نرفته، کار نداره).
همه اینا رو گفتم که بگم
1- من چطوری بهش بگم به دردش نمی خورم که ناراحت نشه؟
2- صبر کنم بعد از کنکورش بهش بگم یا همین حالا بگم بهتره؟ اگه من بخوام تا موقع کنکورش صبر کنم ممکنه این وسط یه خواستگار بیاد اونوقت تکلیف من چیه؟
3- اگه بعد از کنکور بگم اون نمیگه چرا از همون اول نگفتی؟ یا اینکه نمیگه چرا منو بازی دادی؟
ممنون میشم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)