با سلام و خسته نباشيد
حدود 17 سال با همسرم زندگي ميكنم واختلاف سني و نظر زيادي داريم ولي چون عاشقش بودم هميشه كوتاه مي آمدم و بالاخره ميگذرانديم چون اصلاً طاقت دعوا نداشتم و هميشه بدون هيچ بحثي تسليم ميشدم
ولي حالا مانند قبل دوستش ندارم و احساس دلسردي شديدي نسبت به او و زندگي پيدا كرده ام البته من در اين شهر غريبم و خانواده ام نيستند و خيلي احساس تنهايي ميكنم دو پسر دارم و حالا بزرگ شده اند چون زود ازدواج كرده ام
اما حالا خيلي برايم زندگي سخت شده و روز به روز بي تفاوت مي شوم جديداً چون كمي قدرت مالي پيدا كرده ام اختلافاتمان زياد شده و طوري كه كاري كه كاملاً مرا رنج ميداد اينكه كيفم را مي گردد و دسته چك و غيره را كنترل ميكند و يا زميني كه من داشتم به زور كمي از آن را بابت بدهي ناچيزي از من گرفت و من خيلي برايم سخت شده طوري كه از زنده بودنم پشيمانم و خيلي حالم بداست اما نمي توانم تصميم درستي بگيرم و هرشب تصميم ميگيرم او را ترك كنم ولي صبح پشيمان مي شوم نمي دانم چگونه بايد محكم بايستم و چگونه بايد با مشكلم كنار بيايم خواهش ميكنم كمكم كنيد چون در غربت هستم و شديداً نياز به راهنمايي دارم آيا با چنين مردي كه كاملاً كلافه ام كرده بايد زندگي كنم . نگرانم كه بعداً پشيمان نشوم چون احساس ميكنم افسرده و درمانده تر با او خواهم بود .لطفاً مرا راهنمايي كنيد. متشكرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)