بیش از اندازه یک کلام هست
با سلام به همه دوستان گلم.
یک روز اینقدر مستاصل شده بودم که ناخوداگاه از طریق اینترنت نشستم جستجو کردم و این وبلاگ پیدا کردم و واقعا خوشحال شدم .....
باری به هر جهت میخوام مشکلم رو مطرح کنم به این امید که با همفکری شما بتونم یک راه درست رو توی زندگیم انتخاب کنم.
من دختری هستم که از 18 سالگی شاغلم هم ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ام دادم هم کارم رو در کنارش ادامه دادم منظور کلیم اینه که فردی کاملا مستقل هستم که همیشه از همه لحاظ روی پای خودش ایستاده . حدود 3 سال پیش با پسری که قبلا به من اظهار علاقه کرده بود در یک کار تجاری شریک شدم. رفت و امدهای کاری ادامه پیدا کرد و خوب البته یک علاقه هم چه به صورت عادت و یا شناخت پیدا شد.
بکذریم ....در طی این مدت چند بار به صورت غیر مستقیم مساله ازدواج و خواستگاری رو با من مطرح کرد که البته من خودم رو به نفهمی میزدم و میگذاشتم موضوع خاتمه پیدا کنه..البته ناگفته نمونه که ایشون مدت 3سال با خوانوادشون مستاجر ما بودن و با تفاوت یک طبقه با هم زندگی میکردیم که در اون زمان هم این موضوع رو مطرح کرده بود.و البته شناخت کاملی نسبت به خوانوادشون داریم... البته اون زمان هنوز دانشجو بود و الان با تلاش و پشتکارش یک سمت خوب در یکی از ارگانهای دولتی داره.به عبارتی پیشرفت کاری خیلی بهتری نسبت به من داشته...به هر حال این موضوع دوباره مطرح شد و این بار با مسائل جدید.حالا دیگه من این آقا رو از هر نظر مناسب میدونم ولی بحث مهریه پیش اومده و مقداری که مطرح کرده به هیچ عنوان مورد قبول خانواده من نیست.از طرف دیگه مسالهحجاب رو برای من مطرح کرده.خانواده من از لحاظ حجاب اونقدر مقید نیستن ولی من همیشه مقید بودم .ولی نه یک دختر کاملا مومنه(نه این طور که یک لاخ از موی سرم هم دیده نشه)
.مطرح کردن این موضوع و اینکه اون بعد از این همه سال برای من شرط گذاشته خیلی برام سنگینه. در واقع به من برخورده واین مساله مهریه که به هیچ وجه نمیخواد قبول کنه.از طرف دیگه من خواستگاران دیگه ای هم دارم ولی خوب مساله اینجاست که من این پسر رو قبول دارم به عنوان مرد زندگی ولی نمیخوام با قبول کردن شرایطش احساس کنه که من درمقابلش ضعیفم.امیدوارم که منظورم رو درک کرده باشین.
لطفا منو راهنمائی کنین.
الهی همه از تو ترسند و من از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از من همه بد.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)