به نام خدا
سلام به همگی
من آقایی هستم از شهر تهران با 25 سال سن
دیروز خانمم به حالت قهر رفت خونه پدرش و گفت که دیگه نمیخواد با من زندگی کنه
می خوام کمکم کنید تا بدونم چه کنم قفل کردم و نمیدونم تصمیم درست چیه
ماجرای من بسیار ماجرای کودکانه است اما هست
من 5 ماه هست که ازدواج کردم و در این 5 ماه بسیار قهر و اشتی داشتیم و بیشتر قهر هامون اوایل حول پدر خانمم می چرخید و عین یه ابر بزرگ سایه انداخته بود بر زندگیه من
بطور مثال ساعت 11 شب که من میخواستم با خانمم درددل کنم و با همدیگه صحبت کنیم و بتونیم با هم پل ارتباطی عاطفی برقرار کنیم پدر خانمم زنگ میزد و با دخترش ده دقیقه ای صحبت میکرد و البته همین قضیه بعدها به مادرش سرایت کرد و او هم اینکار رو انجام داد
خب من معترض میشدم که بگو زودتر تماس بگیرن و 11 شب وقت مناسبی نیست اما با جواب سنگین خانمم که امثال چشمات در بیاد دوستم دارن و گاهی هم میگفت نمیتونم بگم و ... روبرو میشدم
یا مثالی دیگه در مورد این بود که مثلا میخواستیم بریم بیرون یک بار پدر خانمم زنگ زد و گفت دخترم بیا چک های من رو بنویس ( به بهانه اینکه ما بریم خونشون با توجه به اینکه دو روز قبل خونشون بودیم) من گفتم نمیتونم ببرمت بریم بیرون و خانمم لج کرد که من نمیام بیرون و دعوامون شد
طی این 5 ماه بسیار موردی بود که خانمم میگفت بیا از هم جدا بشیم به درد هم نمیخوریم و من هم میگفتم تو اقدام کن ( به خیال اینکه هیچ وقت طلاق نمیگیره و خالی میبنده من رو تحریک کنه ببینه چیکار میکنم )
خلاصه پدر خانمم خیلی ادم دخالت کنی هست و من نسبت به این قضیه اعتراض جدی داشتم تا حدی که خانمم گفت حاضرم با پدرم باشم اما با تو نباشم .
من یک بار در ماه دوم ازدواجم همسرم رو کتک زدم چون واقعا عصبیم کرد و در اون موقع تصمیم گرفتم که هیچ وقت دیگه نزنمش چون خودم خیلی ناراحت شدم که چرا کسی رو که دوستش دارم کتک زدم در حالی که در قانون زندگی که برای خودم گذاشتم هرگز دست روی دختر بلند نمیکنم
خلاصه خوب یا بد تونستم به ماه پنجم برسم و زندگیم رو ادامه بدم .
اما این هفته که گذشت خانمم هی من رو تحریک کرد که تو عرضه نداری دست رو من بلند کنی از بابام میترسی بی عرضه خاک تو سرت کنم مردی بزن تا نشونت بدم . جوجه تر از این حرفایی ، ساعت 12 شب موبایلش رو روشن کرد و تا اخرین صدا (ان 73) ترانه گذاشت . داشتم عصبی میشدم سعی کردم تمرکز خودم رو حفظ کنم گفتم کمش کن اما کم نکرد و گفت چیه بی عرضه وجود نداری بزنی ،
در آخر عصبی شدم و یه مشت به پاش زدم و یه چک هم زدم اما تا ته وجودم تیر کشید و با ناراحتی دوباره حرص خوردم و ساکت شدم و دوباره سعی کردم تمرکز کنم
این برای دو روز پیش بود
اما دیشب دعوای جدی تری شکل گرفت
با من سه روز بود که صحبت نمیکرد و من بسیار به صحبت کردنش با خودم نیاز دارم و خیلی هم دوستش دارم
شب که اومدم خونه دیدم جا رو جدا انداخته و دیگه نتونستم مثل شب قبل تحمل کنم و بذارم جدا بخوابه گفتم برو یه جا بخواب داری میری رو اعصابم و گفت نمیرم و مخالفت کرد و من هم عصبی شدم و زدم و البته او هم من رو سیلی زد . تا اینکه به من گفت اشغال حیوون عوضی نفهم و زنگ زد به پدر خانمم که بیا من رو ببر نمیتونم با این وحشی زندگی کنم
و پدر خانم انگار که قله ای رو فتح کرده باشه و لذت ببره از چیزی با این برگ برنده که من زدمش و پدرم رو در میاره اومد و بردش ساعت 12 شب
بعد از رفتن به سراغ دفتر خاطرات همسرم رفتم و دیدم توش دائم از این نوشته که من رو دوست داره اما بلد نیست چطوری خوشحالم کنه و هر بار که میخواد خوشحالم کنه یه دعوایی شکل میگیره
و از این که باعث ناراحتی من میشه خیلی احساس ندامت کرده بود
من قبول دارم که مرد کاملی نیستم و ایراد دارم اما راهش این نیست که تمام اسرار من رو به پدر خانمم بگه و من نتونم دیگه بهش اعتماد کنم
فقط میخوام برگرده سر زندگیم بدونه پدرش و نمیخوام طلاقش بدم
میتونه بخاطر اینکه کتکش زدم از من جدا بشه ؟
* خانم من بدن ضعیفی داره و با یک ضربه کوچیک هم کبود میشه چه برسه به سیلی های من
چیکار کنم واقعا قفل کردم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)