+عشق یا احساس
سلام من اسمم علي هستش 21 سال سنمه با يه دختر از شيراز که اسمش نازي بود دوست بودم البته خودم مشهدي هستم اين دوستي ما حدوداا10 ماه ادامه داشت تا اين که نازي دانشگاه قبول شد ولي نمي خواست بره که البته به خواهش من قبول کرد و رفت که کاشکي هيچ وقت ازش خواهش نمي کردم که بره وهمچين بلايي سرم بياد ما همديگرو خيلي دوست داشتيم حتي خانواده اون و خانواده من از اين جريان خبر داشتن من فقط يه بار نازي رو ديده بودم و به خاطر اين که بهش ثابت کنم واقعا دوستش دارم يه جوري از خونه جيم کردم که برم شيراز و رفتم از اون به بعد بيشتر با هم تلفني صحبت مي کرديم تا اين که قبض تلفن برام 800 هزار تومان اومد ومجبور شدم گوشي و هر چي دارم رو بفروشم تا بتونم قبض رو پرداخت کنم بگذريم از موقعي که نازي رفت دانشگاه يه جورايي رابطمون کم رنگ شده حتي 2 ماه با هم صحبت نکرديم چون نه من شماره اي ازش داشتم نه اون زنگ ميزد ميگفت بزار بعد بهمن که امتحانات تموم شد با هم دوباره صحبت مي کنيم حتي قرار بود بعد از تموم کردن درسم اخه من دانشجو هستم بريم براي خواستگاري که نازي هم قبول کرد تا اين که چند روز مونده بود به عاشورا و تاسوعا يه دختر غريبه زنگ زد بهم البته شمارش ايرانسل بود نمي شد بفهمي از کجا زنگ ميزنه بلخره زنگ زد به من و در مورد روابط جنسي البته ببخشيد سکس و خود ارضايي حرف ميزد خوب منم يه جورايي کنجکاو شوده بودم ببينم اين کيه که منو نميشناسه ولي با من همچين حرفهاي نا مربوطي ميزنه پس باهاش شروع کردم به حرف زدن البته نه اون طوري که شما فکر مي کنيد قرار هم نبود که باهاش دوست بشم چون بهش گفته بودم که من دوست دختر دارم و واقعا دوستش دارم ولي اون گير داده بود حالا که تو کسي رو داري حداقل بزار من شبها باهات صحبت کنم که من گفتم صحبت کنيم که چي بشه به هر حال اين صحبت ها ادامه داشت تا اين که البته اينو بگم که من شماره اين دختر رو به نازي داده بودم ولي اون گفتش که من نميشناسم بهش هم گفته بودم که يه نفري هستش که همچين حرفهاي ميزنه واونم گفت واقعا نميشناسم بلخره چند روز گذشت تا روز تاسوعا که نازي به من زنگ زد وکلي سروصدا کرد وگفتش اوني که به تو زنگ زده دوستم بيتا بوده مي خواسته تورو امتحان کنه اخه گفته تو چقدر ساده اي که به همچين پسري دل بستي اونم راه دور تو که نمي دوني اون چيکار مي کنه همه پسرا مثل هم هستند پس اين قدر ازش تعريف نکن(به گفته خوده نازي من جلوي دوستام از تو تعريف مي کردم به همين خاطر اينا مي خواستن تورو امتحان کنن)من نمي دونم چرا نازي همچين کاري کرد با من کسي که به خاطر من دست به خودکشي زد به دليل اين که مامانش نميزاشت با هم صحبت کنيم حالا به همين راحتي بايد اين دوستي رو تموم کنه من خودم هر کاري کردم که برگرده بازم قبول نکرد اما حالا تصميم گرفتم که با مامانش صحبت کنم بگم که قضيه چي بوده ايا اين درسته که کسي رو اين طوري امتحان کردن اگه به من اعتماد نداشت چرا تو اين 10 ماه دوستي چيزي نگفت شايدم کسي رو بهتر از من پيدا کرده نمي دونم چيکار کنم از يه طرف ميگم اگه واقعا منو دوست داشت پس چرا منو نمي بخشه ايا اين دوست داشتنش يه احساس بوده و ديگه تموم شد غير از اين که ابروم جلوي خانوده ام رفت همش بايد تيکه هاي که بهم ميندازن گوش کنم که ميگن اين همون دختري بود که ميگي دوستت داشت اين هموني بود که به خاطرش رفتي شيراز حالا ارزشش رو داشت شما دوستان بهم بگيد من چيکار کنم من نمي تونم فراموشش کنم اخه نظرم اينه که اگه بخوام فراموشش کنم پس اين چه دوست داشتني همش کشک بوده يه موضوع ديگه اي هم هست که من تو اين 21 سال عمرم فق با يه دختر که همين نازي هستش دوست بودم و هيچ وقت با کس ديگه اي نبودم و حالا بايد همچين بلايي سرم بياد بهم بگن تو معلوم نيست با چند نفر ديگه دوست هستي
تورو خدا شما بگيد من چيکار کنم؟؟
صفاي پا برهنه ها واسه اينكه ريگي تو كفششون ندارند
علاقه مندی ها (Bookmarks)