سلام به همگی دوستان:من 27 سالمه و دانشجوی ترم آخر کارشناسی هستم. و با یک دختر آشنا شدم که 20 سالشه.نزدیک به شش ماهه که تلفنی با هم حرف میزنیم و در مورد طرز فکرمون و نوع نگرشمون و دیدگاهمون و آرزوهامون با هم صحبت میکنیم. و طبق خواهش هر دومون سعی کردیم احساساتی برخورد نکنیم با این موضوع.در حال حاضر به دلیل اینکه از لحاظ فکری و اعتقادی و طبقه فرهنگی به هم نزدیکیم علاقه هامون به هم تشدید شده.از مسئله ایی که بین من و اون هستش اینه که او عزمشو جزم کرده البته البته خونوادشم ازش توقع دارن که هر طور شده دانشگاه سراسری در پزشکی قبول بشه و مدرکشو بگیره و بعد در مورد ازدواج فکر کنه.اینو واستون نگفتم .آخه در مورد من با مادر پدرش سر بسته یه صحبتایی کرده ولی خونوادش مخصوصا پدرش پاشونو تو یه کفش کردن که تا بعد از درست فکر هیچ پسری نباش و اون پسرو از ذهنت دور کن. اونم ناچار قبول کرده.البته منم بهش گفتم با این همه علاقه نسبت به درست منم ازت میخوام که به درست توجهت کم نشه.مسئله دیگه اینه که تا بعد از درس اون طبق صحبت خود دختره که میگه شاید تا اون موقع موقعیت مناسبتری واست پیش بیاد<شاید بعد از درسم اگه بیای خواستگاریم پدرم به هر دلیلی جواب نه داد .اونوقت چی کار کنیم؟بعد گفت حالا بماند که شاید تا اون زمان معیارامونم واسه انتخاب همسر عوض بشه.راستی تا فراموش نکردم (حد اقل واسه مدرکش 5 سال طول میکشه)جون هر کی دوست دارین همفکری کنین شاید یه تصمیم درستی با کمک شما دوستان محترم گرفتم.من خودمو واسه هر چیزی آماده کردم ولی خدایی 5 سال واسه انتظار خیلی کشندس.ممنون میشم نظراتتونو ارائه کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)