بخاطر تنهائی آشنائی با مردی در نت رو شروع کردم . باهاش از هر دری صحبت کردیم چون همسرم فوت کرده بود دوست داشتم با یه غیر هم جنس هم صحبت بشم . غمم رو بهش گفتم و آهنگ محبت رو بهم میداد . با گذر زمان متوجه شدم که از من بدتر اون هم دوبار شکست رو تو زندگیش تجربه کرده ولی همیشه حرفای خوبی می زد حرفای منطقی که لازمه یه زندگی خوب و بی دردسر بود وقتی دلیل متارکه همسراش رو می پرسیدم یکیشون رو عصبیو دادو بیداد کن معرفی میکرد و دیگری رو عدم علاقه قلبی به اون . ضمن اینکه از هر کدوم یه بچه هم داشت که با مادراشون زندگی می کنند .خواستم غم خودمو فراموش کنم حالا شده بودم سنگ صبور اون .2 سال تمام اصرار و پافشاری کرد و بالاخره علیرغم میل تمام خانواده و بستگان جواب خواستگاریش رو دادم . پیش خودم فکر می کردم چطور میشه مردائی با این همه عواطف خوب تو زندگی دچار مشکل بشند .پیش خودم فکر کردم شاید بعد از 7 سال فوت عزیز از دست رفته ام کسی پیدا شده که واقعا دوستم داشته باشه و بهم محبت کنه .من فقط محبتش رو می خواستم چون واقعا به چیزی نیاز نداشتم ولی الان 8 ماه بیشتر نیست که از ازدواجمون میگذره و من 2 بار تصمیم به خودکشی گرفتم .بسیار بددهنی و بی حرمتی می کنه حالا می فهمم دلیل رفتن اون زنها چی بوده . هر کسی این مرد رو می بینه در ظاهر بسیار مطلوب و منطقی است اما بعضی وقتا فقط باید با این جور افراد زیر یک سقف رفت و زندگی کرد تا شناختشون . دوستای خوبم نمیخوام طفره برم . اگه راه حلی برا بهتر شدن اوضاعم دارید بهم پیشنهاد بدید و گرنه اینو به همه بگین که گول در باغ سبز رو به هیچ وجه نخورند شاد باشید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)