چند ماه پيش پستي زده بودم با اين محتوي
سالهاست عروس خانواده اي هستم كه با ازدواجمون مخالف بودن زمان زيادي طول كشيد تا تونستن قبول كنن مي تونن دوستم داشته باشم چون صادقانه افراد رو دوست دارم همه درد و دلشون پيش من بود چون معتقد بودن محرم اسرارشونم با دخترهاشون روابط خوبي برقرار كرده بودم البته نا گفته نمونه كه اونها در گرفتاري و مريضي كنارم نبودن مگر ازشون تقاضا مي شد . رفتار مادر همسرم سرد بود اما چون مي دونستم ذاتا بي عاطفه است يا شايد بلد نيست ابراز احساسات كنه برام مهم نبود توي اين صميميت من هم تقصيراتي داشتم گاهي همون طور كه با خانواده خودم رفتار مي كردم مثلا اگر خواسته اي رو برآوده نمي كردن بي رو دربايستي بهشون مي گفتم با اينها هم همينطور بودم كه اشتباه بود اگر مادر همسرم كنايه اي مي زد يا نيش مي زد فورا جواب مي دادم البته به نظر خودم بي ادبانه نبود اما ...
روزي به نحوي شنيدم كه خواهر همسرم كه روابطش با من عالي بود پشت سرم كلي حرف زده البته به كسي كه خيال نمي كرد حرفهايش را به گوشم برساند اينكه زن داداشم مهربونه دلسوزه بي ادبه جواب حاضره حسوده نمي خواد كسي بالاتر از خودش باشه و ...كلي حرف وضد ونقيض ديگه كه باعث شد مدتي روابط به هم بخوره اعتمادم از بين رفته بود و احساس بدي داشتم اينكه هر كدام از حرفهام بد تعبير شده بود عصبي ام مي كرد مهمتر از همه اينكه اونها پا پيش نمي گذاشتن و من دليلش رو نمي دونستم و هنوز هم نمي دونم البته پدر ههمسرم گفته بودن عروسمون با دخترمون مشكل داره چرا به ما سر نمي زنه و ما هم نمي ريم و...اما اين براي من قابل قبول نبود چرا ازم دلجويي نشد ؟
به خاطر خيلي مسائل با همسرم رفتيم خانه پدر شوهرم و استقبال بسيار گرمي ازمون شد .كلي گريه و عذر خواهي و من هم اون لحظه بخشيدم اما هر از گاهي اين مسائل برايم تجديد مي شن
سوالم اينه كه به نظر شما با خواهر شوهرم صحبت كنم كه چرا اين حرف ها رو زده يا نه
همسرم مي گه حتي اگر اونها هم حرفي زدن ( كه نزدن اصلا اينگار نه اينگار) تو اجازه نده ادامه پيدا كنه البته هميشه تشويقم مي كرد كه فاصله رو حفظ كنم و من نكردم حالا هم بهم مي گه براي اين جور مسائل ارزشي قائل نشو اما من دارم توي اين خانواده زندگي مي كنم روابط سرد شده من به اونها اعتماد ندارم اما گويا اونها هم همين حالات رو دارن . مي ترسم جز حرفهاي بسيار سطحي حرف ديگه اي بزنم
وقتي مي يان خونه ما هيچ حرفي نيست كه بزنيم يه واهمه شايد هم بي تفاوتي
در ضمن اگر صد سال هم نريم يا زنگ نزينم هرگز ابراز دلتنگي نمي كنن. به نظرتون كاري بايد كرد يا به زمان سپرد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)