وقتی خسته می شوم.
وقتی حوصله ام از یکنواختی و روزمرگی اطرافم سر می رود.
وقتی غم و غصه ها قصد دارند فضای سینه ام را تنگ کنند
وقتی فشار زندگی مرا به سوی سیاه نمایی جهان سوق می دهند.
وقتی که احساس می کنم دلم از زمین و زمان گرفته است.
وقتی آنقدر از هیجان تهی می شوم که حتی انرژی و نشاط لازم برای کشیدن یک نفس را ندارم.
وقتی در ارتباط با آدمها احساس مشکل می کنم.
وقتی بین خودم و خدایم سد ایجاد کرده ام.
وقتی حس رها شدگی و پوچی پیدا می کنم.
وقتی احساس کنم که به ته خط رسیده ام.
وقتی که به قول shad هوس جنگل می کنم.
وقتی حال و امکان گردش و تفریح ندارم.
وقتی .... .
در تمام این زمانها یک در همیشه به رویم گشوده است.
و یک جاده مسیرش برایم هموار است.
و یک کلید طلایی برای گشودن همه این قفلها در دستانم هست.
«جاده خویشتن» آغوش گشوده که سفر به اعماق وجودم را آغاز کنم.
سفر به خود، فرصت های طلایی پیش رویم می گذارد.
همه موانع ارتباطی با خالق هستی را کشف می کنم و از پیش رو بر می دارم.
هم جدا می سازم ریسمانهای زمینی مزاحم که به گردنم افکنده ام.
هم لایه های قشنگ درونم ، تفرجگاه زیبایی را پیش رویم می گذارد
هم همتی می کنم و از صفات دلپسند و مهجورم ، غبار روبی می کنم.
گاهی بعضی بخشهای وجودم مرا به تعجب و شگفتی وا می دارد.
و گاهی خصوصیاتی می بینم که نگرانم می سازد.
گاهی هراس یک پرتگاه در درونم
گاهی ابهام یک ناشناخته در وجودم
گاهی هیجان یک لذت
و گاهی قدرت یک خویشتنداری
و گاهی قدرت یک صبر
و گاهی گذر از یک کویر درونی
و گاهی سرسبزی یک انتظار
و گاهی آبی دریای محبت
و گاهی ....
و آنوقت که سفر به درون شروع می کنم، خود را به دریای بی انتهای وجودم می سپارم، اما جواد نقشه و قطب نما و وسیله را پیش تر برایم تدارک دیده است و اندوختن توشه را به من یادآوری نموده ، پس ترس غرق شدن و گم شدن و .... را ندارم.
سفر به درون را تجربه کرده ام، تجربه کنید.
اما:
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
علاقه مندی ها (Bookmarks)