سلام تالار همدردي ، دختري هستم 25 ساله وليسانس كه سال گذشته بعد سه چهار سال خواستگاري مداوم شوهر عمه ام و اجبار پدرم (كه به صورت رد كردن خواستگارام به بهانه درس خواندن بود)الان بعد از گذشت يك سال از عقدمان هنوز رابطه ما يك رابطه سرد و بي روح است .به علت بي علاقگي من.حالا با پسر عمه ام صحبت كردم و از آنجايي كه هنوز زندگي مشترك خودرا آغاز نكردم تصميم به جدايي گرفتم ولي اوظاهرا به اين وضع راضي است ومن دارم عذاب ميكشم.با چند تامشاور هم صحبت كردم ولي هيچ نتيجه نگرفتم .من طاقت اين وضع اسفناك را ندارم ،ميدانم كه اشتباه كردم و نبايد تن به ازدواج اجباري ميدادم.ولي ديگه نمي توانم ادامه بدم.درضمن من قبلا ازعقد بارها به او گفته بودم كه هيچ علاقه اي بهش ندارم.او ديپلمه وكارگر يك شرت است،من هم كارمند يك شركت دولتي هستم.لطفا من را راهنمايي كنيد.با تشكر.