سلام.
آنی گرامی خواهر عزیز.
باور کنید بودنتان, هم شما؛و هم سایر همدردان موجب دلگرمی من است.
در مورد رابطه ای که نزدیک به 3 سال از ختم ان میگذرد ؛که جز احساسات ؛و دور از منطق بودن چیزی بیش نبود؛برای گفتن چیزی در چنته ندارم و کلا" فراموش کرده ام.او ازدواج کرده , دو ماه پیش و من برایش ارزوی خوشبختی میکنم،
سکوتم از رضایت نیست ؛دلم اهل شکایت نیست
,من واقعبینم ,و خیلی خوب با مشکلات کنار میام ,اما وقتی پای صحبت با دوست وآشنا میشنی؛درد خودت یادت میره؛باید به فکر راهکار بود؛با
گله و شکایت به هیچ جا نمیرسم؛درسته که کوله باری از مشکلات رو دوش منه؛امادنیا رو به خودم سخت نمیگیرم؛چرا امروز رو تباه کنم؛فقط به خاطر فکر کردن به آینده؛
مشکل:پدر به جای خود،مادر هم و همینطور برادر,دوستان شاید سکوت من به خاطر امیدی است که تمام وجودم را فراگرفته!؟
مشکل اصلی من بیکاریه!اون هم 3 سال،شاید بگید که همت نداری؛نه به خدا؛خیلی دنبالش دویدم اما نشد؛تو یه اورگان ....استخدام شدم با روحیه من سازگاری نداشت؛اومدم بیرون!تو این 3 سال ,برای تأمین مخارج 6 شغل را تجربه کردم؛و از هیچکدام خاطره جالبی ندارم؛یکی اینکه در یک روز سرد زمستانی ؛آتش گرفتم؛باور کنید تمام لباسهایم سوخت اما خدا رو شکر ؛جسمی فقط دستهایم سوخت ؛آن هم خفیف؛یکی دیگر اینکه از 8 متر ارتفاع سقوط ازاد را تجربه کردم؛باور کنید زنده ماندن من معجزه بود؛زخمهای به عنوان یادگاری بر جای مانده!و بی احترامی ها؛یک بار هم تهمت دزدی،!؟خدا شاهد بود که غیر از تهمت چیزی بیش نبود؛و....
نارسائی قلبی من هم خودش کم دردی نیست؛که باعث میشه نتونم به بعضی کارها رو بیارم؛
دوستان شرمنده که نمیتونم مابقی مشکلات رو بگم,بالاخره هر کسی مشکلاتی داره،زندگی بدون رنج معنا نداره؛
امیدوارم به آینده،من سرشار از امیدم؛فقط محتاج به دعا هستم،راستی اگر این جبر خدا باشه چی ؟پس باید کنار بیام .....
خدایا تو خود می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیاچه دشوار است،چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار...
نمیدونم اسمش رو چی بذارم!!!!؟
نه خسته شدم...نه کم آوردم...ولی تا کی دویدن و نرسیدن..؟

نوشته اصلی توسط
ani
در ضمن به عنوان خواهر داماد عرض مي كنم: خوش به حال دختر خوشبختي كه شانه هاي كيوان تكيه گاه اش باشد .
آنی گرامی؛چرا خوش به حال دختری که شانه های من تکیه گاه اش باشد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)