خانوده آشفته و خانوده ي بالنده
آدمي كه با خوي مردمي زندگي كند كسي است كه چون تن خود را زيبا و مفيد مي بيند آن را درك مي كند و ارج مي نهد و مي پرورد ,انساني است واقعي كه نسبت به خود و ديگران صادق است , انساني است مشتاق خطر كردن و خلاق بودن و اهليت نشان دادن و مي تواند , در صورت ,لزوم خود را تغيير دهد و براي تطبيق با آنچه تازه است و با سابق فرق دارد راهي بيابد و آنچه را از گذشته قابل استفاده است حفظ كند و باقي را به كنار نهد .
وقتي همه اين خصوصيات را روي هم بگذاريد , آدمي خواهيد داشت كه از لحاظ جسمي سالم , از نظر عقلي و روحي هشيار ,با عاطفه ,با محبت ,بذله گو ,قابل اعتماد و خلاق است , آدمي كه مي تواند روي پاي خود بايستدو عميقا دوست بدارد و منصفانه و به طور موثر مبارزه كند و با قهر و مهر خود , هردو , به نحوي كنار بيايد و تفاوت بين آن دورا تشخيص دهد و در نتيجه براي رسيدن به هدف هاي خود به طور موثري بكوشد .
خانواده «كارخانه »اي است كه درآن چنين كسي ساخته مي شود . به عبارت ديگر شما بزرگسالان , آدمساز هستيد .
در تمام خانواده هاي آشفته :
ارزش «خود»پايين است ,
ارتباط غير مستقيم , مبهم و به راستي نادرست است ,
قا عده هاي خشك و بي روح و ناسازگار و يكنواخت است و پيوند با اجتماع براساس ترس و آرام كردن خشم و سرزنش است .
در خانواده هاي نا آشفته وبالنده :
سطح ارزش« خود» بالاست ,
ارتباط مستقيم , واضح , صريح و صميمانه است ,
قا عده ها قابل انعطاف , انساني , مقتضي ودستخوش تغيير است , پيوند با اجتماع نيز باز و اميد بخش است .
[color]در خانواده بالنده :[/color]
پدران و مادران خود را رهبر مي دانند نه ارباب .
در درجه اول وظيفه خودرا اين مي دانند كه چگونه درهر موقعيتي انسان واقعي بودن را به فرزندشان بياموزند .
با فرزندشان در مورد اشتباه و قضاوت به همان سهولت سخن مي گويند كه در مورد درست بودن آن و در مورد آسيب و خشم و ناكامي به همان آساني كه در مورد خوشي و شاديشان .
رفتار آنان با فرزند به آنچه كه به او مي گويند و ياد مي دهند ,مطابقت دارد .
مراقب زمان هستند و مي كوشند تا در هر فرصتي كه فرزندشان آمادگي گوش كردن داشته باشد با او صحبت كنند .
وقتي فرزند مرتكب اشتباهي شد پدر و مادر دركنار او قرار مي گيرند تا از او حمايت كنند و اين موجب خواهد شد كه فرزند متخلف براساس ترس يا گناهش فائق آيد و از آموزشي كه پدر و مادر مي خواهند به او بدهند ,حد اكثر استفاده را ببرد .
پدران و مادران بالنده مي دانند كه فرزندشان عمدا بد نيستند واگر عملي خرابكارانه رخ داد متوجه مي شوند كه يا سوءتفاهمي دركاراست يا ارزش فردي به حد خطرناكي كم شده است .
مي دانند بچه وقتي آمادگي يادگيري دارد كه خودرا باارزش بداند و احساس كند كه ديگران هم براي او ارزش قائلند پس هيچ گاه به اعمال اوچنان پاسخ نمي دهند كه وي احساس بي ارزشي كند ,مي دانند كه هرچند با شرمنده ساختن و تنبيه كردن امكان تغيير رفتار كودك وجود دارد اما اثر زخمي كه باقي مي ماند به سرعت شفا نمي يابد .
وقتي بچه اي مانند همه بچه هاي ديگر بايد كارش تصحيح شود , پدر و مادر بالنده بناي كاررا بر گوش كردن ,حس كردن ,فهميدن و در نظر گرفتن زمان مي گذارند .اين نكات به آنان ياري ميدهد كه آموزگاران كارايي باشند.در خانواده بالنده پدرو مادر توجه دارند كه مشكلاتي پيش خواهد آمد كه لازمه ي زندگي است , اما گوش به زنگ خواهند بود كه براي هر مشكل تازه اي كه پديدار شود,راه حلي خلاق پيدا كنند . اما در خانواده هاي پريشان تمام نيرو صرف تلاش بي خود براي جلوگيري از بروز مشكلات مي شود . لذا زماني كه چنين مشكلي رخ دهد .كه مسلما رخ خواهد داد وسيله اي براي حل آن ندارند .
شايد يكي از خصلت هاي پدرومادر بالنده اين باشد كه مي دانند «تغيير:اجتناب ناپذير است .بچه ها به سرعت از مرحله اي به مرحله ديگر تغيير مي كنند .پدرومادر بالنده ,هيچگاه سد راه رشد و تغيير نمي شوند آنان تغيير را به عنوان جزءغير قابل اجتناب حيات مي پذيرند و سعي مي كنند آن را خلاقانه به كار برند تا خانواده را بالنده تر سازند .
هركس مي تواند سرزنده بودن در چنين خانواده اي را ببيند و بشنود .
حركات بدن مليح و حالت چهره ها آرميده است .هركس به ديگري نگاه مي كند نه به وراي وجود او , و افراد با آهنگي پرمايه و روشن حرف مي زننزد . در روابطشان با هم رواني و هماهنگي وجود دارد .حتي وقتي خردسالند به نطر گشاده رو و مهربان مي آيند و بقيه افراد خانواده هم با آنها مثل آدمهاي بزرگ رفتار مي كنند .
هر خانه اي كه اين افراد درآن مي زيند گرايش دارد كه سرشار از نور باشد .
آشكارا مي توان ديد خانه جائي است كه مردم درآن زندگي مي كنند و براي راحتي و لذت خود برنامه طرح مي كنند , نه به عنوان نمايشگاهي براي همسايگان .
زماني كه سكوت برقرار است ,سكوتي است آرامش بخش , نه سكوتي از سر ترس يا احتياط . وقتي كه سرو صداست ,صداي فعاليتي پرمعني است , نه غرشي رعد آسا براي خفه كردن صداي ديگران .گويي همه مي دانند كه درنهايت بخت و امكان آن را خواهند داشت كه حرف خود را به گوش ديگران برسانند .بنابراين اگر كسي هنوز فرصت صحبت كردن پيدا نكرده باشد به دليل تنگي وقت است نه كمي محبت .
افراد خانواده بالنده آزادانه با هم درددل مي كنند . درباره هر موضوعي مي توان حرف زد :ناكامي ,ترس ,صدمه ,خشم و انتقاد,يا خوشي و كاميابي . اگر پدر اتفاقا به دليلي بدخلقي كند, پسر مي تواند صادقانه بگويد :«بابا,چه اتفاقي افتاده ؟امشب بداخلاق شده اي .»و ازاين كه پدر برسراو فرياد بزند كه« چطور رويت مي شود كه با پدرت اين طور صحبت كني !»به جاي اين كار پدر هم مي تواند با صداقت بگويد «البته كه امشب خوش اخلاق نيستم چون امروز به من جهنم گذشت!»و پسر مي تواند جواب دهد «خيلي ممنون كه علتش را به من گفتيد . فكر مي كردم از دست من عصباني هستيد .»
خانواده هاي بالنده برنامه ريزي مي كنند , اما اگر چيزي مزاحم برنامه شان شد , مي توانند به آساني خود را با آن تطبيق دهند . اين طريق آنان را قادر مي سازد تا با آسودگي خيال بيشتري مسائل زندگي را حل كنند . به عنوان مثال ,فرض كنيم بچه اي ليوانش را بيندازد و بشكند . در خانواده هاي آشفته اين حادثه ممكن است منجر به نيم ساعت سخنراني , خوردن سيلي و شايد تبعيد كردن بچه با چشمان پراشك به اطاقش بشود . در خانواده بالنده در چنين وضعي به احتمال زياديك نفر خواهد گفت,«جاني ,ليوانت شكست ؟ببينم انگشتت را هم بريده اي ؟من برايت يك نوار زخمبندي مي آورم ,بعد بروجارورا بياور و تكه هاي شكسته را جمع كن ».
اگر پدر يا مادر متوجه شده باشد كه جاني ليوان را محكم نگرفته بود شايد اين مطلب را هم اضافه كنند كه «گمان مي كنم ليوان از دستت افتاد, چون آن را دو دستي نگرفته بودي.»بدين ترتيب اين اتفاق مي تواند به عنوان فرصتي براي آموزش به جاي تنبيه كه ارزش خودرا به جاي مورد ترديد قرار دادن بيشتر مي كند , موردر استفاده قرار گيرد . در خانواده هاي بالنده مي توان دريافت كه زندگي آدمي و احساسات بشري از هر چيز ديگر مهمتر است ..
خانواده آشفته :
وضع بدن و چهره افراد بيان كننده وضع نا خوشايند آنان است . بدنها شقو سفت يادولا و خميده , چهره ها عبوس و غمگين و يا مانند صورتكي بي احساس به نظر مي رسد :چشمها فروافتاده است و نگاه ها از مردم مي گريزد.بديهي است كه گوشها نمي شنوند .صدا هميا خشن و گوشخراش است يا به سختي قابل شنيدن .
نشانه دوستي درميان افراد خانواده كم است و شادي از وجود يكديگر ناچيز.گويي همبستگي خانوادگي نوعي وظيفه است و افراد خانواده صرفا تلاش مي كنند يكديگر را تحمل كنند .بزرگترها آن قدر سرگرم امرو نهي به فرزند خود هستند و به او بكن و نكن مي گويند كه هرگز نمي فهمند او كسيت و هرگز از وجود او به عنوان يك انسان محفوظ نمي شود .گاهي اين مطلب كه افراد خانواده اي ناراحت مي توانند از وجود يكديگر لذت ببرند باعث تعجب شديد آنان مي شود .
بعضي از همين افراد كه خيلي آسان از هم مي گريزند واز مواجهه با يكديگر احتراز مي كنند در محيط خارج از خانه چنان به كار يا فعاليت هاي ديگر مي پردازند كه به ندرت با افراد خانواده شان تماس واقعي دارند.
بودن با اين خانواده ها تجربه اندوهناكي است . بيچارگي , بي ياوري و تنهايي .
كساني هستند كه سعي مي كنند باشجاعت برروي همه چيز سرپوش بگذارند ,شجاعتي كه عاقبت ممكن است آنان را از پاي درآورد .كساني هستند كه هنوز به عوامل اميد وار كننده كوچكي چنگ مي زنند و هنوز مي توانند برسر يكديگر فرياد بكشند , نق بزنند يا زوزه بكشند .اما افرادديگري نيز هستند كه به هيچ چيز توجه ندارند . اين افراد سالهاي سال بدبختي خودرا تحمل مي كنند و يا در عالم نااميدي آن را به ديگران انتقال مي دهند .
بر طبق سنت,به خانواده به عنوان جائي نگريسته ايم كه درآن مي توان به عشق, تفاهم و پشتيباني دست يافت , حتي اگر همه چيز ديگر ازميان رفته باشد .جائي كه درآن مي توان نفس تازه كرد و براي مقابله با دنياي خارج نيروي تازه گرفت .ولي براي ميليون ها خانواده آشفته چنين چيزي در حكم افسانه است .
البته هيچ كس ازروي عمد اين راه آشفته زندگي را پيش نمي گيرد .بلكه خانواده ها آن را فقط به اين دليل مي پذيرند كه راه ديگري نمي شناسند .
براي چند دقيقه خواندن را كنار بگذاريد و كمي فكر كنيد !
اول تشخيص دهيد خانواده تان آشفته است يا نه ؟
اميدي به آن داشته باشيد كه همه چيز ممكن است تغيير كند و به صورت ديگر درآيد .
لازم است براي شروع فرايند تغيير دست به عمل بزنيد .
بكوشيد نگراني هاي خانواده را واضح تر ببينيد.
اين امر به شما در توجه به اين موضوع ياري خواهددادكه هرچه در گذشته اتفاق افتاده باشد بهترين كاري بوده است كه شما درآن زمان مي توانستيد بكنيد . دليلي براي اينكه گناهگارشماريد يا سرزنش كنيد نيست .
آيا در حال حاضر از زندگي در خانواده تان احساس خوشي مي كنيد ؟
آيا احساس مي كنيد كه در حال حاضر با دوستان زندگي مي كنيد , با مردمي كه دوستشان داريد و به آنان اعتماد مي ورزيد و آنان نيز متقالا دوستتان دارند و به شما اطمينان دارند ؟
ايا عضوي از خانواده شما بودن خوشايند وهيجان انگيز است ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)