دوستان گلم سلام
من قبل از اینکه ازدواج کنم به خودم می گفتم اگه یه زمانی شوهرم یا خانواده همسرم از گل نازک تر به من بگن من دیگه حاضر به زندگی کردن نیستم ( یا بهتر بگم فکر می کردم من اینقد محاسن ام زیاده که محاله کسی به من بی احترامی کنه)
به خودم می گفتم من یه ادم تحصیل کرده ام چه معنی داره من کارهای خونه رو انجام بدم یه نفر رو می گیرم که بیاد کارهای منو انجام بده
ولی الان بعد از 8 سال زندگی مشترک یه ادم دیگه شدم عین فرفره کارهای خونه رو انجام می دم و خیلی توهین ها و تحقیر شدن ها رو تحمل کردم
بعضی وقت ها به خودم میگم من ناچارم که اینجوری زندگی کنم و بعضی وقت ها می گم درستش همینه قبلا اشتباه فکر می کردم
دوستان عزیزم گذشت و صبر تا چه اندازه خوبه ؟ تا چه میزانی می بایستی تن به چیزی هایی بدیم که در واقع با اونها مخالفیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)