<p >
<object classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6" id="WindowsMediaPlayer1" width="120" height="40" style="border: 1px dotted #999">
<param name="URL" value="http://www.hamdardi.net/attachment.php?aid=875[/b]">
<param name="autoStart" value="-1">
<param name="volume" value="100">
<param name="rate" value="1">
<param name="balance" value="0">
<param name="currentPosition" value="0">
<param name="defaultFrame" value>
<param name="playCount" value="1">
<param name="currentMarker" value="0">
<param name="invokeURLs" value="-1">
<param name="baseURL" value>
<param name="mute" value="0">
<param name="uiMode" value="full">
<param name="stretchToFit" value="0">
<param name="windowlessVideo" value="0">
<param name="enabled" value="-1">
<param name="enableContextMenu" value="-1">
<param name="fullScreen" value="0">
<param name="SAMIStyle" value>
<param name="SAMILang" value>
<param name="SAMIFilename" value>
<param name="captioningID" value>
<param name="enableErrorDialogs" value="0">
</object></font></body>
[align=justify]در سکوت تنهايي خود به يادتت مي افتم و سرپاي وجودم از عشقت لبريز ميشود به اميدي روزي که بيايي و غروب دلتنگيها را به سپيده با تو بودن برساني و دفتر سرنوشت مرا با سرانگشت معجزه گرت ورق بزني وقتي به تو فکر ميکنم در خلوت تنهاييم ديگر تنها نيستم.... [/align]
بر دستهایت بوسه می زنم و همه یاسها را
فرش راهت می کنم
و نامت را برای همیشه با خاطراتم آشتی می دهم
واژه ها چه شادند که تو را دارند
و من چه بی مقدار که مهربانی ات را نمی بینم
نگاه بی گناهت را در صداقت واژه هایم خلاصه می کنم
و در رنگین کمان خاطراتم ، خطی از یاد تو می کشم
دلم می خواهد امشب ،
همراه همه واژه ها شعری شوم در ستایش تو !
دلم می خواست امشب به سایه سار مهربانی
تو پناه ببرم و از شوق ،
پرنده احساسم را در آسمان یادت به پرواز در آورم !
ای زلال زندگی :
من اولین آرزوی زیبایی را که در خاطراتم درخشید
با مهر به تو تقدیم می کنم
وقتی تو هستی همه غزلها مرا می شناسند
وهمه لبخند ها در نگاهم انتظار می کشند
و تو بخششی داری به وسعت عشق ،
من از تو لبریزم و همه آرزوهایم از تو آغاز می شود
تو سر چشمه همه خوبی هایی
به تو می اندیشم که قلبت از سرودن مهربانی
خسته نمی شود
وقتی می خواهم از تو بگویم ،
غصه هایم را لای دفترچه خاطراتم پنهان می کنم
و در زلالی دیدگانت از اشک تهی می شوم
وقتی می خواهم از تو بگویم ،
نمی دانم کدام سروده ام را نثار
لحظه های تنهایی ات کنم
برای تو از چه بگویم ،
که تو لطیف تر از تمام گلها و لبریز معنایی
برای تو از چه بگویم ، که قلبت زادگاه همه گلهاست ،
دستهایت مهربانی را دوست دارند
محبت در نگاه تو خلاصه می شود ،
و همه ترانه های زیبا بر لبانت زندگی می کنند
وقتی اولین خاطره تو ، قلبم را به تپش وا دارد ،
دستهایم را به تماشای ماه بالا می برم
و آسمان را به هیچ کس هدیه نمی دهم
علاقه مندی ها (Bookmarks)