سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان
راستش برای من یه موردی پیش اومده که خیلی خیلی منو گیج کرده و احتیاج به مشورت بی طرفانه دارم خوشحال میشم کمکم کنید بهتره او من شراطم رو و جریان بگم :
من یه پسر 25 ساله ساکن اصفهان و متولد بروجرد هستم تحصیلات دیپلم (عاشق ادامه تحصیل ) و شاغل در یک شرکت نسبا معتبر هستم (نه خیلی ولی از جاهای دیگه بهتره )
با حقوقق تقریبا قابل قبول زیاد کار مکنم و در کل اهل زندگی ام من تو اصفهان با مادرم زندگی مینکم چون مجردم (مادرم در ماه یه دو هفته ای میاد پیشم ) یه دو سالی هست که این مدلی زندگی میکنم تا حالا اصلا سراغ هیچ دختری برای دوستی نرفتم البته نه اینکه پسر پیغمبر بودم ولی اصلا در این وادی ها سیر نتمی کردم دنبال کار و ورزش بودم در این مدتی که اینجام سعی کردم رو رفتار خودم کار کنم خودم بهتر کنم مثلا من یه مدار زود عصبانی مشدم ولی روش کار کردم خیلی بهتر شدم (زمین تا آسمون) دوست صمیمی زیاد دارم ولی اهل رفیق بزی نستم تو زندگی سعس کردم به خودم متکی باشم .
پسر خاله من تهران زندگی منکه افسر ارتشه یه دختر داره که سه سال از من کوچک تره من تو رفت و امده های خانوادگی زیر نظرش داشتم و به یه شناخت کوچیک ازش رسیدم و دیدم در عالم عقل به معیارهای من تا حد قابل قبولی جور در میاد:
1.ایمان
2.اخلاق و فهم
3.ظاهر
4.هم سطح بودن خانواده ها از جمیع جهات
5.نجابت
منسال قبل داشتم با خودم فکر هام رو میکردم و خودم رو اماده میکردم برای خوستگاری اما درست شاید یک هفته قبل از اینکه به خانواده خودم اطلاع بدم (خانواده به من پیشنهاد داداه بود اما من غد بازی در اوردم که زوده میخواست اول از خودم مطمئن بشم) که مادرم زنگ زد گفت آره به سلامتی عقده فلانی (همون طرف ما) که من خشکم زد یه دو هفته ای گذشت من سعی کردم فراموشش کنم و زنگ زدم بهش و تبریک گفتم (من با پدرش خیلی رفیقم )
تا اینکه قبل از عید عقدش رو به هم زد و مادرم به من پیشناد داد که بریم خواستگاری اما من ازش 3 ماه وقت خواستم که فکر هام رو بکنم
هم خودم از روی عقل تصمیم بگیرم هم یه کم به اون فرصت بدم تجربه تلخ قلبی رو باهاش کنار بیاد (البته اگه تو این مدت دوباره از دستم نره) من دلیل جدایش رو از مادرم پرسیدم گفت پسره مثل اینکه مشروب میخورده و بیکاره بوده بهش توجه نمیکرده و یه بار هم بایه زنه گرفته بودنش(من نمی دوم چرا به این یارو زن دادن)
حالا مادرم رفته یکی دو با استخاره کرده در اومده که خوب نیست ولی اگر میخواد این کار رو بکنه باید خیلی دقت بکنه از طرفی خواهر بزرگم میگه مادر دختره تو زندگش خیلی دخالت میکرد و اون بوده که زندگیش رو خراب کرده از طرفی من شش دانگ دلم به قول معروف قرس نیست واگر نه گه استخاره تو ازدواج جایز نیست حالا من دو دلم یه جورای مثل تمام پسرها قبل از ازدواج با این سوال مواجه هم آیا از پس مشکلات یک زندگی بر میام ؟؟؟
حالا نمیدونم چه کار کنم !!!
از اینکه زیاد شد من رو ببخشید ولی اگر جای ابهام داشت بگین تا بشتر توضیح بدم
از هم فکریتون ممنون .
علاقه مندی ها (Bookmarks)