به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 تیر 88 [ 06:43]
    تاریخ عضویت
    1387-11-27
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    3,101
    سطح
    34
    Points: 3,101, Level: 34
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    می ترسم ادامه بدم

    سلام به همه دوستای خوبم
    2 سال پیش علی آمد خواستگاریم برادر هم دوره ای دانشگاهم بود شمالیه.وضعیت مالی و تحصیلی بدی داشت جوابش کردیم
    بعد از 2 سال دوباره آمد اما با تغییر دانشجو شده و توانسته بود با وام و شریکی با یکی از اقوام نزدیکش با نصف نصف 1 خونه تو لاهیجان بخرن همون دو سال پیش از ظاهرش خوشم امد و یک جورایی دوستش داشتم روز خواستگاری خیلی حرف زد از اینکه نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره و سربلندت می کنم تو فامیلو.....1000 تا قول دیگه
    خلاصه با مخالفت شدید مادرم و خیلی ها ( به خاطر وضع نه چندان مالی خوبش و تفاوت فرهنگی) نامزد کردیم
    در تمام دوران نامزدی خیلی ایدآل بود اخلاقش خیلی خوب بود اصلا عصبانی نمی شد صبرش زیاد بود کارش 24-48 بود یک روز نبود 2 روز بود توی اون دو روز کار خاصی نمی کرد حقوقش 400 بود بعد از یک ماه عقد کردیم کم کم مشکلاتمون شروع شد بعد از 1 ماه از عقدمون خونه مجردیش رو واگذار کرد و قرار شد بره کرج پیش دوستش تا زمان عروسیمون
    مدتی به گرفتن وامها گذشت وام ازدواج و ماشین
    میدیدم وقتش خیلی به بطالت میگذره زورش کردم یک ماشین بگیره و روش کار کنه یک ماهی طول کشید و هی این دست اون دست کرد تا با تلاشهای من و برادر کوچکم گرفت
    تا حالا پشت ماشین ننشسته بود 2 هفته هم طول کشید تا تونست خودشو جمع کنه و بره رو ماشین کار کنه
    منم هی بهش فشار می آوردم که بیشتر کار کنه یک مدت خوب کار می کرد اما بعد از یک مدت کم کاری می کرد تا یک شب دعوامون شد و گفت چون تو هی بهم فشار آوردی منم لج کردم و کم کاری کردم ( در صورتی که من پول را واسه خودم نمی خواستم واسه زندگیمون می خواستم) از اون زمان به بعد کمتر فشار آوردم روش.بعد از یک مدت دیدم کرج رفتن واسش خیلی سخته بهش پیشنهاد کردم بیاد خونه ما اونم آمد الان 5 ماهه خونه ماست ( احترام مادرم و خیلی داره اونا هم همینطور )
    کم کم اخلاقش عوض شد بد بین ، دهن بین ، یک اتفاق کوچک را آنقدر بزرگ می کنه و واسه خودش ازش داستان می بافه و متاسفانه هر چی بهش می گم اشتباه می کنی به خرجش نمی ره
    من خودم دختر هستم که خیلی به فکر آینده ام و توقعاتم خیلی پایینه نمی دونم همین کمتر کردن توقعاتم اونو بی خیال کرده یا....
    2 ماهه خیلی دعوامون می شه سر همه چی بد دهنی می کنه یک موضوع که ناتراحتش می کنه به بدترین وجه ممکن بیانش می کنه در صورتی که من به خاطر اون خیلی گذشت کردم به خاطر اون خیلی حرفا شنیدم از تمام نیازهای یک دختر در دوران عقد گذشتم
    کار به جایی رسیده که احساس می کنم نمی تونه من را خوشبخت کنه و اینقدر با زور همه چیزو می خواهد و بد رفتاره که فکر می کنم ممکنه من را بکشه از طرفی هم خیلی پاک است و قلب مهربونی داره و مطمئنم 90% حرکاتش غیر ارادیه بعد از هر بحثی تا حد مرگ معذرت خواهی می کنه برام چیزی می خره تا از دلم در بیاره اما دیگه این کاراش دردم را دوا نمی کنه خیلی ازش ناراحتم و موندم چه رفتاری باهاش بکنم
    2 تا از رفتاراش خیلی آزارم میده یکی اینکه خیلی نسبت به کار کردن بیخیاله و اینکه برای بیان کم و کاستی های رفتاری بدترین راه را انتخاب می کنه که به نظر من 2 تا عامل مهم باعث این رفتارش شده 1- محیط کارش ( دادگستری) 2- بهای بیش از اندازه ای که خانواده اش به اون دادن و در مقابل زورگویی هاش به خانواده چیزی به اون نگفتن
    حالا موندم سر دو راهی که آیا ادامه بدهم یا طلاق بگیرم
    تو را خدا کمکم کنید یا یک مشاوره خوب حضوری بهم معرفی کنید دارم دیونه می شم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 تیر 88 [ 06:43]
    تاریخ عضویت
    1387-11-27
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    3,101
    سطح
    34
    Points: 3,101, Level: 34
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می ترسم ادامه بدم

    یعنی هیچ کس توی این اتاق نیست به من کمک کنه

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 89 [ 12:34]
    تاریخ عضویت
    1387-12-13
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,115
    سطح
    34
    Points: 3,115, Level: 34
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 60 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می ترسم ادامه بدم

    سلام
    از خوندن مشكلي كه برات پيش آمده واقعا متاسف شدم.بايد يه فكر درست وحسابي براي اخلاق ورفتارش بكني چون ادامه دادن به اين كاراش باعث ميشه به مرور زمان ازش بدت بياد ومشكلاتت بيشتر بشه.اون فكر درست وحسابي كه گفتم خيلي چيزا ميتونه باشه.مثلا كمك گرفتن از بزرگتراي فاميل(ترجيحا فاميل شوهرتون)واينكه ازشون بخواي نصيحتش كنن.ميتوني راضيش كني ببريش مشاوره كه بنظر من حتما اينكارو بكن.پيدا كردن مشاور خوب كار خيلي سختي نيست.اينطوري مطمئن ميشي كه آيا عصبانيتهاش ،بدبيني وبد دهانيش درمان ميشه يا نه.راه ديگه اش هم اينه كه بعد از عصبانيتاش وموقع معذرت خواهي به راحتي نبخشيش.نميدونم از هر روشي كه فكر ميكني درسته استفاده كن تا خودش متوجه كاراش بشه.يه مدت هم باهاش سر سنگين باش،كمتر بهش محبت كن انشاءالله مشكلت حل ميشه.منم تقريبا مشكل تو رو داشتم.مرداييكه زود عصبي ميشن معمولا خيلي مهربون هم هستن.اما اين يه هشداره.زندگي كردن با اينطور مردا كار آساني نيست.اميدوارم كه بتونه به خودش مسلط بشه ورفتارشو درست كنه.اما اگه ديدي فايده نداره ديگه همه چي به خودت بستگي داره.ايندفعه بايد با خودت كار كني .ببين اگه اونقدر بهش علاقه داري كه ميتوني رفتارشو تحمل كني كه هيچ.اما اگه ديدي قابل تحمل نيست به فكر راه چاره بهتري باش.بازم ميگم اميدوارم مشكلت حل بشه و زندگي خوبي رو درآينده داشته باشي.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 تیر 88 [ 06:43]
    تاریخ عضویت
    1387-11-27
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    3,101
    سطح
    34
    Points: 3,101, Level: 34
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می ترسم ادامه بدم

    بعد از اینکه معذرت خواهی می کنه بهش تمام رفتارهای زشتش رو می گم اونم قبول داره که کارش خوب نیست اما میگه دست خودم نیست خودم خیلی افسرده شدم و دارم به جایی می رسم که بیشتر اوقات دوستش ندارم اما وقتی آروم می شم می بینم هنوز دوستش دارم اما روحی واسم نمونده

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 تیر 88 [ 06:43]
    تاریخ عضویت
    1387-11-27
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    3,101
    سطح
    34
    Points: 3,101, Level: 34
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: می ترسم ادامه بدم

    یعنی هیچکی تو این تالار نیست


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.