سلام به همه دوستای خوبم
2 سال پیش علی آمد خواستگاریم برادر هم دوره ای دانشگاهم بود شمالیه.وضعیت مالی و تحصیلی بدی داشت جوابش کردیم
بعد از 2 سال دوباره آمد اما با تغییر دانشجو شده و توانسته بود با وام و شریکی با یکی از اقوام نزدیکش با نصف نصف 1 خونه تو لاهیجان بخرن همون دو سال پیش از ظاهرش خوشم امد و یک جورایی دوستش داشتم روز خواستگاری خیلی حرف زد از اینکه نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره و سربلندت می کنم تو فامیلو.....1000 تا قول دیگه
خلاصه با مخالفت شدید مادرم و خیلی ها ( به خاطر وضع نه چندان مالی خوبش و تفاوت فرهنگی) نامزد کردیم
در تمام دوران نامزدی خیلی ایدآل بود اخلاقش خیلی خوب بود اصلا عصبانی نمی شد صبرش زیاد بود کارش 24-48 بود یک روز نبود 2 روز بود توی اون دو روز کار خاصی نمی کرد حقوقش 400 بود بعد از یک ماه عقد کردیم کم کم مشکلاتمون شروع شد بعد از 1 ماه از عقدمون خونه مجردیش رو واگذار کرد و قرار شد بره کرج پیش دوستش تا زمان عروسیمون
مدتی به گرفتن وامها گذشت وام ازدواج و ماشین
میدیدم وقتش خیلی به بطالت میگذره زورش کردم یک ماشین بگیره و روش کار کنه یک ماهی طول کشید و هی این دست اون دست کرد تا با تلاشهای من و برادر کوچکم گرفت
تا حالا پشت ماشین ننشسته بود 2 هفته هم طول کشید تا تونست خودشو جمع کنه و بره رو ماشین کار کنه
منم هی بهش فشار می آوردم که بیشتر کار کنه یک مدت خوب کار می کرد اما بعد از یک مدت کم کاری می کرد تا یک شب دعوامون شد و گفت چون تو هی بهم فشار آوردی منم لج کردم و کم کاری کردم ( در صورتی که من پول را واسه خودم نمی خواستم واسه زندگیمون می خواستم) از اون زمان به بعد کمتر فشار آوردم روش.بعد از یک مدت دیدم کرج رفتن واسش خیلی سخته بهش پیشنهاد کردم بیاد خونه ما اونم آمد الان 5 ماهه خونه ماست ( احترام مادرم و خیلی داره اونا هم همینطور )
کم کم اخلاقش عوض شد بد بین ، دهن بین ، یک اتفاق کوچک را آنقدر بزرگ می کنه و واسه خودش ازش داستان می بافه و متاسفانه هر چی بهش می گم اشتباه می کنی به خرجش نمی ره
من خودم دختر هستم که خیلی به فکر آینده ام و توقعاتم خیلی پایینه نمی دونم همین کمتر کردن توقعاتم اونو بی خیال کرده یا....
2 ماهه خیلی دعوامون می شه سر همه چی بد دهنی می کنه یک موضوع که ناتراحتش می کنه به بدترین وجه ممکن بیانش می کنه در صورتی که من به خاطر اون خیلی گذشت کردم به خاطر اون خیلی حرفا شنیدم از تمام نیازهای یک دختر در دوران عقد گذشتم
کار به جایی رسیده که احساس می کنم نمی تونه من را خوشبخت کنه و اینقدر با زور همه چیزو می خواهد و بد رفتاره که فکر می کنم ممکنه من را بکشه از طرفی هم خیلی پاک است و قلب مهربونی داره و مطمئنم 90% حرکاتش غیر ارادیه بعد از هر بحثی تا حد مرگ معذرت خواهی می کنه برام چیزی می خره تا از دلم در بیاره اما دیگه این کاراش دردم را دوا نمی کنه خیلی ازش ناراحتم و موندم چه رفتاری باهاش بکنم
2 تا از رفتاراش خیلی آزارم میده یکی اینکه خیلی نسبت به کار کردن بیخیاله و اینکه برای بیان کم و کاستی های رفتاری بدترین راه را انتخاب می کنه که به نظر من 2 تا عامل مهم باعث این رفتارش شده 1- محیط کارش ( دادگستری) 2- بهای بیش از اندازه ای که خانواده اش به اون دادن و در مقابل زورگویی هاش به خانواده چیزی به اون نگفتن
حالا موندم سر دو راهی که آیا ادامه بدهم یا طلاق بگیرم
تو را خدا کمکم کنید یا یک مشاوره خوب حضوری بهم معرفی کنید دارم دیونه می شم
علاقه مندی ها (Bookmarks)