من يك پسر 27 ساله هستم. بيش از 1 ساله كه با همسر 23 ساله ام ازدواج كرده ام. تقريبا مذهبي هستم، در دوران تجرد فعاليتهاي اجتماعي زيادي داشتم، كوهنوردي كه كار دائمم بود. كارهاي هنري زيادي نه در حد حرفه اي ولي براي سرگرمي خودم انجام مي دادم. و حتي نمايشگاههاي محلي هم مي زدم.
در يك رشته فني تحصيل كردم و قبل از ازدواج به استخدام يك شركت دولتي درآمدم و محل كارم يكي از شهرهاي جنوبي است. كه فاصله زيادي با شهر محل سكونت من و همسرم دارد. همسرم موافقت كرد كه همراهم بيايد و بالاخره با هم ازداج كرديم. در دوران عقدمان كه تقريبا 1 سال طول كشيد مشكل زيادي نداشتيم.
اما حالا احساس مي كنم همسرم با قدرت جلوي تمام فعاليتهاي مورد علاقه مرا گرفته است. همسرم از مسافرت خوشش نمي آد، از ميهماني رفتن و مهمان آمدن كه اصلا نبايد حرف زد. وقتي با اقوامم (دايي و خاله و ... ) تلفني صحبت مي كنم؛ دائم كنارم ميگه يه وقت اونا رو دعوت نكني؛ تعارف نكني بيان . . . خيلي تعجب ميكنم. ما توي شهر غريب حتي سالي يه مهمونم نداريم. اما اون انقدر با جديت ميگه كه من واقعا نگران ميشم. خانواده طرف ما به شدت گرم و پر رفت و آمدند. من هم به همون روش بزرگ شدن ديگه؛ اما خانومم ظاهرا اصلا از مهمون خوشش نمي آد چه از اين طرف چه از اون طرف.
خودش با رفتار و گفتارش ميگه كه منو دوس داره. حتي با دور بودنش هم مشكلي نداره و حتي از اين موضوع يه خرده راضيه. منم دوسش دارم. اما بعضي كاراش وافعا منو كلافه كرده.
تقريبا به هيچ كار هنري علاقه نداره. وقتي مي خوام براش شعر بخونم تمايلي نشون نميده. اما از بازي كامپيوتري خوشش مياد و حتي اصرار داره منم بشينم كنارش و تماشا كنم. (منم مي شينم ديگه).
به نظرم سليقه خوبي ام نداره (چون منو انتخاب كرده :P)
شهر ما كنار درياست. بهش ميگم بيا بريم كنار دريا يه خورده راه بريم؛ ميگه از دريا بدم مياد. (من عاشق راه رفتن كنار ساحلم.)[/font]
من وسواسي نيستم. ولي وقتي ميخوام كاري رو انجام بدم اونو درست انجام مي دم. ولي خانومم خيلي سهل انگاره؛ در مورد مسايل خونه كه بماند . . . ولي در مورد مسايل نجس و پاكي كه بي مبالاتي ميكنه واقعا من ناراحت ميشم اما اون به من ميگه تو بيخودي وسواس بخرج ميدي. دختر مذهبي و خوبيه. اما من به هر حيله اي كه متوسل شدم نتونستم اهميت رعايت نجس و پاكي رو بهش بگم.
يه همسايه هم داريم (همكارمه) كه تقريبا همه وقتشو (وقتي تنهاست) با خانم اون ميگذرونه. اونم مثل خانم من توي اين شهر غريبه. اما از نظر فرهنگي و اعتقادي اصلا هيچ تناسخي با ما ندارن كه برام نگران كننده است.
خانمم الان بارداره (3 ماهه) ولي چيزي كه واقعا منو نگران كرده تغيير فاحش توي اخلاقشه. تازگي خيلي بد دهن! و كم حوصله شده. شايد از علايم بارداري باشه؟ ولي فكر كنم تاثير معاشرت با خانم همسايه است. خداكنه روي بچه تاثير بد نداشته باشه.
از طرفي شرايط طوريه كه نميشه اونو از معاشرت با همسايه منع كرد.
ما خيلي با هم حرف مي زنيم. دعوا هم ميكنيم. قهرم مي كنيم. اما بيشتر از 3 تا 4 ساعت طول نميكشه كه آشتي مي كنيم. خود خانومم هم از بعضي كاراش ناراضيه. دوست داره تغيير كنه. اما چه جوري؟
چطور بايد تغيير كرد؟ من بايد تغيير كنم يا اون؟ يا هردو؟ چطور؟؟؟؟
(نمي دونم اينا كه نوشتم شرح مشكل بود يا درد دل، اما خلاصه يه جوابي بدين ديگه . . . )
علاقه مندی ها (Bookmarks)