سلام دوستان خوبم
اگر نظر خودتونو رو در مورد این مسئله ای که مطرحش میکنم بگید خوشحال میشم
2-3 ماهی هست که با آقایی که از اول قصدش ازدواج بود رابطه دارم
تقریبا میتونم بگم که ما همه ی جوانب رو در نطر گرفتیم ولی هنوز هیچ کدوم نگفته بودیم که صد در صد تصمیمونو گرفتیم
ولی خب نشونه های زیادی رو ازش دیده بودم به طوری که دو سه هفته بود که کاملا حس میکردم که تصمیمشو گرفته ،مثال میزنم:
من و خانوادم چند هفته ی پیش به منزلشون رفته بودیم و چون کار نداره خانواده ی من گفتند که اول کار پیدا کنه تا مراحل بعدی رو پیش بریم وحتی خانواده ی ایشون پیشنهاد نامزدی و محرمیت رو کردند،خلاصه اینکه قرار شد اول کار پیدا کنه بعد بقیه ی مراحل... و خودش هم کاملا منطقی قبول کرد.
وچند روز بعد که با هم بودیم،طی صحبت هایی من گفتم که شایداگر من اصرار میکردم برای نامزدی خانوادم راضی میشدند و اون گفت ای سنگدل پس چرا این پیشنهاد رو ندادی و...
در اون لحظه من فهمیدم که تصمیشو برای ازدواج با من صددرصد شده دیگه...
ویا حتی من برای چند روز به مسافرت رفته بودم و اون برای اینکه چند روز من رو ندیده بود به همون شهر سفر کردو منو غافلگیر کرد و اونجا باهام قرار گذاشت و بعد از یکی دو ساعت دوباره اون همه راه رو برگشت!
ورفتارهایی از این قبیل که واقعا به دلم مینشست...
به نظر شما این رفتارها غیر از این معنی میده که اون تصمیمشو گرفته؟
من این چند هفته فکر میکردم که اون واقعامنو میخواد وحالا فقط مونده من که جواب آخر رو بدم...
از اونجایی که خانواده هامون راضی هستند یک روز پدرم بهم گفت که بهش بگم که بیاد با پدرم بره پیش یکی از دوستاش برای معرفی برای کارش
و من هم این موضوع رو بهش گفتم
اون موقع با یک عکس العمل جالب روبرو شدم،ازم پرسید که آیا من طوری به خانوادم نشون دادم که ازدواج ما صددرصد نیست؟!و ممکنه به هم بخوره...
منم گفتم که از این به بعد سعی میکنم بهشون نشون بدم و...
در اصل این حرفش درست ،ولی ازش انتظار نداشتم یک دفعه اینطور بگه،چون رفتاراش کاملا متفاوت از این حرفش بود.البته همیشه خیلی مودب و مهربونه وبد صحبت نمیکنه ولی این حرفش خیلی سوال در ذهنم به وجود آورد
خلاصه اینکه من ناراحت شدم و عکس العمل نشون دادم .اون متوجه شد و گفت که اشتباه گفته.
ولی فرداش باز گفت که فکر نمیکنی که این رابطه شکننده است؟(به خاطر حرفهای روز قبل)و...
ولی من که حرف دیروز رو فراموش کرده بودم، باز بهم خیلی برخوردو یه جورایی غرورم اجازه نمیداد که با کسی بمونم که بعد از این مدت رابطه این حرفو میزنه
اون خیلی از ناراحت شدن من تعجب میکردم
من بیشتر برای این ناراحت میشدم که نتونسته بودم بفهمم پشت همه ی حرف ها و احساساتش این چیز ها هم هست.
یعنی من فکر میکردم که باید در مورد شخصی فکر کنم و تصمیم بگیرم که اون شخص خودش تصمیمش رو تا الان در مورد من گرفته...
خلاصه واقعا گیج شده بودم و در عرض دو سه روزکه صحبت میکردیم فکر میکردم که خیلی داره سخت میگیره و مثل کسانی شده که تازه میخوان یک رابطه رو شروع کنند و هنوز هیچ تصمیمی رو نگرفتند
اون ناراحتی من رو فهمید و متوجه شد که از این بابت گیج شدم،ولی میگفت که این حرفهایی رو که زده به خاطر تردید در انتخابش بوده،من قبول دارم که تردید قبل از نامزدی طبیعیه و نحوه ی رک بودن و بیان کردن تردید این آقا باعث شد که من احساس کنم که هر لحظه این رابطه ممکنه به هم بخوره ویه جورایی اون انرژی قبل رو نداشتم
به نظر شما نحوه ی اعلام تردید ایشون درست بوده؟ خودش که میگه دو طرف باید همه ی اون چیزی رو که در ذهنشون میاد رو رک بگند
کلا میخوام بدونم که آیا در روبطی که تا این جا پیش رفته درسته که صراحتا این تردید ها برای همدیگه بیان بشه؟
و سوال بعدیم اینه که به نظر شما ناراحتی من در برابر حرفهاش طبیعی بوده یا نه؟
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)