سلام برام مشکلی پیش اومده تو دانشگامون یه استادی هست هزار ماشاالله خیلی مهربون و مودبه طوری که تا حالا تو زندیگیم مهربونتر و مودبتر از اونو ندیدم من به تازگی خیلی تحت تاثیر این ویژگی قرار گرفتم طوری که اصلا کلاسش برام خسته کننده نیست اگر کلاسمون تعطیل بشه ناراحت میشم هی میخوام باهاش حرف بزنم و روزهایی که کلاس نداریم بهش فکر میکنم و در موردش خیال بافی میکنم و از این کار (فکر کردن بهش و خیال بلفی) لذت میبرم من ترم آخرم و از اینکه دانشگام داره تموم میشه خیلی ناراحتم اصلا به خودم میگم کسی بهتر ازاون وجود نداره انگار فوقالعاده خوب بودنش منو طلسم کرده مدام پیش خودم شخصیتشو تحسین میکنم یعنی ویژگیهاش منو وادار به تحسین میکنه حالا ممکنه بپرسین چرا ترم آخری اینجوری شدی باید بگم تا چند ماه قبل فکرو زندگیم پیش یه نفر دیگه بود و عاشق یه نفر دیگه بودم به تازگی از فکرش در اومدم و از زنگیم به کلی رفته اینم بگم این آقاهه همسن بابای منه و ممکنه به اندازه من که 22 سالمه بچه داشته منکه به ازدواج باهاش عمرا فک نمیکنم آخه ازذواج با اون چه معنی داره خلاصه دارم دیوونه میشم بنظرتون با این حس خاص چیه چیکار کنم جه جوری از دست این حس راحت خلاص بشم یا حداقل به حالت طبیعیش برسونم لطفا بی تفاوت نگذرین یه چیزی بگین
علاقه مندی ها (Bookmarks)