سلام بر همه دوستان عزیز
بزارید مستقیم برم سراغ اصل مطلب من دانشجوی ترم چهارم مهندسی عمران هستم و 21سالمه اسمم محمد.
من از زمانی که وارد دانشگاه شدم مرتبا دنبال اون کیس مناسب خودم برای ازدواج میگشتم تا قبل از اینکه لیسانسم رو بگیرم تشکیل خانواده داده باشم.راستش من برای 20 سال آینده خودم برنامه ریزی کردم، که توی این چشم انداز بهترین سن ازدواجم رو 25 سالگی دیدم.(زیاد شدن این سن باعث ایجاد اختلال در برنامه موفقیت من در زندگی میشه).اولین معیارمم زیبایی بودش ولی نه صرفا زیبایی بلکه این فقط اولین گامی بود که من در پروسه بررسی یه فرد برای ازدواج داشتم.من ابتدا یه نفر رو پیدا میکردم که خوشگل باشه بعد عاشقش میشدم بعد تمام سعی خودم رو میکردم که فراموشش کنم(یه جور فیلتریه که فکر کنم بشه باهاش عشق رو از حوس تفکیک کرد.معمولا حداکثر این پروسه تا یه هفته طول میکشید و بعد به کل علاقه ام نسبت به دختره ازبین میرفت. .با مرور زمان از هیچ دختری دیگه خوشم نیومد (شاید بخاطر اینکه در نگاه اول قیافشون برام مهم بود.)کم کم به خودم شک کردم که نکنه دچار نوعی بیماری روانی شدم که از جنس مخالف خوشم نمیاد تا اینکه سر یکی از کلاس ها مون یه دختر خانمی که رشتشون مکانیک بود رو دیدم.نگهان یه حس خاصی نسبت به ایشون پیدا کردم.اولش به خودم گفتم که این هم مثل موارد قبلی و به زودی برام عادی میشه.سپس اون پروسه خودم رو دوباره از سر گرفتم یعنی سعی کردم فراموشش کنم. ولی حدود 3 ماه این حس من ادامه داشت .به خودم گفتم موقشه که تحقیقات اولیه خودم رو در مورد این خانم شروع کنم(ایشون یک سال از من کوچکتر هستند)فهمیدم که از لحاظ خانوادگی و اعتقادات به هم نزدیک هستیم.و ایشون دوشرط اصلی و مهم از شرایط من برای ازدواج که عبارت بودند از: همسر آیندم میبایست سوادش و رشتش هم سطح خودم باشه(هر دوی ما رتبمون توی کنکور نزدیک 2000 بود)و شرط دومم که کَفیت(kofiiat) در زمینه خانوادگی هست رو دارند.همین طور اون وقت این حس رو داشتم که دیگه صرفا صورتش نیست که برام اهمیت داره بلکه این شرایط کفیت هست که برام مهم شده بود.
تا حالا شرایط لازم نه کافی انتخاب من حاصل شدند.و الان باید یه طورایی این رابطه رو دو طرفه کنم تا هم ایشون منو بشناسند و هم من با خصوصیات اخلاقی ایشون آشنا بشم.
ولی از جهتی با روابطی که پسر دختر عاشق هم میشن و فکر میکنند توی قصه ها هستند و چه میدونم عشق هر دوشون رو کور میکنه تا بعد از اینکه فهمیدند مچ هستند (شاید)با هم ازدواج کنند موافق نیستم.چون معمولا این طور روابط که صرفا از عشق ها پوشالی ریشه میگیرند یه جورایی باعث طلف شدن عشق و وقتشون میشه.منظورم اینکه بعد از اینکه ایشون هم من رو پسندیدند میخوام جدی خانواده ها مون رو در جریان بزارم.ولی میترسم خانواده ایشون هرگز با همچین وصلتی(منظورم نامزدی رسمی)موافقت نکنند چون واقعا حق هم دارند که آینده دخترشون رو برای پسری که نه شغلی داره ونه سربازیش رو رفته ونه حتی درسش تموم شده به خطر بندازند.با " نه" گفتن اون ها ،هم خودم وهم غرور خودم در برار خانوادم شکسته میشه.از جهتی حتی نمیدونم چطور به طرفم بفهمونم نسبت به اون علاقه دارم.میترسم خراب کنم چون من بچه مذهبی بودم قبلا با هیچ دختری رابطه نداشتم.حتی فکر کنم به عمرم جمعا بیشتر از 30 دقیقه با با جنس مخالف رابطه کلامی نداشتم.میترسم خراب کنم.از جهتی این خانم شرایتشون خوبه و اصلا از اون دسته از دختر هایی نیستند که رو دست دانشگاه باد کنه.متوجه منظورم که هستید.اگه من این کیس رو ازدست بدم اصلا تضمینی و جود نداره که بتونم کیس مشابه دیگه ای پیدا کنم.
خلاصه مرددم که چه کار کنم؟آیا ازدواج حتی فکر کردن به اون برای من زوده؟ اگه نه چطور احساسم رو به این خانوم بگم؟
خواهش میکنم به من کمک کنید.دیگه دارم دیونه میشم از بسکه به این موضوع فکر کردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)