نوشته اصلی توسط
گرد آفرید
با درود؛
هیچ احساسی ندارم؛مدتهای دراز است که نخندیده ام؛خواندن و یافتن چیزی برایم جالب نیست،یعنی هیچی تازه نیست.همه پرسشهایم و تلاشهایم بی نتیجه بوده اند؛نه آنکه نیهیلیسم برسم و نه آنکه در فکر خودکشی و مایل به افسردگی باشم،اما بی تفاوت و خشک و سترونم.
از امید،پیشه،عشق و ازدواج اثری نیست؛چنانکه واکنشهای جنسیم نیز اندک شده اند.همه کارها عجیب برایم تکراری شده اند و همه احساسها و افکار و آدم ها.پدر و مادر و برادر و دوستان،رانندگی،کارهای اداری،تعاملات اجتماعیم و هرآنچه که بینگارید.
آرمانی ندارم و البته آرامشی ژؤف دارم و خوب می خورم و می خوابم.
از خوابیدن هم خسته شده ام.ترسی فزاینده از گفتن سخن حق ددارم و انتقاد به کژیها و رفتارهای دیگران.
من کمی حرکت می خواهم.بود و نبود و پیروزی و شکست واین ور و آن ور برایم یکسان شده اند.من که حرکت جوهری صدرالمتأهلین را به تمامی بی خودستایی دریافته بودم و زندگی را در سنگ هم جاری می دیدم و از دین همین گنجشکهای کوچه و خیابان سرشار از زندگی می شدم،همه چیز برایم عادی و تکراری جلوه می کند.
به هر حال دارم از جهان واقعیات فاصله می گیرم و چیز نویی جسته و تلنگری را می طلبم.
در خدمت اعضا از این پس خواهم بود و روشم چون گذشته،بل شدیدتر است،اما بدانید اینها همه برخاسته از دانشم است نه احسام یا دریافت چیز جدیدی و شماها برایم تنها یک نام هستید و مشکلات شما هم نوشته ای صرف؛بدرود./
علاقه مندی ها (Bookmarks)