شگفتا وقتی که بود نمیدیدم ؛وقتی میخواند نمیشنیدم؛وقتی دیدم که نبود .وقتی شنیدم که نخواند
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال در برابرت میجوشد ومیخواند و می نالد؛تشنه آتش باشی ونه آب....
و چشمه که خشکید چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان بارید تو تشنه آب گردی ونه آتش......
و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو میگداخت..........
شد خزان گلشن آشنایی** بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو* وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفای
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود ** * عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
[attachment=581]
علاقه مندی ها (Bookmarks)