نوشته اصلی توسط
raziane
از دیدن اینکه به پست من جواب دادین و بعضی ها هم گفتین که همین مشکل را داشتین و حالا حل شده حس خیلی خوبی به من دست داد. ممنونم
شما درست می گین ، بعد از اون خورشید از همان جایی درمی آد که همیشه می آمد. عطر گلها همونی است که بود و زندگی همانطوری جریان داره که همیشه داشت، می دانم ، زندگی معلم خوبی است، همه چیز را عملی و تجربی یاد می ده.
فقط من دیگه به احساس خودم اطمینان ندارم ، چرا با وجودی که کسی برای من اینقدر عزیز بود اون هیچ حسی نسبت به من نداشت، چه طور می شه من این همه به فکراون بوده باشم و ... . دیگه چه طور می توانم به احساسم اعتماد داشته باشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)